توی گاوگُمِ غروب

سَحَر مرا می‌ترسانَد. یادآوریِ آزارِ شب‌هایی که در خواب هم انتظار می‌کشیدم. صدای ضعیفِ باز شدنِ در بیدارم می‌کرد، صدای پایان اضطراب کودکانه. پدر از سفر بازگشته، صدای در به من می‌گفت و پلکِ خواب‌آلوده حرکتی می‌کرد و بعد نفسی به آسایش و خوابی کوتاه که شیرین بود. پدرهای زیادی…

ادامه

ساعت ملکه ویکتوریا در تهران اسقاط شد

ساعت آستان حضرت عبدالعظیم شهرری، که هدیه‌ی ملکه ویکتوریا به ناصرالدین‌شاه بود، اسقاطی شد. این ساعت تاریخی، که شاید نمونه‌ی دیگری از آن تنها در شمس‌العماره باشد، قدمتی حدود دویست سال دارد. هرچند این ساعت هیچ‌گاه در فهرست اشیای منقول میراث فرهنگی ثبت نشد و چندان مورد توجه قرار نگرفت،…

ادامه

صورت‌دکمه‌ای‌ها

دل باران را عروسک پارچه‌ای برده بود. از آن همه عروسکی که در خانه داشتند، باران دل به او بسته بود. چشم‌های سیاه و تابه‌تای عروسک پارچه‌ای به او می‌خندید. همین خنده‌ها بود که آغازگر جست‌وجو شد برای یافتنِ عروسک‌های پارچه‌ای. «ویدا حیدری»، مادر باران که گاه‌به‌گاه عروسکی می‌ساخت با…

ادامه

شتابِ جهان بر پاشنه‌ی کودکان

ترجیع‌‌بندی که هنوز در گوش خیلی از آدم‌‌های این کشور با صدای شاملو زنگ می‌‌زند، جمله‌ی معروف «شازده‌کوچولو» است، که راوی می‌‌گفت: «آدم‌بزرگا اینجوری‌‌ان دیگه.» شازده‌کوچولو درکی از دیوار بلند نداشت؛ دیواری که روزنه‌های انتقاد را مقابل آدم‌کوچولوها می‌بست. شازده‌کوچولو مثل امواج مادون قرمز از آن دیوار رد می‌‌شد و…

ادامه