دل باران را عروسک پارچهای برده بود. از آن همه عروسکی که در خانه داشتند، باران دل به او بسته بود. چشمهای سیاه و تابهتای عروسک پارچهای به او میخندید. همین خندهها بود که آغازگر جستوجو شد برای یافتنِ عروسکهای پارچهای. «ویدا حیدری»، مادر باران که گاهبهگاه عروسکی میساخت با تکهپارچهها به یاد خاطرات روبهفراموشی کودکی، تصمیم گرفت جمعآوری عروسکهای پارچهای را هم در پروژهای تعریف کند که بعدها در مؤسسهی پژوهشی کودکان دنیا جدی گرفته شد.
ما بینظیریم
عروسکهای دستساز میتوانند به خود ببالند که هیچ عروسکی در دنیا همتایشان نیست. آنها منحصربهفردند چراکه در یک روز یا شب یا شاید حتی نیمهشب مادری، مادربزرگی، بچهای یا حتی پدری به نیت کسی که فرزند، نوه یا دوست بوده ساعتی را صرف ساخت آدمکی کرده و عاقبت موجودی به دنیا آمده مثل آدمها و ویژگیهایی دارد از آنِ خود که برخی را از سازنده گرفته و برخی محصول لحظهی تولد است. از میان تکهپارچهها رنگِ یکی به چشمِ عروسکساز خوش آمده و ترکیب سلیقه و ابزار موجود چیزی شده به نام عروسک. به گفتهی ویدا حیدری به همین دلیل است که هر عروسک قصهی خودش را دارد.
«عروسک بخشی از فرهنگ هر کشور است. بخشی از ادبیات کودک با آن شکل گرفته و در فرهنگ خانواده نقش شادیآفرینی دارد. مادر برای شادی کودکش عروسک میسازد و بهاینترتیب در پس این عروسک، عاطفهی مادر نهفته است. کودک عروسک میسازد و بهاینشکل تمرین دستورزی میکند. عروسکهای پارچهایِ جهان پُرَند از تنوعِ مواد و شکلِ ساخت. برخی از ساقهی گندم درست شدهاند و برخی از چوب، سنگ، پارچه و هزارجور دورریختنی که به اقتضای اقتصاد و جغرافیای خانواده در دسترس است.»
حیدری در روایتش بارها بر روند پیشرفت پروژه تأکید میکند که عروسکهای دستساز بینظیرند: «درحالحاضر روند تولید عروسک در دنیا افزایش یافته و با صنعتی شدن ساختِ عروسک همواره با انبوهی از عروسکهای شبیه بههم روبهرو هستیم. در این میان بچهها هم شاهد تبلیغات وسیع این عروسکها هستند. درحالیکه عروسکهای دستساز در خانهها محبوسند. ما میخواهیم این عروسکها را از خانهها بیرون بکشیم تا یادمان بیاید چنین چیزهایی داشتهایم و داریم. این عروسکها هر کدام برای کودکِ خاصی ساخته شده و نمادها و نشانههای هر قوم در آنها دیده میشود. هر عروسک قصهای دارد. اینکه عروسک چرا و برای چه کسی ساخته شده مهم است. این عروسکها هر کدام نامی دارند و شخصیتی.»
فراخوانی در سطحی وسیع دادند و عروسکهای شهرها و روستاهای ایران را به تهران دعوت کردند. عروسکها بلافاصله شالوکلاه کردند و راهی پایتخت شدند. مجموعهی قابل توجهی عروسک در مؤسسه گردآوری شد که حالا با رایزنیهایی که با موزهی «صبا» انجام شده همین روزها به نمایش عمومی درخواهند آمد. این مجموعه عروسکها بخشهای مختلفی دارند. برخی بر اساس ادبیات داستانی دستهبندی شدهاند مثل عروسک نارنجوترنج. دستهای عروسکهای بومی مناطق مختلف ایران هستند. گروهی هم میهمانان خارجی هستند. عروسکهایی از کشورهای دیگر مثل مجارستان و افغانستان هم به ایران سفر کردهاند. «عروسکهای خاطرات» بخش ویژهی این موزه است. عروسکهایی که مربیها با ماجراهایی ساختهاند و بهاینترتیب در دل سازنده و کودک جایگاه خاصی پیدا کردهاند.
در میان مجموعه عروسکها تعدادی از زاهدان رسیدهاند، با سوزندوزیهای آن منطقه با پولکهای درخشان و رنگرنگ. یکی از عروسکها را دختری پنجساله ساخته؛ دختری که در کودکی عروس شده بود. حیدری از چشم این عروسک که ساختهی عروس کوچکی است حرفها خوانده. بستهبندیهای عروسکها هم خود بخشی از جاذبههای این مجموعه است. بعضیها با چنان احترامی عروسک را بستهبندی کردهاند گویی نگرانند از اینکه با هر تکانی خاطرههایی از عروسک جدا شود و بریزد.
عروسکها بعد از تهران به بندرعباس سفر کردند. عروسکهای پارچهای گردآمده در مؤسسه راهیِ بندرعباس میشوند و در کنار عروسکهای بندری به نمایش درمیآیند. تلاشهای «فرخنده ناصری» مربی کودکان و همراهی «سمیه پودات»، سرپرست موزهی خلیج فارس، نتیجه میدهد و اهالی بندرعباس و شهرهای همجوار و گردشگران توانستند عروسکهای ایران را در موزهی مردمشناسیِ شهر ببینند.
موزهی مردمشناسی کمی بعدتر بخشی را به عروسکها اختصاص داد تا عروسکهای بندر همیشه در کنار دیگر اشیای موزه باقی بمانند. رئیس موزه بخشی را هم با عنوان بخش کودک موزه راهاندازی کرد تا کودکان بندر بتوانند در آن عضو شوند و در مورد تاریخ و مردم بیشتر بدانند.
پاییز هم رسیده باشد هوای بندر هنوز گرما و شرجی را با هم دارد. همهچیزِ اینجا در بندرعباس هم از یک عروسک شروع شد؛ دختلوک (دخترک). در موزهی مردمشناسی، که دیوارهای زردرنگ و کنگرهای دارد، دختلوکی نشسته بر جهازِ شتر. دختلوکی در لباس عروس. در حال چرخیدن. در آغوش مادر. با چادر بندری. با شلوار بندری. صورتها دُکمهای ساده است پیچیده در پارچهی سفید. به گِردیِ قرص ماه، قابشده در پارچهی رنگین. ناصری، پیش از جمعآوری عروسک، داستان و متلهای منطقه را جمعآوری میکرد که روزی به فکر جمعآوری عروسکهای محلی افتاد. روستا به روستا سفر کرد. در برخی روستاها عروسکها را با کمک مادربزرگها بازسازی کردند و در نمایشگاه موزه خلیج فارس چیدند. اسفندماه بود، جمع زیادی از مردم برای بازدید به نمایشگاه آمدند و خاطرات کودکیشان را مرور کردند. سُفرای کشورهای خارجی هم آمدند. دو کارگاه هم برگزار کردند و از مادربزرگها خواستند به بچهها و جوانترها یاد بدهند با یک چوب و چند تکه پارچه چطور میشود آدمکی ساخت و به آن جان بخشید.
سفر عروسکها به اسپانیا
عروسکهای بندر ویژگیهای خاص خودشان را دارند؛ مثل مردم بندر خونگرم و نزدیک به لهجهی روانشان. ناصری بخشی از تفاوت این عروسک را با عروسکهای دیگر استانها مربوط به لباسشان میداند: «هنوز مردم بندر از پارچههای سنتی برای لباس استفاده میکنند و هنوز در خانهها تکهپارچهی باقیمانده از این لباسها هست. این عروسکها کاراکتر خاصی دارند. با توجه به تنوع قومی در بندر این پارچهها و کاراکترها نیز بسیار متنوع هستند. ما در بندر مردان و زنان بلوچ را میبینیم با لباس خاص و دستارشان. در روستاهای بندر هنوز هم عروسکِ پارچهای ابزار سرگرمی کودکان است. در «چاهو» (روستایی نزدیک بندرعباس) بچهها هنوز با اسباببازیهای محلی، ساختهشده از هستههای خرما و برگ نخل، بازی میکنند.»
تلاش مربیِ کودکانِ بندر برای شناسایی و شناساندن عروسکهای زادگاهش به موزهی خلیج فارس ختم نشد. ناصری عروسکها را با خود به اسپانیا برد و به موزهی اسباببازی بارسلون هدیه کرد. دختلوک حالا با عروسکهای اسپانیایی دمخور است. خلیج فارس به آبهای جهان راه دارد و از همین راه سیاهپوستها آمدند، هندیها و پرتغالیها آمدند و بندرعباس فرهنگهای متفاوتی به خود دید. تأثیر این فرهنگها، همانطور که در آداب و رسوم و پوشاک مردم پیداست، در عروسکها هم دیده میشود. ناصری این روزها مشغول کشف این جنبهی عروسکهای استان هرمزگان است و باید به تعهداتی برسد که در تفاهمنامه با موزهی اسپانیا برای معرفی عروسکهای بندر امضا کرده.
عروسِ چرخان
در میان عروسکهای نمایشگاه یکی از همه بزرگتر است، با لباس سرخِ نقشدار و دستهای باز در امتداد شانهها. «بویی بچخو(عروس رقصان)» عروسکی است که میچرخد و میرقصد. این عروسک آیینی مختص مراسم عروسی و شادی در منطقهی «گاوبندی» است. تلاش ناصری برای شناساندن عروسکهای بومی منطقه از آن روست که بگوید استان هرمزگان و بهویژه به بندرعباس را تنها منطقهای تجاری ندانید؛ فرهنگ و هنر این منطقه هم حرفها دارد.
آخرین نسلِ عروسکهای بندر
اثری از شرجی هوا روی صورتش نیست. روسریاش را سفت پیچیده دور صورتِ گردش. چین پیری زیر چشمانش نشسته. عینک را روی بینی جابهجا میکند. بال روسری را تکانتکان میدهد. از توی کیسه تکهای پارچه برمیدارد. دور دکمهای ساده میپیچد و میخندد، زیر لب و پنهانی. «بچه که بودم از دختر همسایه یاد گرفتم عروسک بسازم. نمیدانم این چندمین عروسکی است که میسازم. اما از همان بچگی عروسکسازی را دوست داشتم. دخترهایم با این عروسکها بزرگ شدند، نوهها هم. یک نوهی پسر دارم که خواسته برایش عروسک درست کنم.»
«سلطانه» همینطور که حرف میزند دوختِ دامنِ عروسک را تمام میکند. کمربندی برایش انتخاب میکند و چادری که با دقت و وسواس لبهاش را میدوزد. عروسک سلطانه در واقع عروس است. عروسی کوچک اندازهی کف دست. به انتهای هر دوخت که میرسد دستش برای یافتن قیچی میسُرد روی گلهای فرش. چادر را روی سر عروس مرتب میکند و کوک میزند. حالا عروس آماده است. میخواند: «عروس بزرگان قدم واسه بِدا/ تا درِ دالون قدم واسه بدا/ غم مخو غصه مخو/ عمهی جونی تَمرِ هه»
(عروس بزرگان قدم بردار و بیا، تا در دالان قدم بردار و بیا، غم مخور غصه مخور که عمه جان همراهت است)
عروسی در هرمزگان عطفِ زندگی است. پس برای این اتفاق جشن بزرگی میگیرند در هفت یا سه شبانهروز. سلطانه تا امروز عروسیهای بسیار دیده، عروسکهای بسیار ساخته و آموزش داده. میخواند: «سرکوی بندر شتر بار میگیره/ عاروس و داماد به سر بار میگیره/ عاروس و داماد باروشن (میآیند) شالله به شادی بگذره»
سلطانهخانم وقتی به چادرِ عروس میرسد، میزانِ دقت و وسواسش را بالا میبَرَد. چادر عروس باید تماشایی باشد لابد. تکهپارچهای طلایی با گلهای یاسی و بنفش پیدا میکند و به سر عروس میکِشد. عروسِ سلطانه باید محجوب باشد. پس چادر را طوری تنظیم میکند که انگار دستِ عروسک چادر را بالای چانهاش گرفته تا صورتش خیلی هم پیدا نباشد. سلطانه دوختِ چادر را که تمام میکند، نگاهی از سر مِهر به عروسش میاندازد، به عروسکش. روی زمین مینشاند و رو به ما. عروسِ عروسک منتظر است و مضطرب.
«این عروس داماد میخواهد» سلطانه دستهای تکهپارچه برمیدارد و مشغول میشود. «چادر عاروس یادُم اُمد، خواب به چشمانُم نیامد، مگه تو خبر نداری که مو دلدارم نیامد؟» داماد را با پارچههای تیرهرنگ آراسته میکند. پارچهها را یکییکی نگاه میکند تا پارچهی کتِ داماد را پیدا کند. پیدا میکند، میبُرد و میدوزد. عروس را کنار داماد مینشاند و دست میزند. شرمِ حضورِ دوربین مانع میشود با صدای بلند کِل بکشد مثل بچگیها. میخندد فقط. «وقتی بچه بودیم برای عروس جهاز هم درست میکردیم. پشتی، بالش، رختخواب و خانهای کوچک. و بازی میکردیم.»
داماد را بعد از عروس ساخت. میگفت از دامن زن است که مرد به معراج میرود. پس اول زن، بعد مرد. باز زیر لب خندید. همهی وسایلش را جمع کرد. «خدا نگهدارتون باشه.»
عکس از عباس کوثری
* این مطلب پیشتر در سومین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.