احمدشاه کابوس دیده بود شاید، آن روز که سراسیمه از خواب برخاست. سوم اسفند بود همان روز که کودتای ۱۲۲۹ هجری قمری زندگیاش را سیاه کرد؛ کابوسی که در آن قزاقخانه، همان خانهی امنی که اجدادش را طی سالیان سال بر تخت نگهداشته بود، هیولایی خشمگین شد و به یکباره…
ادامهعکسهایش در اینترنت مردی را نشان میدهد مغرور، شَقورَق و محکم که گاه از سر اجبار تهخندهای بر لبهایش مینشیند. طاسیِ سرش راویِ سالهای ازیادرفته است. میشود حدس زد که هر بامداد، بهسیاقِ عمر فرساینده، شش صبح با لبخندِ آفتاب برمیخیزد، حمام میکند، صورتش را اصلاح میکند و با چای…
ادامهآدرسها در تهران علاف میشوند و نشانیها در محلهها گم. عابران منگاند و نامفهوم. کوچهها اشتباهی میپیچند و خیابانها آلزایمر دارند. مکانها در تهرانِ متحولشده عوضی و تابهتاست. نشانی که بخواهی و بپرسی هرگز مثل شهرستانهای کوچکتر نمیشنوی. «نشان بهآن نشان کنار خانهی فروزانفر، آنطرفتر کمی جلوتر برو سر پل…
ادامه«هر کی اینجا بیاد اسم تختی رو جلو صاحب هتل بیاره، کتک میخوره، یا بد و بیراه میشنوه، میگه چرا تختی نرفت یه جا دیگه خودکشی کنه.» رنگ از روی رسپشن هتل اطلس پریده، تند و تند کاغذهای روی میز را جابهجا میکند: «بهتون میگم بهتره که سریع برید از…
ادامه