باغهای خرما یکیدرمیان سوختهاند. سالهاست که برف بر پیشانی این خاک ننشسته. آسمان جان میکند تا بر شانههایش ببارد. چاههای عمیقش تشنهاند. خیلی از مردها دستِ زنوبچه را گرفتهاند و رفتهاند جایی که آب باشد و نان. هستند خانههایی در روستاهایش که هنوز توالت ندارند. چهرهی آدمها را آفتاب برشته…
ادامه«از آغداشلو گرفته تا منصوره حسینی، منوچهر صفرزاده و هانیبال الخاص؛ اینجا پاتوق خیلی از نقاشان و هنرمندان بوده. آنها هنوز هم گاهوبیگاه برای خرید میآیند و خاطرات گذشته را زنده میکنند. خیلیها به اینجا احساس تعلق دارند. بارها و بارها زنانی میآیند اینجا به یاد روزهای نوجوانیشان اشک میریزند.»…
ادامه«قاشق چایخوری و شکر لطفاً!» موقرانه و صریح خواستهاش را میگوید. دستان گرهکرده را روی میز گذاشته؛ مردی که آداب تشریفات را خوب میداند. فنجان چای چیزی کم دارد. «این از اصول سادهی پذیرایی است.» همهی فوتوفنها را بلد است. «ادب مرد به ز دولت اوست.» اینجا در دفتر تحریریه…
ادامهدانشآموزان روستای حفّار شرقی مین و مهمات جنگی را از حاشیهی نهر، در چند قدمیِ درِ مدرسه، پیدا کردند. بچهها مهمات را توی دستهایشان آوردند داخل مدرسه؛ آقای دورقی، مدیر مدرسه، رنگ به رو نداشت. بچهها را به صف کرد و برای چندمین بار برایشان توضیح داد که نباید به…
ادامه