سال ۸۸ . خیابان افریقا. گالری ماهمهر. سطح بیشتر بومها در اشغال «میز»ها هستند. پارچههای سفیدخاکستری، بخشی از میزها را زیر خود پوشاندهاند و در ادامه، چروک خورده و از گوشهای از میز آویزان شدهاند. رسالتشان را بهتمامی انجام نمیدهند. قاشقها و چنگالها انبوهاند. در آستانهی فروریختن. لحظهی قطعی. لحظهی فاجعه. نمایش نقاشیهای معصومه مظفری با عنوان «میز» در آن موقعیت زمانی، هوشمندانه است. نقاش، علاقمندیاش به کوبیسم را پنهان نمیکند. زوایا تغییر میکنند. نقاشیها تأکید زیادی روی فضا دارند؛ بر «مکان». و «میز»، یک مکان است. گاه صحنه، خیلی مینیمال، عناصر کمتعدادی را در خودش جا داده. چند بشقاب و قاشق و چنگال و دو لیوان، که در گوشهای از میز سفیدپوش، چیزی نمانده از قاب خارج شوند. بالای میز، کلید و پریزی بر دیوار خالی و خلوت دیده میشود. رابطه. نقاش، به رابطهی آدمها میاندیشد. «میز» حضور دارد تا ارتباط آدمها را شکل دهد یا بین آنها فاصله بیندازد. اما هیچ آدمی در قابها نیست. آدمها در این بوم-های نسبتاً خلوت، جایشان را به عناصری دیگر دادهاند. یا اندک لحظاتی پیش از این، بهیکباره مکان را ترک کردهاند، آنقدر سریع که کتشان را بر پشتی صندلی جا گذاشتهاند یا کلیدشان را روی «میز». میز که همواره یادآور تعادل است، حالا خود منشأ نامتعادل بودن شده. همهچیز در معرض سقوط است. به آنی، به لحظهای، به تلنگری بند است. در لحظهی فشار دادن دکمهی شاتر، همهچیز فرو ریخته است. نقاش، عکاسانه عمل میکند. برای ثبت لحظهی فشار دادن دکمهی شاتر، ساعتها با رنگهای خاکستریاش سروکله میزند. روزها داغ و ملتهباند و نقاش، نبض روزها را در دستهایش دارد. نقاشیها تأکید زیادی روی فضا دارند؛ اتاقهای تودرتو، «در»هایی که به فضاهای دیگر باز میشوند. فضاها غالباً داخلیاند. خارج از اینجا چیزی برای تصویر کردن نیست؟ نقاش، خود را از فضای بیرونی جدا میکند. از لابهلای «در»هایی که به فضاهای دیگر باز میشوند، چیز زیادی دیده نمیشود. بیرون، گنگ و مبهم است. تیره و تار. سال ۸۸ . خیابان افریقا.
***
سال ۹۳ . میدان سلماس. گالری طراحان آزاد. نقاشیهای معصومه مظفری با عنوان «در حضور دیگران». نقاش، با عنوانهای طولانی مخالف است. گالری پنج تابلو بر دیوارهایش آویخته. در ابعاد مختلف و همه با تکنیک اکریلیک روی بوم. «میز»ها دوباره بازگشتهاند. اهمیت فضا. رابطه مهم است. نقش اساسی دارد. بعد از مجموعه-ی «میز»، در نمایشگاههای بعدی، سروکلهی پرترههای دوران تجربهگری دوباره پیدا شده. در مجموعهی «دویدن»،آدمهایی که برای نقاش بسیار مهماند در قالب طراحی رخ مینمایانند. نقاش هیچ ابایی ندارد به طراحی، این رسانهی کهنسال، وفادار بماند. طراحی همچنان کلید حل مشکلات است. پرترههای بعدی تقریباً همان حس و حال را دارند. سرد. خنثی. بی روح. گرمازده. التهاب جهان خارج، حالا آن پشتها پنهان شده. دیده نمیشود. درونی است. پشت چشمها. پشت پوست نازک چهره. داد نمیزند. آرام است؟ نقاش جهانش را میشناسد. نقاش خودش را میشناسد. نقاش از پشت درها خبر دارد. نقاش از التهاب پشت پوست نازک چهره خبر دارد. نقاش به واقعیت پیرامونش نگاه میکند و پی تصویر کردن آن است. واقعیت موجود. واقعیت تبزده. واقعیت هراسناک. واقعیتی که مثل جانوری موذی در تاریکی فضا، گوشه و کناری پنهان شده تا به چشم نیاید، اما هست و بودنش احساس میشود. پرترههای نقاش هم عکاسانهاند. برشها و زاویهها عکاسانهاند. گاهی گوشهی چشم از کادر بیرون میافتد. چه اهمیتی دارد؟ چه بسا هول بیشتری القا میشود. هول نقاش، که به جای عکاس نشسته و باید در کسری از ثانیه عکسش را بگیرد. ثبت لحظهی هراس، مهمتر از قاب شستهرفته و کامل است. نقاش بهجای عکاس مستند مینشیند، هرچند با تأمل نقاشانه. نقاش فرصت دارد تا این دو را در هم بیامیزد. لحظهی دلخواهش را فریز میکند و حالا فرصت دارد با فراغبال بیشتری رنگهایش را بسازد. خاکستریهای رنگی دلخواهش را. پالت رنگی معصومه مظفری پر است از خاکستری و آنطور که خودش در گفتوگویی تأکید میکند، این خاکستریها رنگهای آشنای اویند و اساسا او جهان را با این رنگها میبیند. رنگهایی که دلمردهاند و سرد و سنگین. واقعیت پیرامون ما به این رنگها نیست؟
حالا در مجموعهی آخر، میزها هم بازگشتهاند با همان روکشهای سفیدخاکستری. آدمها هم هستند. هول و هراس هم هست. فضای تودرتو هم دیده میشود. و همهجا بههمریخته است. کاغذها پراکنده شدهاند. اتفاق همین چند لحظه قبل افتاده. آدم حاضر در صحنه، نگاه میکند. شاهد است. کاری از دستش بر نمیآید. فقط نگاه میکند. از چشمانش هول و هراس میبارد. گاهی منتظر اتفاقی است که قرار است چند لحظهی بعد بیفتد. گاهی غافلگیر میشود. مضطرب است. از دست هیچکس کاری ساخته نیست. فاجعه رخ خواهد داد. گاهی به ما پشت میکند. رو به حادثه میکند.
فقط در یک تابلو، فضای بیرونی دیده میشود. پنجرهای رو به ساختمانهای بلند خاکستری و چند درخت نهچندان شاداب. فضایی ساکت. بی هیچ حادثهای، خبری، یا اتفاقی. بی هیچ حادثهای؟ تقریباً خالی از هر چیز. خالی از زندگی. جلوتر، درست زیر پنجره، میزی هست، با کشوهای باز شده. فرصتی نیست. کاغذها، قلم، و وسایل دیگر همهجا پخشاند. گاهی هم دارند سقوط میکنند و هیچکس فرصت ندارد مانع شود. همه در هول و هراساند. و در این هول و هراس، آدمها همواره تنهایند.