اگر باران نیاید

یکی‌ دو روز قبل از شروع کنسرت است. تازه رسیده‌اند به تهران و تمرین‌هایشان را شروع کرده‌اند. باانگیزه و شاداب. عالیم قاسم‌اف فرقانه را نشان می‌دهد و می‌گوید «این دخترم است.» می‌گویم: «بله، می‌شناسم. توی فیلم‌های کنسرت‌ها دیده‌ام. معروفند.» جواب می‌دهد: «منظورم این نیست. فرقانه دخترم است. به موسیقی و این حرف‌ها هم ربطی ندارد. او دختر من است، بی‌حرف اضافی.»

کنسرت عالیم قاسم‌اف و دخترش، فرقانه قاسم‌اُوا، دیشب تمام شد. عالیم و فرقانه نمی‌دانستند با خاطره‌ای تلخ تمام خواهد شد. مأمورهای اداره‌ی اماکن نیروی انتظامی، ساعتی مانده به شروعِ شبِ آخر کنسرت، گفتند یا برگزار نکنید یا فرقانه را حذف کنید. به همین راحتی. برگزارکننده‌ها زیر بار نرفتند. اول از درِ گفت‌وگو وارد شدند که فرقانه هم‌خوانی می‌کند نه تک‌خوانی. مأمورها زیر بار نرفتند. عالیم و دخترش خبر نداشتند که این بحث‌ها در حالی اتفاق می‌افتد که مردم، در سرمای زمستان، در حیاط خوش‌آب‌ورنگ تالار وحدت ایستاده‌اند. مهم هم نیست که یک ساعت و نیم از موعد شروع کنسرت گذشته. انتظارش را نداشتند که برگزارکننده‌ها مجبور شوند بپذیرند فرقانه روی صحنه نرود. برنامه‌ها به‌هم ریخت. تنظیم قطعات و آوازها به‌هم ریخت. عالیم و نوازنده‌ی تارش تنها روی صحنه رفتند. عالیم برای تلطیف فضا با تماشاگران شوخی کرد. فرقانه از پشت صحنه تماشا کرد. نیم‌ساعتی بداهه‌نوازی و بداهه‌خوانیِ ازپیش‌تعیین‌نشده‌ی تار و آواز طول کشید تا گروه سازهای بادی تهران به رهبری جاوید مجلسی روی صحنه بیایند. غمگین‌ بودند. چند قطعه نواختند و عالیم بدون حضور دخترش خواند. مردم به‌افتخارِ مشهورترین موزیسین شرق دست زدند. برخاستند. سینا ذکایی، سرپرست ارکستر، فرقانه را روی صحنه فراخواند. مردم به احترام بلند شدند و عالیم گفت: «به قوانین ایران احترام می‌گذارم، اما در هیچ‌جای دنیا این رفتارها در مورد بانوان هنرمند اعمال نمی‌شود.» عالیم و دخترش از هیچ‌کدام این اتفاق‌ها خبر نداشتند.

حالا به عکس‌ها نگاه کنید. قبل از این اتفاقات است. عالیم سرحال است. با ریتم بشکن می‌زند. پیچ‌وتاب می‌دهد به بدنش. نوبت آوازِ فرقانه که می‌رسد، دستی به شانه‌ی دخترش می‌زند و نیرو می‌دهد. می‌خندند. جاهایی نوبتِ آوازشان را فراموش می‌کنند، می‌پرند توی آواز همدیگر و دوباره می‌خندند. «شما را همواره موزیسینی می‌شناسند که خرق‌عادت می‌کند، بنیادهای تغییرناپذیر موسیقیِ آذربایجان را به‌هم می‌ریزد و هم از این رو است که به مخالفت با شما برخاسته‌اند. اکنون در جمهوری آذربایجان به موسیقیِ شما چگونه نگاه می‌کنند؟» عالیم آن‌قدر سرحال است که به سؤال این‌گونه پاسخ دهد: «الآن دیگر نگاه نمی‌کنند، بلکه گوش می‌دهند.» بعد می‌خندد و می‌گوید: «این مخالفت‌ها دو نوع هستند: غرض‌ورزی‌های شخصی و مخالفت‌های کارشناسی که من هر دو را پذیرفته‌ام. برخی‌ها غرض‌ورزی‌شان را همچنان ادامه می‌دهند اما من به هیچ‌کدام کینه‌ای ندارم.»

برخی اعضای گروه با موبایل دارند فیلم می‌گیرند؛ هیجان‌زده‌ی حضورِ عالیم و فرقانه. عالیم که با گروه‌های معتبر و کاردرستی مثل یویوما و راه ابریشم و کرونوس‌کوارتت کنسرت داده، حالا آمده با ارکستر سازهای بادی تهران کنسرت ‌بدهد. تا حالا با ارکستر سازهای بادی کنسرت نداده: «کارِ سختی است. هم خواننده و هم اعضای ارکستر با نفس‌هایشان اجرا می‌کنند.» از روند کارِ گروه راضی است اما «از خودم راضی نیستم. زندگی من همیشه این‌گونه است. همیشه با خودم درگیرم. همیشه دارم خودم را زمین می‌زنم. زندگی من بدون حرکت معنی ندارد.»

فرقانه هم از حسش می‌گوید، از اینکه قرار است در ایران روی صحنه برود: «خیلی شادم که در کنار استادم، پدرم، قرار است در کنار ایرانی‌ها کنسرت بدهم و کنار تماشاچیان ایرانی باشم. از این بابت خودم را خوشبخت حس می‌کنم. موسیقی زبان مشترک ملت‌هاست. ایرانی و غیرایرانی ندارد.» عالیم به‌شوخی دستی به سرِ فرقانه می‌زند و می‌گوید چرا بلد نیستی خوشگل حرف بزنی؟ کِی می‌خواهی یاد بگیری؟ بعد، پدر و دختر، هر دو می‌خندند.

قسمت دوم تمرین دارد آغاز می‌شود. عالیم می‌گوید: «روز اول تمرین ستون‌ها را کاشتیم. بعد آجر روی آجر گذاشتیم و دیوارها را ساختیم. تا روز برگزاری کنسرت اگر باران نیاید، سقفش را می‌سازیم.»

اما آب‌وهوای ایران همین است. باران‌های ناگهانی، یکباره فرومی‌آیند.

Alim-Qasimov-Rehearsal-(11)

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

‌عکس‌های عباس کوثری از تمرین‌های عالیم قاسم‌اف

مطلب بعدی

چرا اینقدر خسته‌ام؟

0 0تومان