بنا به روایتی بیشتر از سیزدههزار مجوز نشر معتبر در ایران هست که از این تعداد نزدیک به هفتهزارتایشان در سال دستکم سه کتاب منتشر میکنند و باقی هم از این مجوزهایی که توی دستشان دارند استفادههای دیگری میکنند. از آنطرف رئیس اتحادیهی ناشران و کتابفروشان تبریز هم میگوید در ۹ استان کشور حتی سه کتابفروشی هم نداریم. با این وضع باید خوشحال باشیم که همهی ظرفیتهای بالقوهی انتشار کتاب در ایران فعال نیست، چون احتمالاً با هیچ ارادهای نمیشد به این زودیها ویترینی برای این حجم تولید کتاب فراهم کرد. تا همینجای کار هم بعد از مسألهی ممیزی، نبود ویترین برای عرضهی کتابها و سیستم پرایراد توزیع سراسری بزرگترین مشکل ناشران ایرانی است. میگویند کتاب خواب سرمایه دارد و برای فروش یک تیراژ هزاروپانصدتایی و بازگشت سرمایهاش لااقل باید یک سال صبر کرد. شاید برای همین هم چشم امید اغلبشان به نمایشگاه کتاب تهران و نمایشگاههای استانی است تا شاید مددی شود و کتاب به دست ساکنان بیرون از تهران هم برسد. وضعیت کتابفروشیهای کمی آنسوتر از تهران در این سالها آنقدر ناامیدکننده بوده که در آمارهای رسمی ترجیح میدهند دربارهاش سکوت کنند؛ حتی در حاشیههای تهران هم وضع همین است، مثلاً در پاکدشت تهران چندتایی کتابفروشی هست با چند قفسه کتاب و مقداری لوازمالتحریر که زیر نظر اتحادیهی میوه و ترهبار شهرستان فعالیت میکنند. براساس آمارهای رسمی سایت خانه کتاب، تا پایان ۱۳۹۰ در سراسر ایران نزدیک به هشتهزار باب کتابفروشی بوده، اما به نظر میرسد آمارهای رسمی اختلاف فاحشی با واقعیت دارند. چندی پیش یکی از خبرگزاریها آمار مربوط ۴۳۷ باب کتابفروشی در شهر اصفهان را بررسی کرده بود که در نهایت تلفنها و پیگیریها نشان میداد فقط ۷۷ تا از آنها فعالند و کار اصلی بیشتر همانها هم فروش لوازمالتحریر ذیل نام کتابفروشی است. اصفهان کرهی مریخ نیست و افسانهی آمار را میشود جست و دید که با واقعیت فاصلهای بهاندازهی زمین تا کرهی مریخ دارد. اما در همین روزهایی که وضعیت هر روز دارد بدتر هم میشود، هرازگاه اتفاقهای خوب هم میافتند. در گوشهای از یک پاساژ در ساری کتابفروشی باذوقی افتتاح میشود که عکس سردرش در همه شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود یا اگر پایت هم تا حالا به یزد باز نشده باشد میشنوی «کتابکدهی رستاک یزد» بدل شده به اصلیترین پاتوق فرهنگی این شهر، یا اینکه کتابفروشی رشد اهواز چشم و چراغ کل جنوب است. این یعنی شهرستانیها هم رفتهرفته دارند مجال مییابند کتابهای تازه را سروقت و همزمان با پایتختنشینها بخوانند:
«فرشتهی ظلمت»، ارنستو ساباتو، ترجمهی مصطفی مفیدی، نشر نو
بخت نویسندگان امریکای لاتین در ایران بلند است؛ بخت ساباتوی آرژانتینی هم چند سال پیش با رمان «تونل» درجا شکفت. «تونل» آنقدر برای خوانندهی فارسیزبان تازگی داشت که هنوز در قفسهی کتابفروشیها جایش را حفظ کرده. آلبر کامو و توماس مان هر دو شیفتهی ساباتو بودند و رمان «تونل» او را یکی از بهترینهای ادبیات آرژانتین خواندهاند. ساباتو را روانکاو عرصهی ادبیات هم لقب دادهاند، چون به اذعان خودش مکتب روانشناختی فروید را با ادبیات گره زده. مصطفی مفیدی سه رمان از ساباتو به فارسی ترجمه کرده: «تونل»، «قهرمانها و گورها»، و حالا هم «فرشتهی ظلمت»، آخرین رمان ساباتو. ساباتو فیزیکدانی بود که زندگیاش را گذاشت پای پیدا کردن ردی از ناپدیدشدگان سالهای دیکتاتوری کشورش. پس از پایان حکومت نظامیان در آرژانتین، به درخواست رائول آلفونسین، رئیسجمهور، ریاست کمیسیونی را پذیرفت که دربارهی سرنوشت ناپدیدشدگان دوران حکومت نظامیان تحقیق میکرد. فقط همین سه رمان را هم نوشته و در اینیکی ردپای مشاهداتش از رویارویی با واقعیت دیکتاتوریها سخت پررنگ است: اینجا ظلمت یا همان شیطان برای او دیکتاتوری، بمباران هیروشیما و کل ماجرای جنگ دوم جهانی است.
«در میانهی امنیت و ناامنی»، ایوان کلیما، ترجمهی فروغ پوریاوری، نشر آگه
«نه فرشته نه قدیس»، ایوان کلیما، ترجمهی حشمت کامرانی، نشر نو
ایوان کلیما با ترجمههای فروغ پوریاوری برای خوانندهی فارسیزبان شناخته شد. آنچه کلیما از کابوسهای زیستن در بلوک شرق روایت میکرد بهزودی همقدر میلان کوندرا و واسلاو هاول محبوب شد و خیلیزود ترجمههای دیگری هم از آثارش درآمد. مقالههای کلیما هم درست بهاندازهی رمانهایش خواندنیاند. در مقدمهی «در میانهی امنیت و ناامنی» میگوید تمام تلاشش را کرده موقع پرداختن به این موضوع بدبینی برآمده از تجربههای زیستنش و زنده ماندن و بیرون آمدن از اردوگاه مرگ نازیها را کنار بگذارد؛ مینویسد: «این برداشت همگانی وجود دارد که خوشبینی یا بدبینی نوعی نگاه به زندگی است و من در تمام عمرم از نوشتن مطلبی که با نوع نگاهم به زندگی تناقض داشته خودداری کردهام. در این صورت خوشبینام یا بدبین؟ دوران کودکی خیلی راحت نگذشت، چون یکچهارمش در اردوگاه کار اجباری سپری شد. بیشتر ارتباطها و دوستیهای کودکیام نابود شدند. جلو چشمم آنقدر مرده و آدم روبهموت دیدم که بیتردید رویم تأثیر گذاشته است. اما وقتی جنگ تمام شد و توانستم از آن جان سالم به در ببرم این فکر جایی از ناخودآگاهم جایگیر شد که اگر آنموقع توانستم از وحشت جنگ جان به در ببرم، پس تاب تحمل هر چیز دیگری را هم خواهم داشت. شاید به همین دلیل بود که وقتی یکی از نویسندگان ممنوعالقلم چکسلواکی شدم، همکارانم به چشم آدمی همیشه خوشبین به من نگاه میکردند و نزدم میآمدند تا دلگرم شوند.» همزمان با این کتاب، رمان «نه فرشته نه قدیس» او هم به فارسی ترجمه شده، رمانی که کلیما در ۱۹۹۹ نوشته. داستان در قلب پراگ میگذرد، روایتی از روزهایی که دارودستهی استالین روح و جان بخشی از مردمان این شهر را خریده بودند و باقی هم برای خلاص شدن از این کابوس خودشان را غرق در الکل و مخدر میکردند.
«سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش»، هاروکی موراکامی، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، نشرچشمه
«کتابخانهی عجیب»، هاروکی موراکامی، ترجمهی بهرنگ رجبی، نشرچشمه
هاروکی موراکامی اینجا حق آب و گل دارد. در صفحهی کتابخانهی ملی ایران ترجمههای ثبتشده از او از هر نویسندهی زندهی ایرانی پرشمارتر است، خوانندگان خودش را دارد و شبیه هیچ نویسندهی دیگری نیست؛ چه از طایفهی چشمبادامیها و چه بین نویسندههای باقی جاهای دنیا. کتابهایش خیلی زود به فارسی ترجمه میشوند و احتمالاً اگر مترجم ژاپنی در ایران داشتیم، همزمان با انتشار نسخهی وطنی، کتابهایش در ایران هم پشت ویترین مینشست. حالا هم به تازگی دو رمان آخر او به فارسی منتشر شدهاند، «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» چند ماه پیش به انگلیسی منتشر شد و «کتابخانهی عجیب» هم تقریباً شش هفته پیش؛ حالا هم هر دو به فارسی ترجمه شدهاند، از اولی ترجمههای دیگری هم در راه است و از دومی هم، همزمان با انتشار نسخهی نشر چشمه، انتشارات میلکان ترجمهی آراز بارسقیان را از آن منتشر کرد. نسخهی نشر چشمه به لحاظ تصویرگری و قطع به نسخهی انگلیسی کتاب نزدیکتر است. «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» در مقایسه با باقی رمانهای موراکامی داستان سرراستتری دارد: سالها پیش یک روز چهار رفیق سوکورو با او قطعرابطه میکنند و هیچ توضیحی هم به او نمیدهند. حالا شانزده سال از آنموقع گذشته و او سراغ تکتک دوستانش میرود تا از آنها بپرسد چرا با او چنین کردند. سوکورو مدتها به خودکشی فکر کرده بود و ترس از تنهایی و رها شدن درست مثل بیشتر داستانهای موراکامی اینجا هم پررنگ است.