هالیوود جز فیلمها و شکوهی که پیش چشم تماشاگرانش میگذارد، قصههای غمبار و تلخ بسیاری هم آنسوی دوربینهایش دارد: رسواییها، عشقهای نافرجام، و شکستها و حرمانها. رابرت پریش در «کتاب مردگان هالیوود» از مرگهای هالیوودی و غریب بازیگران مشهور استودیوهای رویاساز سینمای امریکا نوشته: خودکشیها، قتلها، مرگهای بر اثر الکل و مخدر، مرگهای مبهم، مرگهای معماشده، مرگهای اتفاقی، و مرگهای طبیعی. کَرول لومبارد (Carole Lombard) کمدین بااستعداد، پرشروشور، و محبوب دههی سی هالیوود روز شانزدهم ژانویهی ۱۹۴۲ در سانحهی سقوط هواپیما درگذشت.
***
صراحت، صداقت، و شورِ زندگی: این سه ویژگی جذابیتهای کرول لومبارد را تعریف میکنند؛ همان جذابیتی که نهفقط از او در زندگی شخصی آدمی دوستداشتنی میساخت که دلیل درخشش اجراهای سینماییاش هم بود. کم پیش میآید یک آدم مشهور در کسبوکار نمایش اینقدر میان همهی کسانی که او را میشناسند محبوب باشد. لومبارد زنی بود که تحسینکنندگان مذکر متنوعی را به خود جذب میکرد اما ضمناً فردی بود که نعمتِ الهی نوعی شوخطبعیِ خیلی زمینی هم شامل حالش شده بود. شوخیهای بامزه و ملموس و حضور بیاداوادعایش باعث میشد بهسان یکی از آدمهای دور و برمان باورش کنیم.
کرول در بازیگری عالی بود، اما به همان اندازه به ورزش هم علاقه داشت. در یک مهمانی مهیج هم میتوانست میزبان خوبی باشد هم مهمانی که میداند چطور خوش بگذراند. ضمناً آدمی نیکوکار بود و به مستمندان میرسید. در صنعت هنرهای سرگرمکننده شم اقتصادی او را قبول داشتند و میگویند بهتر از خیلی مدیربرنامهها میتوانست معاملهی یک فیلم را جوش بدهد. لومبارد یکی از نخستین چهرههای برجستهی عالم هنر بود که در جریان جنگ دوم جهانی کشته شد. تازه یک تور موفق فروش اوراق بهادار جنگی را در ایندیاناپولیس تمام کرده بود و داشت به لسآنجلس برمیگشت که هواپیمایش در نوادا به دامنهی کوه خورد و سقوط کرد. اگر خودش مدح و تمجیدهایی را که پس از مرگش از او شد میشنید، از آنهمه ستایش افراطی معذب میشد و احتمالاً تأکید میکرد فقط داشته کارش را انجام میداده.
در ۱۹۰۸ با نام جِین آلیس پیترز در فورتوِین ایالت ایندیانا به دنیا آمد. جین سومین فرزند فردریک و الیزابت (نایت) پیترز میشد. شش سالش بود که والدینش از هم طلاق گرفتند. همان سال، خانم پیترز و سه بچهاش به گردشی در بازار ورلدفِیر شهر سن فرانسیسکو رفتند، و مادر تصمیم گرفت در لسآنجلس ساکن شود. روزی در در ۱۹۲۱، آلن دُوان کارگردان، که به ملاقات یکی از خویشاوندانش در همسایگی آنها آمده بود، جین نوجوان را دید که داشت با ظاهری پسرانه در کوچه بیسبال بازی میکرد. دُوان دخترک را برای نقش خواهر مونتی بلو در «یک جنایت بینقص» (دُوان، ۱۹۲۱) انتخاب کرد. چهار سال بعد در فیلم حادثهای «دیک تورپین» (جان جی. بلایستون، ۱۹۲۵) نقش کوچکی کنار تام میکس داشت.
در هفدهسالگی اسمش را به کَرول لومبارد تغییر داد و با بازی در کمدی «ازدواج در گذر زمان» (روی ویلیام نیل، ۱۹۲۵)، محصول کمپانی فاکس فیلمز، به ستارهی نوظهوری بدل شد. همان سال ۱۹۲۵، لومبارد در کمدیرمانس «بانوان زیبا» (مونتا بِل)، کمدی ورزشی «زمانهی پلاستیکی» (وزلی راگِلز) با حضور کلارک گیبل جوان، و فیلم عظیم «بن هور» (فرد نیبلو) کنار لشکری از ستارگان هالیوود هم حضورهایی کوتاه داشت و بعد در چند وسترن از فاکس فیلمز با بازی باک جونز مثل «قلبها و مهمیزها» (دابلیو. اس. واندایک) و «دوراند اهل بدلندز» (لین رینولدز) بازیگر نقشهای فرعی بود. سال بعد را با حضوری در اولین فیلم هاوارد هاکس یعنی درام «جادهی افتخار» (هاکس، ۱۹۲۶) شروع کرد. (هاکس فامیل دور او بود، مانند کنت هاکس، مری آستور و بسی لاو که همه خویشاوند او بودند.)
تازه با فاکس فیلمز برای قراردادی پنجساله به توافق رسیده بود که اتفاقی شبیه تراژدی برایش رخ داد. غروبی مهآلود بود و داشت با ماشین اسکورتش از بازی هاکی به خانه برمیگشت. در سربالایی تپه، اتومبیل جلویی سُر خورد و به اتومبیل آنها کوبید. این ضربهی ناگهانی کرول را بهطرف شیشهی جلو پرت کرد. روی صورتش، خطی از گوشهی بینی تا استخوان گونهاش، بدجوری بریده شد. پرستار مربوطه با هجده بخیه زخم را دوخت. کرول دوران بهبودی را به مطالعه دربارهی فیلمبرداری و نورپردازی سر کرد: زخم چهرهاش را پذیرفته بود و میدانست که در نور مناسب و با زاویهی درست دوربین کمتر به چشم خواهد آمد.
اما وقتی زخم صورتش مداوا شد، کمپانی فاکس فیلمز دیگر او را (برای نقشهای اصلی) نخواست. لومبارد با کمپانی مکسِنِت قرارداد بست تا یکی از زیبارویان شناگر کمدیهای او باشد، و در عرض هجده ماه در بیش از پانزده فیلم کمدی کوتاه دوحلقهای سِنِت ظاهر شد. کمی بعد در رمانس «بهترین دوستدختر من» (سم تیلور، ۱۹۲۷) محصول کمپانی مری پیکفورد، درام جنایی «من، یک گنگستر» (رائول والش، ۱۹۲۸) محصول فاکس، و کمدی «قدرت» (هاوارد هیگین، ۱۹۲۸) هم نقشهایی فرعی و مکمل داشت.
با ورود صدا به سینما، کرول به کمپانی پاته پیکچرز رفت و در ملودرام حادثهای «ولتاژ بالا» (هیگین، ۱۹۲۹) به همراه ویلیام بوید، درام جنایی «باجگیر» (هیگین، ۱۹۲۹)، و کمدی «خبر جنجالی» (گریگوری لاکاوا، ۱۹۲۹) در نقشهای بهتری بازی کرد. پس از بازی در وسترن موفق «بچهی آریزونا» (آلفرد سانتِل،۱۹۳۰) به استودیوهای باشکوه کمپانی پارامونت راه یافت. اولین فیلمش برای پارامونت «Safety In Numbers» (ویکتور شِرزینگر، ۱۹۳۰) بود که در آن با چارلز بادی راجرز همبازی شد. در تیتراژ این فیلم نام کوچک او را با یک e اضافی در آخر نوشته بودند. قضیه برای کرول مهم نبود و میگفت جایی که خوب پول میدهند، مهم نیست اسمم را چهجوری مینویسند.
کرول، طی دورهای که برای پارامونت فیلم بازی میکرد، تمرینهای بازیگری محشری داشت. در ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ هر سال در پنج درامرمانس برای پارامونت حضور یافت. «آقای دنیا» (ریچارد والاس، ۱۹۳۱) همراه ویلیام پاول، «من این زن را میگیرم» (ماریون گِرینگ، ۱۹۳۱) مقابل گری کوپر، و «شرافت» (ادوارد بازل، ۱۹۳۲) با پت اوبراین از بهترینهای این دورهی اویند. در ژوئن ۱۹۳۱ با یکی از بازیگران مرد اصلی کمپانی یعنی ویلیام پاول ازدواج کرد. پاول سهونهساله و کرول بیستویکساله بودند. در ۱۹۳۲ در «مردی از آن او نیست» (راگِلز، ۱۹۳۲) با ستارهی جوان قرض گرفتهشده از مترو گلدوین مایر، یعنی کلارک گیبل، همبازی شد. فیلم موفقیت انتقادی و اقتصادی بزرگی داشت. سال بعدش لومبارد و پاول از هم جدا شدند. کرول مدتی با راس کولومبو (خواننده) دوست شد و با اینکه رابطهی آنها بیشتر دوستانه بود تا عاشقانه، تصمیم به ازدواج داشتند اما کولومبو در ۱۹۳۴ در حادثهی تیراندازی کشته شد.
او ۱۹۳۳ را با درام «از جهنم تا بهشت» (ارل سی. کِنتون) شروع کرد، بعد در تنها فیلم ترسناک کارنامهاش «ماوراءالطبیعی» (ویکتور هالپرین) حاضر شد و در ملودرام «زن سفید» (استوارت واکر) با چارلز لاتون همبازی بود. تا ۱۹۳۴ لومبارد به شخصیتی جذاب در صنعت فیلمسازی بدل شده بود، اما بازی عالیاش در کمدی اسکروبال «قرن بیستم» (هاکس، ۱۹۳۴) مقابل جان باریمور از او ستارهی بزرگی بر پردهی سینما ساخت. حالا درآمدش سههزار دلار در هفته بود. از دیگر فیلمهایش در این سالها رمانس «حالا و برای همیشه» (هنری هاتاوی، ۱۹۳۴) با کوپر و شرلی تِمپل، موزیکال اسکروبال «لباس رسمی نمیپوشیم» (نورمن تاروگ، ۱۹۳۴) کنار بینگ کرازبی، درام «رامبا» (گِرینگ، ۱۹۳۵) مقابل جرج رَفت، و کمدیرمانس «دستها روی میز» (میچل لایسِن، ۱۹۳۵) همراه فرد مکموری و رالف بلامی هستند.
به پیشنهاد همسر سابقش، پاول (که تا آخر عمر رفیق او باقی ماند)، کمپانی یونیورسال لومبارد را برای بازی مقابل پاول در «مرد من: گادفری» (لاکاوا، ۱۹۳۶) از پارامونت قرض گرفت. این کمدیرمانس خلوچلی بهشدت موفق شد و جایگاه لومبارد را میان ستارگان تثبیت کرد. در چند فیلم از جمله کمدی «حالا پرنسس میآید» (ویلیام هاوارد، ۱۹۳۶) و درام موزیکال «آن بالاها تاب بخور، این پایینها تاب بخور» (لایسِن، ۱۹۳۷) با مکموری همبازی بود و در کمدی رمانس «هیچچیز مقدس نیست» (ویلیام ولمن، ۱۹۳۷)، تنها فیلم رنگی تکنیکالرش، روبهروی فردریک مارچ درخشید. در ۱۹۳۸ قراردادی دوفیلمی با دیوید سلزنیک بست. ماه مارس ۱۹۳۹ با گیبل، که تازه بازی در «بربادرفته» (ویکتور فلمینگ، ۱۹۳۹) را تمام کرده بود، ازدواج کردند. لومبارد و گیبل خانهی بزرگی در مراتع دامپروری درهی سن فرناندو ساختند و شهره شدند که یکی از زوجهای افسانهای و غبطهبرانگیز هالیوودند.
پس از این ازدواج، کرول قراردادی با کمپانی آر. ک. او. امضا کرد که طبق آن برای بازی در هر فیلم ۱۵۰هزار دلار بهاضافهی درصدی از فروش دریافت میکرد. در ۱۹۴۰ کرول از آرزوی جدیدش حرف میزد: میخواست تهیهکننده شود! در درام جدی «آنها میدانستند چه میخواهند» (گارسون کانین، ۱۹۴۰) باز کنار لاتون و بعد در کمدیرمانس «آقا و خانم اسمیت» (آلفرد هیچکاک، ۱۹۴۱) همراه رابرت مونتگمری ایفای نقش کرد. در دسامبر ۱۹۴۱ هم بازی در کمدی «بودن یا نبودن» (ارنست لوبیچ، ۱۹۴۲) مقابل جک بنی را تمام کرد، شاهکاری که دو ماه بعد از مرگ لومبارد به نمایش درآمد و نامش را طنین عجیبی داد.
بعد از حمله به پرلهاربر در دسامبر ۱۹۴۱، هاوارد دیِتز، یکی از مدیران مترو گلدوین مایر، برنامهای برای گیبل و کرول ترتیب داد تا طی یک تور طولانی در ایندیاناپولیس اوراق بهادار جنگی بفروشند. وقتی گیبل، برای بازی در فیلم «پیدایت میکنم» (راگِلز، ۱۹۴۲) با لانا ترنر از شرکت در این سفر تبلیغاتی انصراف داد، مادر کرول و مدیر تبلیغات او همراهش شدند. در پانزدهم ژانویه ۱۹۴۲، کرول در ایندیاناپولیس ۵/۲ میلیون نسخه اوراق بهادار فروخت. پیش از آنکه از جمعیت هوادارانش جدا شود گفت: «قبل از اینکه با همهتون خداحافظی کنم، همه بیاین و با من همصدا بشین: تا پیروزی!» لومبارد نمیتوانست تصمیم بگیرد با قطار به سواحل غربی برگردند یا با هواپیما و به هشدار مادرش هم که روز شانزدهم ژانویه را بدیُمن میدانست توجه نکرد. سکه انداخت، هواپیما آمد و خوشحال شد که زودتر به هالیوود و پیش گیبل برمیگردد.
کرول، مادرش، و اتو وینکلِر، مدیر تبلیغاتش، ساعت چهار صبح پرواز هفدهساعته به آنسوی امریکا را آغاز کردند. در توقفگاهی میان راه مسافرانی را پیاده کردند تا نیروهای نظامی هوایی سوار شوند، اما لومبارد و همراهانش به اصرار او در طیاره باقی ماندند. بعد از سوختگیری در لاسوگاس، بهسوی لسآنجلس روانه شدند. ساعت هفت شب هواپیمای TWA به کوه تِیبلراک کوبید. در این برخورد مهیب کرول و مادرش، همراه بیست مسافر دیگر، که پانزده نفرشان از پرسنل ارتش بودند، کشته شدند. گروه نجات تازه دو روز بعد توانست اجساد جزغالهشده را از میان یخ و برف کوهستان جمع کند. کرول ۳۳ سالش بود.
میان همهی یادداشتهای همدردی که مردم برای کلارک گیبل ماتمزده فرستادند، کاغذ تلگرافی از رئیسجمهور فرانکلین روزولت هم بود: «کرول برای هر کس که او را از نزدیک میشناخت شادی و لذت به همراه آورد، همینطور برای میلیونها نفری که او را فقط در جایگاه هنرمندی بزرگ میشناختند… او ستاره است و همیشه هم خواهد بود؛ ستارهای که هرگز فراموشش نمیکنیم.» طبق وصیت لومبارد، او را با لباسی سفید که ایرنه (طراح معروف هالیوود) برایش دوخت، طی مراسمی خصوصی، در مقبرهی سنگمرمر سادهای در پارک یادبود فارستلاون کالیفرنیا به خاک سپردند. کمی آنطرفتر گور راس کولومبو بود که لومبارد میگفت عشق بزرگ زندگیاش بوده. در ۱۹۶۰ وقتی گیبل مرد، در مقبرهی کناری کرول جا گرفت.
سالها بعد، وزلی راگِلز که دوست لومبارد و در چند فیلم از جمله «مردی از آن او نیست» و موزیکال «بولرو» (راگِلز، ۱۹۳۴) کارگردان او بود، گفت: «وقتی ایروینگ تالبرگ و جین هارلو در جوانی مردند همهی جماعت سینمایی شوکِ فقدان را تجربه کردند، اما این مرگها بیشتر ضربهای به صنعت فیلمسازی بودند. مرگ کرول شوکی شخصی برای همه بود… نمیتوانستیم از دست دادن او را درک کنیم و هرگز به نبودنش خو نگرفتیم. چون نمیشد برای او جایگزین پیدا کرد و هنوز هم او را کم داریم.» شاید بهترین بزرگداشت از کرول لومبارد تماشای حضور پرانرژی و استثنایی او بر سلولوئید فیلمهایی باشد که مخاطبان و طرفدارانش دهههای متوالی است با تماشای آنها میخندند، به شگفت میآیند و لذت میبرند.