پانویسهای کتابها کمکم تغییر کاربری میدهند. کتابی ترجمهشده در دست گرفتهاید و در حال خواندنش هستید که به پانویس یکی از صفحات میرسید و میبینید مترجم کتاب در آنجا، در آن گوشهی دنج و اختصاصیای که برای خودش مهیا کرده، نظر و تفسیر شخصیاش را دربارهی کتاب گنجانده، با خواننده درددل کرده، یا حتی علیه نویسنده شمشیر کشیده. تازهترین مثالش کتابی به نام «توماس آکوئینی» نوشتهی فرگس کر از مجموعهی «جان کلام» نشر افق است که هادی ربیعی ترجمهاش کرده و امسال چاپ شده. هادی ربیعی در پانویس صفحهی ۴۹ از تصویری که نویسنده به ابوعلی سینا نسبت میدهد برآشفته شده و نوشته «اگرچه تصویری از ابنسینا که بتوان به آن استناد کرد در دست نیست اما به هر روی تصویر نقاشی فوق، چه بهلحاظ چهره و چه بهلحاظ نوع پوشش، بههیچوجه با شخصیت ابنسینا سازگاری ندارد. در این تصویر، فردی سیهچرده که با توجه به نوع لباسش به اعراب میماند، با صورتی پرچینوچروک و چشمانی نزار، که سن بالا و وضع مالی نامناسب را تداعی میکند، نشان داده شده است. حال آنکه ابنسینا با توجه به محل زادگاهش قاعدتاً باید سفیدرو تصویر شود و با توجه به شرایط مالی خانوادگی و نفوذش در دربار پادشاهان ایرانی باید پوششی ایرانی و درخور داشته باشد و چون در پنجاهوهفتسالگی درگذشته، شایسته است که جوانتر تصویر شود. این تصویر را با تصویر مجسمهی ابنمیمون در همین کتاب مقایسه کنید!» مترجم کتاب از این تصویر چنان بیقرار شده که توضیحاتش او را به دام نژادپرستی و عربستیزی میاندازد و حتی از خیر فقرا هم نمیگذرد؛ باز جای شکرش باقی است که شرح و تفسیر را همینجا به پایان میرساند، احتمالاً به این دلیل که پانویس دیگر جا ندارد و امکانات کم است و لاجرم باید صفحه را ورق زد. نشر افق ناشری است که سعی در رعایت حق کپیرایت دارد، با ناشرها و نویسندهها تماس میگیرد و آنها را از انتشار کتابشان در ایران مطلع میکند و به آن مفتخر است. آیا جملاتی مانند این را هم، که مترجم به کتاب افزوده، به اطلاع نویسنده و ناشر میرساند؟
یک نمونهی دیگر: کتاب «جنبشهای اسلامی معاصر» نوشتهی جان اسپوزیتو و جان وال با ترجمهی شجاع احمدوند چاپ شده در نشر نی. در فصل سوم کتاب با عنوان «ایران؛ اسلام انقلابی در قدرت» در پانویس صفحهی ۱۴۲، که انگار مخاطبش نه ما بلکه ممیزان ادارهی کتاب هستند، مترجم برائتنامهای منتشر کرده و نوشته «ترجمهی برخی از نکاتی که نویسنده طی چند صفحهی بعدی تا انتهای این فصل مطرح میکند، در راستای امانت علمی انجام شده است و لذا دلیل موافقت مترجم با دیدگاههای نویسنده نیست.» در بعضی صفحات دیگر هم در پانویسها سعی در ساختن حاشیهی امن برای خود، تصحیح موضع نویسنده، و راهنمایی و ارشاد او دارد. در صفحهی ۱۴۱ وقتی نویسنده جنگ بین ایران و عراق را «جنگی که نماد رقابت طولانیمدت حکومتهای دو کشور در طول قرنها در موضوعات عربـعجم و شیعهـسنی بود» توصیف میکند، مترجم لازم میداند در پانویس توضیح بدهد که «جنگ ایران و عراق ریشه در عرب و عجم یا شیعه و سنی نداشت بلکه با چراغ سبز امریکا به صدام و جاهطلبیهای او شروع شد و امریکا به این ترتیب خصومت خود با جمهوری اسلامی را آشکار کرد». مترجم چند جای دیگر کتاب با آوردن نظراتش در کروشه و پرانتز نظرات خود را کنار نظرات نویسندگان کتاب، احتمالاً بهمنزلهی اشانتیون و «نطلبیده مراد است»، به دید خواننده رسانده.
بعضی مترجمها هم تا اولین پاورقی صبر نمیکنند و همان اول کتاب به نویسنده اعلان جنگ میدهند. در کتاب «آخرین سفر شاه» نوشتهی ویلیام شوکراس، عبدالرضا هوشنگ مهدوی مترجم در بخش سخنی با خواننده به نقد دیدگاههای نویسنده پرداخته و نوشته «… بههرحال ما کتابی را در دست مطالعه داریم که توسط یک انگلیسی نگاشته شده و در آن بسیاری دشمنان سرسخت اسلام و انقلاب اسلامی نیز ضمن مصاحبه با نویسندهی کتاب هرچه دل تنگشان خواسته گفتهاند. بنابراین اگر مطالبی در کتاب وجود دارد که برای طرفداران انقلاب اسلامی ناخوشایند و غیرقابل قبول است، نقل آنها در ترجمه صرفاً به دلیل حفظ اصالت کتاب بوده است وگرنه کیست که از زخمخوردگان انقلاب، منفعتگمکردگان و تاجوتختازدستدادگان انتظاری جز ژاژخایی داشته باشد؟»
انتشارات روزنامهی «دنیای اقتصاد» با بهرهگیری از چهار مترجم و دو ویراستار زندگینامهی استیو جابز را منتشر کرده و در مقدمه آورده «برخی قسمتهای این کتاب بهعلت تعارض با پارهای اصول فرهنگی و عرفی رایج ایران حذف شده است. اما این حذفیات به گونهای نیست که بر فهم ما از استیو جابز و کارنامهی حرفهایاش تأثیر سوء بگذارد». دستاندرکاران نشر زحمت فهم کتاب را هم برای خواننده کشیدهاند.
کتابها در نبود کپیرایت و بیخبری نویسندگانشان پوست میاندازند و هویت عوض میکنند. مترجم، با آگاهی کامل ناشر، پیچومهرههای کل اثر را باز میکند، اثر را بر زمین میریزد، و دوباره بهدلخواه اجزا را سوار میکند و موجودی تازه میآفریند. پانویسها و مقدمهها به آستینهای لباسی میمانند که در آنها مار پرورانده میشود.
عکس تزئینی است
در مورد مثال بالا من هم با هادی ربیعی هم عقیده ام و اگر ایشان این توضیح را ندهند مخاطب یک تصویر نادرست را در ذهن می سپارد. ضمن اینکه یکی از کاربرد های پاورقی درج همبن توضیحات است.
تصور نمیکنم موضوع جدید باشد. نمونهاش را در «پاسخ به تاریخ» شاه سابق دیدهام که مترجم در پانویسهای بسیار حجیم و بعضاً غضبناکی ادعاهای شاه را رد میکند. مثال دیگر «بر باد رفته» است که یادم نیست ناشر یا مترجم در مقدمه چیزی نوشته بودند به این مضمون که«… جامعهای که نمونههای عصیانش اسکارلت لوس و گربه صفت و رت باتلر عیاش و فاسدند» (نقل به مضمون و به یاری حافظه)
شاهکار آن استاد در ترجمهی سینوهه نیز که زبانزد است. سانسور کلمات و تواصیف مربوط به معاشقه نیز بسیار دیدهام و آخرین نمونه «کافکا بر کرانه»ی موراکامی به ترجمهی مهدی غبرایی