گونتر گراس، نویسندهای که فقط نویسنده نبود، امروز بر اثر التهاب ریه در بیمارستانی در شهر لوبک آلمان درگذشت. چندتایی از رمانهایش همچون «طبل حلبی» و «موش و گربه» در همهجای دنیا و از جمله ایران مشهور بود، جایزهی نوبل ادبیات گرفت، و راویِ نهفقط قصه که حقیقت هم بود.
یاشار کمال نویسندهی سرشناس ترک، که همین اواخر درگذشت، دربارهی گونتر گراس گفته بود دنیا اگر چند نویسندهی دیگر مثل او داشت جای بهتری برای زندگی میشد.
گراس در یکی دو دههی اخیر به دلیل مواضع سیاسیاش در اروپا و بسیاری کشورهای دنیا خبرساز شده بود، هرچند موضعگیریهای سیاسیاش در دورانِ جنگ سرد و اشغال آلمان و تقسیم آلمان هم همیشه خبرساز بودند.
در روزگار تقسیم آلمان، در برلین غربی دو نویسنده بودند که بیش از همه از دیگر نویسندهها میخواستند تا دیر نشده کاری کنند و جلو جدا افتادنها را بگیرند، یکیشان گونتر گراس بود و دیگری ولفدیتریش اشنوره؛ نامهی سرگشادهای با دو امضا نوشتند با عنوان «وقتی پدرم ریش سرخ داشت»؛ نامهای که بعدها شد سندی حسابی برای اشتازی و بابتش گونتر گراس تا مدتها عنصر خطرناکی بود که زیر نظر گرفته شد.
ژانویهی ۱۹۹۰ فقط چندماه پس از سقوط دیوار برلین، گراس سفری به سراسر آلمان از غربِ غرب تا شرقیترین نقطهی آن داشت و یادداشتها و برداشتهای شخصیاش از این سفر را منتشر کرد. چنان درگیر تغییرات پس از فروپاشی بود که همهچیز را ثبت میکرد، از سخنرانیها تا ملاقاتهای میان سیاستمداران تا صحبتهایی را که با شهروندان دو سوی آلمان داشت کنار هم میچید؛ حاصل این مشاهدات شد دو رمان مشهور «آواز قورباغه» و «خیلی دور از صحرا».
در رمانهایش روشنفکری سرکش بود که میخواست چشم دنیا را به روی نابرابریها باز کند و همین سبب شده بود در آلمانی که نویسندگانش اغلب عادت دارند در لاک ادبیات بمانند چهرهی مصلحی اجتماعی و کنشگری سرسخت بیابد.
حتی دربارهی سیاستهای پولی آلمان در برابر مردم یونان و وضعیت اقتصادی مردم این کشور هم سکوت نکرد؛ اواخر عمر شعری کوتاه سرود که اروپا و سیاستمردانش را حریص و فراموشکار لقب داده بود. گفته بود اروپا به یونان بدهکار است چون سرچشمههای فرهنگیاش از این سرزمین برآمده.
اما جنجالیترین موضعگیری او، که یکی از آخرینهایش هم بود، به دولت اسرائیل برمیگشت؛ شعری گفت که باعث شد دولت اسرائیل ورود او را برای همیشه به سرزمینهای اشغالی ممنوع کند. در آن شعر از هراسش از اسرائیل هستهای و صلحی که شکننده است گفته بود و بعدتر در واکنش به موضع دولت اسرائیل و ممنوعالورود شدنش به این کشور نوشت: «این زمان هم مانند آن زمان شده است، انگار اریش میلکه، رئیس پلیسمخفی آلمان شرقی، زنده شده و همان برخوردی که با مخالفان آن دوران می شد دوباره در دستور کار قرار گرفته.» طی سالهای گذشته همراه چهرههایی چون محمود درویش و هارولد پینتر بارها به وضعیت مردم غزه هم اعتراض کرده بود.
منتقدِ قهار خودش هم بود. با نوشتن کتاب «پوست کندن پیاز» به اشتباهاتش در نوجوانی اعتراف کرد. دربارهی عضویتش در واحد مسلح حزب نازی (اس اس) در نوجوانی نوشت و اعلام کرد هرچند پشیمان است خودِ آنزمانش را درک میکند و قصد پنهان کردن حقیقت را هم ندارد.
مدتها میشد که درگیر بیماری و ضعف جسمی بود و در یکی از آخرین مصاحبههایش گفته بود دیگر توان نوشتن رمان ندارد ولی میخواهد در میانهی دههی نهم زندگی داستانهای کوتاهش را سروسامان بدهد اما انگار فرصتی برایش باقی نماند. مرگش جدای اینکه ضایعهای ادبی است، خاموشی یکی از صداهای رسای جهان هم هست که نابرابریها را فریاد میزد.