تخریب بر جان خیابان جمهوری (نادری سابق) سایه انداخته. در گفتوگوهای کاسبان خیابان صحبت از سرمایهداری است که زمانی پاساژ کوچکی در کوچهی جمالی داشت و حالا دست به کار شده تا مغازههای قدیمی را از سر خیابان جمالی تا مغازهی برلیان خریداری کند. میگویند او، که مغازهداران «آقای طلایی» میخوانندش، قصد دارد مجتمعی در این خیابان بسازد. «آقای «طلایی» در کوچهی جمالی کارخانه نخ و دوک داشته که به تازگی تخریب کرده. حالا میخواهد همهی مغازههای اینجا را هم بخرد تا همه را با هم یکی کند و پاساژ بزرگی بسازد.»
قدیمیترها میگویند دیگر فاتحهی خیابان خوانده شده: «او خودش مالک است و دارد سرقفلیها را میخرد، تنها کسی که سرقفلیاش را واگذار نمیکند خانمی است که مغازهی برلیان را دارد. با اینکه سقف مغازه را تخریب کردند، تابلوش را شکستند، باز هم کوتاه نمیآید. تنها این زن است که برای خاطراتش میجنگد.»
صاحب سرقفلی مغازهی برلیان، که خانمی پابهسنگذاشته است، در برابر پرسشهای ما سکوت میکند. تنها وقتی صحبت از تخریب مغازه میشود، اشک در چشمانش حلقه میزند: «با تخریب این مغازه انگار دوباره شوهرم، که با خون دل اینجا را راه انداخته بود، جلو چشمم میمیرد و چهرهی هزاران مشتری چندینوچندساله، که دیگر هرگز آنها را نخواهم دید، به قلبم چنگ میزند.»
خطر تخریب کافه نادری و کلیسای قدیمی
هراس تخریب بر سر کافه نادری و کلیسای قدیمی نزدیک به آن میچرخد: «این کلیسا را میبینید؟ ساخت و پاخت کردهاند و میخواهند آن را بکوبند. شما کجای کارید همهی کارها انجام شده. امروز و فرداست که خبر تخریبش به گوش شما هم برسد.»
مرد دوازده سال است که در این خیابان زندگی میکند. میگوید که خانهاش را نمیفروشد اما همهی کاسبهای محل میدانند که به زودی تخریب وسیعی در خیابان نادری اتفاق میافتد تا به جای آن ساختمان تجاری بزرگی ساخته شود: «کافه نادری هم ممکن است در خطر باشد، اما شاید دیرتر از بقیه. این روزها بیش از همه مغازههای نبش خیابان جمالی تا مغازهی برلیان در خطر هستند.»
چهار مرد هستند که دور یک میز کنار پنجرهی کافه نادری نشستهاند. «ویرانی فاجعه است؛ ویرانی خاطره فاجعهبارتر. ویرانی کافه نادری؟ اصلاً در مخیلهام نمیگنجد.» یکی از این جمع، که این کافه از چهل سال پیش پاتوقشان است، میگوید :«آدم باورش نمیشود، اینجا خراب شود. همهی خاطرات نویسندهها و شاعرانی که اینجا رفتوآمد میکردند با خاک یکسان میشود. اینها بخشی از زندگی ما هستند، اگر از بین برود، نفس کشیدن سخت میشود.»
مسؤول کافه نادری این خبرها را شایعاتی میداند که رقبا از خودشان درآوردهاند: «قرار نیست که این کافه خراب یا تعطیل شود. اینها همه مزخرفات است. این بنا ثبت ملی است. اینهایی که شایعه درست میکنند مگر از این ماجرا آگاه نیستند.»
پاسخ او به سؤال دربارهی امکان فروش این محل این است که من خبر از خرید و فروش اینجا ندارم اما حرفم این است که مشکلی برای این کافه پیش نمیآید.
مقصر کیست، میراث فرهنگی یا شهرداری؟
شما نگران بر هم خوردن هویت خیابان نادری نیستید؟ مغازهدار اخم میکند و عصبی میشود: «نگران باشم یا نباشم چه فایدهای دارد؟ هر کسی هر کاری بخواهد انجام میدهد. تنها کافی است که مجوزی از شهرداری بگیرد.»
محمدی اما حرف دیگری دارد، او سالها از سوی شهرداری تهران مسؤول بافت تاریخی بوده: «چرا مردم فکر میکنند که شهرداری خلاف قانون عمل میکند؟ هر جایی که بافت تاریخی با آسیب مواجه شده سازمان میراث فرهنگی ضعیف ظاهر شده. تعیین حریم نکرده، ثبت تاریخی انجام نداده، الآن اگر از ما بخواهند همین کلیسای کوچهی جمالی را خراب کنند، اگر ثبت ملی نباشد ما باید چه کار کنیم؟ مجوز بدهیم یا ندهیم؟ دربارهی بنای عشرتآباد هم همین اتفاق افتاد. حریم نداشت، مجوز ساختوساز داده شد. حالا بگویید مقصر اصلی کیست؟»
خیابان نادری اما، بهرغم همهی مقاومتهایش در برابر پاساژسازی، دارد سرنوشتی شبیه خیابان لالهزار پیدا میکند. همین امروز و فرداست که بلندمرتبهسازیها هویتش را ویران کنند و اینگونه یکی از نخستین خیابانهای تهران بیروح و بیخاطره شود.
گزارش مرتبط را اینجا بخوانید.
به نظرم منظری که برای نقد انتقاد کردید یک نگاه نوستالژیک پوسیده است. اگر نقدی دارید به سرمایه داری وارد کنید والا کافه نادری و … هیچ اصالتی برای امثال بنده ندارند.