کمتر کسی است که هنر را صناعت نداند. عموماً در برخورد با اثر هنری، صناعت او را میستاییم. از دیرباز چنین بوده است. در یونان باستان، هنر را ars میخواندهاند، واژهای که بر صناعت دلالت میکرده و از این رو بسیاری کتاب ارسطو را فن شعر ترجمه کردهاند: ars poetica. هنر اولیه عمدتاً دستساختهها و مصنوعات بود و تنها در گذر تاریخ مدرن بود که هنر خود را از قید کاربرد رهاند و از زیبایی به عنوان امری فی نفسه استقبال کرد. شاید ظهور و غلبهی رئالیسم با سودای صدق و واقعنمایی، و بعدتر مستندنمایی، اولین و بزرگترین چرخش تاریخیِ هنرِ آغازین در عرصهی بازنمایی باشد. پیش از آن، صناعتِ هنر تصنع بود و به مذاق آدمی خوش میآمد. اما پس از رئالیسم، هنرمند که میخواست فاصلهی برناگذشتنیِ شیء و بازنمایی را بردارد، هر چه مصنوع را تکفیر کرد. با این همه تلقی هنر بهمثابه امری مصنوع نه تنها رخت برنبست که الهامبخش بسیاری از آثار بزرگ هنر بود و هست. اما در عالم واقع، در زندگی روزمره، تصنع را برنمیتابیم. میگوییم: رفتارش تصنعی و ساختگی است. تصنعی، نزد ما، نه تنها زشت و نپذیرفتنی که حتی گاه غیراخلاقی است. اینکه چرا تصنع را در عالم هنر میپذیریم، و در زندگی نه، مجالی دیگر میطلبد. مناقشهی اصلی و اخلاقی اما در این میان بر سر آن است که چرا تصنع و صناعت را برای برخی گونههای هنر روا میدانیم و در حق برخی دیگر ناروا. از عکس فتوژورنالیستی، عکاسی مستند اجتماعی و فیلم مستند انتظار صناعت و تصنع نداریم. برنمیتابیم. با اینکه میدانیم هیچ اثر هنریای نیست که خودِ عینِ واقعیت باشد. هر اثر هنری، در رئالیستیترین و مستندنماترین شکلش، واقعیتی مصنوع، پرداخته و گاه دستکاری شده است. آیا هنر خود هرگز چنین داعیهی صدق و راستنمایانهای داشته است. نه، هرگز. تلاش هنر برای از میان برداشتن فاصلهی اثر و واقعیت، هنر و زندگی به خلقِ چنان محصولات شگفت و باورپذیری انجامید که بسیاری از مخاطبان عام و خاص خود را از خصلت صناعت و تصنع هنر غافل کرد. در میان تمامی هنرها، عکاسی و سینما در اشاعهی این توهم و غفلت بیشترین سهم و تلاش را داشتهاند و بیش از همه دستخوش مناقشات اخلاقیِ حاصل از آن بودهاند. اعوجاج در تعبیر مخاطب و هنرمند از صدق و راستیِ اثر هنری، بهویژه در فتوژورنالیسم و عکاسی و سینمای مستند، بیش از هر جای دیگر رخ نموده است. این سه از سیر تاریخ تحول و تعبیر بیبنیادِ رایج از وظیفهی ذاتی خود رنج بسیار بردهاند. مسأله این است که فکر میکنند عکس و فیلم مستند عیناً در عمل رخ میدهد و مبتنی بر صدق و راستی هستند. یعنی اَکچوال و فکچوآل هستند و باید باشند. هنر ناب، به قول سونتاگ، همواره نه شوهر که فاسق مخاطب بوده است. اما بهظاهر مخاطب از فیلم و عکس مستند میخواهد تا شوهرش باشد. از او تعهد و اخلاق میطلبد. آن هم از چیزی که پای در هنر دارد، هنر که ذاتش از زیبایی است و زیبایی که شر است. بگذارید مثالی بزنم؛ فیلم و عکس مستند و فتوژورنالیستی امروز چنین حالی دارد: حکایت آدمی نیکسیرت که به راستی و صداقت شهره است و کسی از او انتظار دروغ و بداخلاقی ندارد هیچ، کمترین خطایش را نیز مکافات و مجازاتی سخت میدهد. غافل که او در رودربایستی با خود گیر افتاده و میخواهد مثل باقی انسانها کمی دروغ بگوید، گناه و خطا کند. میخواهد انسان باشد. جایزالخطا باشد، و تاب تحمل نقابِ چنین تعهد و وظیفهای را ندارد. این قرارداد، این عهد و پیمانِ سست، این سوءتعبیرِ خوشخیالِ مکتوم، موجد تمامی این مناقشات اخلاقی است. و سلطهی فزایندهی تعبیر رسانهای عکس و فیلم مستند بر وجه هنری آن آتشبیار این معرکه و دعواست. اما بیایید با نقلقولی از مستندسازی بزرگ ادامه دهیم؛ ارول موریس کارگردان «خط آبی باریک» میگوید: «من هیچوقت موافق نظر گدار نبودم که فیلم یعنی ۲۴ حقیقت در ثانیه. با اندکی تفاوت، من رونوشت دیگری از این فکر ارائه میکنم: فیلم یعنی ۲۴ دروغ در ثانیه. منتها با اندکی تفاوت.» پائولو پلگرین، عکاس ایتالیاییتبار ساکن نیویورک و برندهی ده جایزهی ورلد پرس فتو و هر جایزهی جهانی عکاسی که هست، همو که از بوسنی و عراق و نیجریه و افغانستان و لبنان و هر جنگآباد دیگری که در جهان هست عکسهایی به غایت هنری مخابره کرد، چندی پیش در منازعه بر سر کذب و تصنع عکسش از قاچاقچیان اسلحه در امریکا پیروز میدان شد. اما جایی در گوشهای، زیر لب نالید: من که فرشته نیستم. من هم آدمم. من حقیقت نیستم، من هنرم. بله، فتوژورنالیسم و مستند هم انسانند و انسان جائزالخطا. آدم گاهی دلش میخواهد دروغهای زیبا بگوید، بشنود.
برای دیدن عکسهای پائولو پلگرین اینجا کلیک کنید.
*این مطلب پیشتر در نسخهی چاپی شمارهی بیستم ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.