سیداشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) را باید شاعر خواند یا روزنامهنویس؟
مثلاً وقتی میگفت:
در این فصل خزان ای شاطر آقا امان ای شاطر آقا
چرا نان شد گران ای شاطر آقا امان ای شاطر آقا
این را باید شعر به حساب آورد یا گزارش و خبر و انتقاد؟
دیوانش امروز او را به ما شاعر معرفی میکند اما زمانی که روزنامهی نسیم شمال نوشته، چاپ و توزیع میشد و خوانندگانش آن را چون ورق زر میبردند و بیسوادهایش میخریدند تا باسوادها برایشان بخوانند، او روزنامهنویس بود. توصیفی که سعید نفیسی از بچههای روزنامهفروشی میکند که نسیم شمال را دستهدسته از چاپخانه میبردند و هنوز پا به خیابان نگذاشته تمامش را میفروختند(۱) حکایت از آن دارد که سیداشرف بیشتر از آنکه شاعر باشد روزنامهنگار بود. کدام شاعر را سراغ دارید که شعرهایش از در چاپخانه بیرون نرفته اینطور خریدار داشته باشد؟ با وجود این او حتماً شاعر هم بود.
این را گفتم که بگویم نسبت روزنامهنگاری و ادبیات در ایران زیاد است. آنها بهمثابه آشنایان یکدیگر نیستند، خویشاوندند. این خویشاوندی تازگی هم ندارد و به دورانهای گذشته بازمیگردد. اصل و نسب دارد. شجرهنامه دارد؛ یعنی زمانی که ما روزنامه نداشتیم ادبیات به شکلی به کار روزنامهنگاری میپرداخت. تردیدی نیست که جان روزنامهنگاری در جذابیت آن است و قلب روزنامهنگاری در گزارشنویسی میزند و این جان و دل در ادبیات نمودهای بارز یافته است. ادبیات به این کششآفرینی بیش از هر بخش دیگری از روزنامهنگاری پاسخ داده است.
قدیمیترین متنی که در زمینهی گزارشنویسی سراغ داریم باب برزویهی طبیب در کلیله و دمنه است. برزویه وقتی کتاب را از هندوستان آورد و ترجمه کرد انوشیروان، در ازای این خدمت، به او پیشنهاد وزارت داد. اما برزویه نپذیرفت و از پادشاه خواست اجازه دهد یک باب بر بابهای «پنجه تتره» بیفزاید. آن باب همین است که امروزه با عنوان باب برزویهی طبیب در اختیار ماست و در آن برزویه گزارش جانانهای از شرح احوال خویش و اوضاع زمانه به دست میدهد. گزارشی که شاید به لحاظ غنای فکری و بحثهای روشنفکری نظیرش در تاریخ ایران نیست. اما اگر مایهها و غنای فکری آن گزارش مورد نظر نباشد، و صرفاً بخواهیم به چشم گزارش به آن نگاه کنیم نظایر آن و بهتر از آن در ادبیات فارسی بسیار است.
صدرالدین الهی که استاد روزنامهنگاری بود و بر گردن روزنامهنویسی ایران حق دارد، در جزوهی روزنامهنویسی خود در کلاسهای گزارشنویسی دانشکدهی علوم ارتباطات، گزارش را به سه دسته تقسیم میکرد: گزارش از شخص، گزارش از رویداد و گزارش از محل. مثال او برای گزارش از محل سفرنامهی ناصرخسرو بود آنجا که شهر قاهره را توصیف میکند. برای گزارش از شخص «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر» در تاریخ بیهقی را مثال میآورد. همه میدانند که این گزارش بیهقی به لحاظ نثر و غنای ادبی و توصیف صحنه و تأثیری که بر خواننده میگذارد، چه پایه و مایهای دارد و نیازی به نقل پارههایی از آن نیست، زیرا چندان برای همگان آشناست که گفتن از آن چیزی بر آن نخواهد افزود. اما تاریخ بیهقی سراسر انباشته از گزارشهای جاندار است. مهمترین آنها شاید گزارش سیل غزنه باشد که به لحاظ ادبی شاهکار است و از دیدگاه روزنامهنگاری با لید خبر شروع میشود و بیشتر عناصر خبری را، پیش از آنکه ما روزنامهنگارانِ این سالها آنها را از غرب بیاموزیم، در خود دارد:
«روز شنبه، نهم ماه رجب، میان دو نماز، بارانکی خردخرد میبارید چنانکه زمین ترگونه میکرد و گروهی از گلهداران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بداشته، هرچند گفتند از آنجا برخیزید که محال بود بر گذر سیل بودن، فرمان نمیبردند. تا باران قویتر شد کاهلوار برخاستند و خویشتن را به پای آن دیوارها افکندند که به محلت دیهِ آهنگران پیوسته است…»
از گزارش سیل غزنه مهمتر و بهتر گزارشی است که بیهقی از حال و روز ایران در روزگار هارونالرشید و برمکیان پرداخته است. زمانی که هارونالرشید در اوج قدرت بود، او را دشمنی صعب پدید آمد. یکی از علویان در طبرستان خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت و بر کوهستانهای گیلان مسلط شد و سلطهی بغداد را به مبارزه طلبید. «هارون بیقرار و آرام گشت که در کتب خوانده بود که نخست خلل که آید در کار خلافت عباسیان آن است که به زمین طبرستان ناجمی پیدا آید از علویان. بنابراین یحیی برمکی را، که هنوز نزد وی عزیز بود، بخواند و خلوت کرد و حال و روز باز گفت. نتیجهی رایزدنها آن شد که فضل برمکی با سپاهی به مقابلهی طبری طاغی برود و کار او را به تدبیر یکسره کند. فضل فرماندار خراسان، یعنی ایران، شد و «دو سال ببود و مالی سخت به زائران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت و به بغداد باز آمد، و هارون بر استادی وی آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت.»
«در این فاصله بخت آلبرمک برگشته بود و روزگار برمکیان رو به تیرگی نهاده بود. پس از فضل برمکی، هارونالرشید از غیظ برمکیان، که قدرتشان در دربار خلیفه زیاد شده و بیم او را برانگیخته بود، علی بن عیسی بن ماهان را به جای فضل به امیری خراسان فرستاد. این علی بن عیسی مردی جبار و ستمکار بود و چون امیر خراسان شد «دست برگشاد و مال به افراط برستدن گرفت و … و خراسان و ماوراءالنهر و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نیمروز و سیستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حد و شمار بگذشت.»
«بعد از این مالهای بهستم گرفتهشده هدیهی بزرگی برای هارون فراهم ساخت و به بغداد فرستاد.(۲) چون اصناف نعمت به مجلس خلافت و میدان رسید تکبیری از لشکر برآمد و دهل و بوق بزدند و آنچنانکه کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده. هارونالرشید روی سوی یحیی برمکی کرد و گفت این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ یحیی گفت زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانههای خداوندان این چیزها بود به شهرهای عراق و خراسان.»
چنانکه یک بار دیگر نوشتهام گزارش بیهقی، بیش از آنکه تاریخ باشد، با وقایعنگاری و روزنامهنویسی قرین است. نوشتههای او دربارهی تاریخ گزارشهای زنده و جانداری است که او بهمثابه روزنامهنگار آگاه عصر خود از وقایع و رویدادها و آدمهای روزگار خود نوشته. گزارشهایی که از مرزهای معمول گزارشنویسی درمیگذرد و به صورت ارزشهای ادبی ماندگار درمیآید. بزرگترین خصلت روزنامهنگار قدرت مشاهده و توانایی بیان آن است و در این عرصه هیچ روزنامهنگار فارسیزبانی تسلط و مهارت حسدبرانگیز او را ندارد. بیهوده نیست که نوشتههای او، جز پارههایی از آن، باقی نمانده و از میان رفته است. زمانهای که او میزیست و قرنهای پس از آن تاب نوشتههای او را نیاورد و آنها را از میان برداشت تا مبادا به آیندگان برسد.
با همهی اینها، در بین نویسندگان قدیم ایران آنکه گزارشنویستر از هر نویسندهی دیگری است به گمانم بیهقی نیست، نویسندهی «چهارمقاله» است؛ نظامی عروضی سمرقندی. او قادر بود دربارهی شعرای نامداری چون فردوسی، رودکی، فرخی سیستانی و دیگران در مقالت شعر، یا خیام و دیگران در مقالات نجوم و دبیری و طب گزارشهای جاندار موجزی در حد اعجاز بنویسد، آن هم در هزار کلمه و کمتر. به گونهای که هزار سال مانده است و هزار سال دیگر خواهد ماند. ممکن نیست امروز، در عصر شبکهنویسی که خلاصهترین شکل نوشتن را تحمیل میکند، بتوانید به یک روزنامهنگار سفارش بدهید که فقط هزار کلمه، نه در باب رودکی که دربارهی اخوان و فروغ و شاملو، بنویسد. تا بیایید مطلب را دربارهی هر یک از این شعرا شروع کنید هزار کلمه تمام میشود.
اگرچه نظامی عروضی اولین کسی است که نام نوشتههایش را مقاله گذاشت، یعنی ژانری از نوشتن که ما هزار سال بعد و این بار از طریق غرب با آن آشنا شدیم، واقع این است که آنچه او نوشته، به معنای امروزی گزارش است نه مقاله. مثال: «چنین آوردهاند که نصربن احمد که واسطهی عقد آل سامان بود، و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود، و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته و لشکر جرار و بندگان فرمانبردار. زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود…» این همان گزارشی است که شعر معروف رودکی «بوی جوی مولیان» و تأثیر آن را بیان میکند. از این زیباتر و موجزتر نمیتوان نوشت. و جالبتر اینکه داوری او دربارهی شعر «بوی جوی مولیان» چنان درست است که هنوز هم بعد از هزار سال کسی نتوانسته است آن را استقبال کند یا «فرخی از سیستان بود پسر جولوغ، غلام امیر خلف بانو، طبعی به غایت نیکو داشت و شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان و این دهقان او را هر سال…».
به نظرم نظامی عروضی پدر روزنامهنویسی ایران است. البته در این باره بین من و استادم، دکتر الهی، اختلاف نظر وجود دارد. او سعدی را سرسلسلهی روزنامهنگاران ایران میداند. چنانکه نوشته است: «این شیخ ابوالمشایخ اهل قلم به گمان من سرسلسلهی صف روزنامهنویسان بوده است»، اما از اینکه بگذریم، این تنها در نثر نیست که ایرانیان روزگاران پیشین روزنامهنگاری و بهویژه گزارشنویسی را با ادبیات درآمیخته و بهترین آثار را پدید آوردهاند. در شعر نیز مهارتهایی از این دست بسیار بروز کرده است. «نامهی اهل خراسان» انوری در واقع گزارشی است که او از روزگار خود به دست داده و وضع و حال ایرانِ به دست غزان افتاده را به شکوه بازمیگوید. قصیدهی معروف «به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر/ نامهی اهل خراسان به بر خاقان بر» در واقع گزارشی از وضعیت و شرایط روزگار انوری است. همین نوع گزارشنویسی و روزنامهنویسی است که بعدها به سیداشرفالدین (نسیم شمال) به میراث رسیده است منتها این بار نه به زبان قصیده که به زبان طنز.
تجدید مطلع
در شعر فارسی گاهی لازم میآمد که شعرا تجدید مطلع کنند. زیرا آنچه گفته بودند، حتی اگر زیاد بود، مقصودشان را برنیاورده بود. مقصودشان ناتمام مانده بود. به عبارت دیگر یک سوی ماجرا را دیده بودند و سوی دیگر هنوز نادیده و ناگفته مانده بود. حالا من نیز ناگزیر از تجدید مطلع هستم. چون آنچه ما امروز از روزنامهنگاری داریم وامدار غرب هستیم. از خبرنویسی تا گزارشنویسی را در مدارسی آموختهایم که به شیوهی غربی تأسیس شدهاند و نزد استادانی آموختهایم که درسخواندگان غرب بودهاند. بنابراین بینگاه کردن به این سوی ماجرا مقصود ما ناتمام خواهد ماند.
همهی آنچه از آن میگوییم، از شعر و ادبیات گرفته تا روزنامهنویسی، اشکال مختلف روایت است. روایت شیوهها و شکلهای گوناگون و دامنهای گسترده دارد و انواع گفتن و نوشتن از خبرنویسی تا داستاننویسی و حتی نقالی را دربر میگیرد. از آن میان گزارش نوعی از نوشتن است که بیش از همهی ژانرها به ادبیات و داستاننویسی نزدیک است. برای آنکه در هر دو آنها خلاقیت فردی و سرشت شخصی بیشتر امکان بروز مییابد. در خبرنویسی خلاقیت فردی یا هویت شخصی امکان بروز ندارد. خبرنویسی یک جور فوتوفن است اما گزارش امر دیگری است و در آن برخلاف خبرنویسی، که نویسنده حضور ندارد، نویسنده باید حضور داشته باشد. این موضوعی است که بین داستاننویسی و گزارشنویسی نیز حد فاصل میگذارد. در داستان کوشش نویسنده باید آن باشد که دیده نشود تا شخصیتهای داستان بهصورت طبیعی رشد و رفتار کنند اما در گزارش برعکس، خواننده باید حضور گزارشگر را احساس کند و روایت او را بخواند. به همین جهت است که اگر چند تن از یک مجلس و موضوع واحد گزارش بنویسند گزارشهای آنها چند جور درمیآید چون هر یک از زاویهی دید خود بدان مینگرد.
یک علت دیگر نزدیکی گزارشنویسی و ادبیات آن است که گزارشنویسی نوعی داستانسرایی هم هست؛ با این تفاوت که داستاننویس حق دارد وارد دنیای تخیل شود اما گزارشنویس حق ندارد پا از مرز واقعیت بیرون بگذارد. با وجود این گاه گزارشنویسان چنان از خیال خود مدد جسته و خوب از عهده برآمدهاند که تعیین این مرزها آسان نیست. نمونهی آن گزارشهایی است که صدرالدین الهی دربارهی دهخدا و عارف و دیگر بزرگان عصر مشروطه نوشته است و در آنها چنان از خیالپردازی مدد گرفته که گزارش را تا سطح متنهای ادبی ارتقا بخشیده است، بیآنکه پای قلمش را از مرز واقعیت بیرون بگذارد. در این زمینه گزارش نصرت رحمانی شاعر از دیدارش با صادق چوبک هم که زیر عنوان «درازنای سه شب پرگو» در آیندگان سال ۴۸ چاپ شده یادکردنی است. گزارش قاسم هاشمینژاد از گفتوگوی خود با علیاصغر گرمسیری نیز که با عنوان «چهار خاطرهی بادآورد» به چاپ سپرده از همین دست یا حتی فراتر از آن است. در این نوشته نویسنده چنان به شخصیتپردازی دست زده که سطح گزارش را تا حد داستانی نو بالا کشیده است. اما این نوع نوشتن البته خبرگی و چیرگی استادانه میطلبد و کار آسانی نیست.
اینها همه گزارشهای کوتاهی هستند که از سه هزار تا شش هفت هزار کلمه را در بر میگیرند. مارکز قادر بود کارهایی از این دست را در آثار بلند خود اداره کند. بسیاری از داستانهای مارکز در واقع گزارشهایی است که از رویدادی نوشته؛ گزارشهایی که از مرز روزنامهنویسی فراتر رفته و به مرز ادبیات قدم گذاشتهاند. «وقایعنگاری یک جنایت ازپیش اعلامشده» که با عنوان «گزارش یک قتل» هم ترجمه شده از این دست است. «ماجراهای میگل لیتین، بازگشت پنهانی به شیلی» صرفاً یک گزارش ناب است. «گزارش یک آدمربایی» و «زندهام که روایت کنم» هم از همین جنس هستند. این هر دو در واقع اثری غیرداستانیاند و به گزارشنویسی نزدیکتر. دربارهی «گزارش یک آدمربایی» خودش هم میگوید که «میخواستم ببینم آیا هنوز هم میتوانم مثل روزنامهنگارها بنویسم».
بیدلیل نیست که بسیاری از نویسندگان پیش از آنکه به عالم نویسندگی قدم بگذارند روزنامهنگار بودهاند. آنان یا مانند همینگوی پس از روی آوردن به داستاننویسی از روزنامهنگاری دست شستهاند یا مانند ساراماگو، نویسندهی کوری، همواره روزنامهنگار ماندهاند. بسیاری از نویسندگان نیز شیوههای روزنامهنگارانه را در کار خود دنبال کردهاند؛ وی. اس نایپل درونمایهی کتابهای خود را از سفرهای دور و دراز خود فراهم میکند و گزارشهای خود را عمق و غنا میبخشد و از این راه وارد ادبیات میشود. اما بزرگتر و بیشتر از همه باید از آندره مالرو یاد کنیم که کارهای عمدهاش مانند «ضدخاطرات» در واقع گزارشهای عمیق و جانداری است که او از یادها و یادبودها و سفرهایش پرداخته است؛ البته گزارشی که رسیدن به ژرفای آن کار هیچ روزنامهنویسی نیست. متأسفانه «ضدخاطرات» دمدست نیست که از آن مثالهایی بیاورم. این اواخر دو روزنامهنگار انگلیسی، دیوید ادموندز و جان آیدینو، ده دقیقه بحث پوپر و ویتگنشتاین را بهانهی تهیهی گزارش فلسفی جالبی کردهاند که با عنوان «پوپر- ویتگنشتاین و ماجرای سیخ بخاری» ترجمه شده و از این دست در زبان انگلیسی زیاد است.
مارکز روزنامهنگاری و داستاننویسی را چنان به هم نزدیک میبیند که از آنها تعریف مشابهی بهدست میدهد. دربارهی روزنامهنویسی میگوید: «میدانم روزنامهنگاری را نمیتوان یاد داد، باید آن را زندگی کرد» و دربارهی قصهنویسی میگوید: «قصهگویی مثل خوانندگی ذاتی است. آموختنی نیست. تکنیک چرا، آن را میشود یاد گرفت، اما توانایی قصه گفتن چیزی است که با آن به دنیا میآیید.» همه چیز از قرابت این شیوههای روایت حکایت میکند.(۳)
بگذریم. قرار بود از چه بگوییم؟ از گزارشنویسی و ادبیات؟ خب همینهاست دیگر! البته چیزهای دیگری هم هست اما گفتن آنها ممکن است حوصلهی خواننده را سر ببرد.
پینوشت:
۱. حالا هی من و شما با این حرفهای قلمبهسلمبه که مینویسیم دنبال مخاطب بگردیم و مخاطبان خود را تعریف کنیم و اقشار فرهیخته را هدف بگیریم و سرانجام هم به مقصود نرسیم. سید چیزهای ساده مینوشت و به دنبال فرهیختگان هم نبود. روزنامهاش را بازاریها میخریدند و در صحن کاروانسرا دستهجمعی مینشستند، یکی به صدای بلند میخواند و بقیه گوش میکردند. بقالها سر خیابان چهارپایه میگذاشتند و دور هم جمع میشدند و شروع میکردند به خواندن. همهی گذرندگان هم گوش میایستادند. تازه غروب که میشد همان روزنامه را به خانه میبردند و بانوان خانه و در و همسایه دور هم جمع میشدند و یکی که باسواد بود شروع میکرد به خواندن و بقیه گوش میایستادند. به این میگویند روزنامه، نه آنکه ما منتشر میکنیم و بهترینهایش در سراسر این ملک، با همهی مدارسی که درست کردهایم و سوادآموزی و غیره، بیست هزار تیراژ ندارند.
۲. از اینجا بهتر است سخن را به دست ابوالفضل بیهقی بدهیم که با فصاحتش، فضل و دانشش، و نثر ویرانگرش گزارشنویسی را به مرزهای دیگری میبرد: «… پس از آن مالها هدیهای ساخت رشید را که پیش از وی کس نساخته بود و نه پس از وی بساختند و آن هدیه نزدیک بغداد رسید و نسخت آن بر رشید عرضه کردند. سخت شاد شد و به تعجب بماند، و فضل ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته بود تعصب آل برمک را و پایمردی علی عیسی میکرد، رشید فضل را گفت چه باید کرد در باب هدیهای که از خراسان رسیده است؟ گفت خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشاند و بیستانید تا هدیه پیش آرند و دلهای آل برمک بطرقد و مقرر گردد خاص و عام را که ایشان چه خیانت کردهاند که فضل بن یحیی هدیه آن مقدار آورد از خراسان که عاملی از یک شهر بیش از آن آرد و علی چندین فرستد. این اشارت رشید را سخت خوش آمد که دل گران کرده بود بر آل برمک و دولت ایشان به پایان خواست آمد. دیگر روز بر خضراء میدان آمد و بنشست و یحیی و دو پسرانش را بنشاند، و فضل ربیع و قوم دیگر و گروهی بایستادند. و آن هدیهها را به میدان آوردند: هزار غلام ترک بود به دست هر یکی دو جامهی ملون از ششتری و سپاهانی و سقلاطون و ملحم دیباجی و دیبای ترکی و دیداری و دیگر اجناس، غلامان بایستادند با این جامهها. و بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد به دست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها؛ و صد غلام هندو و صد کنیزک هندو به غایت نیکورو و شارهای قیمتی پوشیده و غلامان تیغهای هندوی داشتند، هرچه خیارهتر، و کنیزکان شارهای باریک در سفطهای نیکوتر از قصب. و با ایشان پنج پیل نر آوردند و دو ماده، نران با برگستوانهای دیبا و آیینههای زرین و سیمین و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصع به جواهر. و بیست اسب آوردند بر اثر پیلان با زینهای زرین، نعل زر بر زده، و ساختهای مرصع به جواهر بدخشی و پیروزه، اسبان گیلی؛ و دویست اسب خراسانی با جلهای دیبا؛ و بیست عقاب و بیست شاهین و هزار اشتر آوردند دویست با پالان و افسارهای ابریشمین، دیباها در کشیده در پالان، دیگر اسباب و جوال سخت آراسته، و سیصد اشتر از آن با محمل و مهد، بیست با مهدهای به زر؛ و پانصد هزار و سیصد پاره بلور از هر دستی؛ و صد جفت گاو و بیست عقد گوهر سخت قیمتی و سیصد هزار مروارید و دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و غیره که هر یک از آن در سر کار هیچ پادشاهی ندیده بودند و دو هزار چینی دیگر از لنگری و کاسههای کلان و خمرههای چینی کلان و خرد و انواع دیگر؛ و سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری.»
۳. تمام نقل قولهای مارکز از کتاب «رویای نوشتن» ترجمهی مژده دقیقی نقل شده است.
*این مطلب پیشتر در نسخهی چاپی شمارهی بیستم ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.