/

خانواده‌ی مروژک

۱

«تا وقتی ایده‌ای پیدا نکردیم اجازه نده هیچ‌کس اینجا رو ترک کنه. ادی، نگذار هیچ‌کس بره بیرون.»

تانگو

«انقلاب و توسعه؛ این شعار ماست. نابود باد فرم‌های کهن، مرگ بر سنت! زنده‌باد پویایی! زنده‌باد آفرینش، جنبش و کوشش تا فراسوی تمامی مرزها، تا فراسوی فرم، تا فراسوی فرم!» این حرف‌ها را استامیل ‌می‌گوید، پدر‌بزرگی مدرن و وحشتناک که جزو شخصیت‌های نمایش «تانگو» مروژک است. اما در بازی گاهنامه‌ی تاریخ که ما در آن نقش ایفا می‌کنیم، نه سرگذشت‌های واقعی بلکه فقط علائم مشخصه‌ی نسل‌ها اهمیت دارد. استامیل نه‌تنها نماینده‌ی نسل پیشین مردان و زنانِ «مدرن» لهستانی است؛ یعنی همان کسانی که با چنین ایده‌هایی مواجهند: «آیا به همان خرافات و سنت‌هایی تسلیم شده‌ایم که سد راه انسانیت هستند؟ آیا با دوران گذشته پیکاری بی‌امان نداریم؟ آزاد نیستیم؟ آزاد از غل و زنجیر، از قیدوبند‌های کهنه‌ی اخلاقی، اجتماعی و هنری؟ به‌خصوص هنر، استامیل، به‌خصوص هنر»؛ بلکه استامیل نماینده‌ی تمام نسل‌های اروپایی مانند فرمالیست‌ها، دادائیست‌ها و سورئالیست‌هاست: تریستان تزارا(۱۸۹۶)، آندره برتون( ۱۸۹۶)، پل الوار(۱۸۹۵)، ژان کوکتو(۱۸۹۲) و آنتونن آرتو (۱۸۹۶).
مدت کوتاهی در ۱۹۳۸، من نیز در جریان سورئالیسم شرکت داشتم. بازی «لاشه‌ی خوشگوار» (The exquisite corpse) برتون را به یاد دارم و در جریان آفرینش «اشیاء بی‌جان» شرکت کرده‌ام. یک سال پیش، این آثار به‌مثابه اشیاء موزه‌ای در نمایشگاه سورئالیسم به نمایش گذاشته شدند: ویولنی که به‌دقت باند‌پیچی و با سنجاق قفلی بسیار بزرگی بسته شده بود یا بشقابی که چنگالی از آن بیرون آمده. روزگاری این اشیا تأثیر مخوف و وحشتناکی داشتند اما حالا خوب، ساده و حتی جذاب به نظر می‌رسیدند. امروزه آن‌ها همان‌قدر بچگانه هستند که در سپهر اخلاقیات آن روزگار کنش‌هایی تحریک‌آمیز بودند: «در شب افتتاحیه‌ی تان هویزر، به نشانه‌ی اعتراض، جلو چشم پدر و مادرم که در ردیف اول لژ نشسته بودند. چه رسوایی‌ای بود! آه! چه روزگاری بود که این کارها هنوز روی مردم تأثیر می‌گذاشت!»
در «تانگو»، مانند همه‌ی کارهای مروژک، اصطلاحات ذکرشده نه فقط لهستانی بلکه اروپایی هستند. او به شیوه‌ی زندگی و نیز به سبک ویژه‌ی نسل دوران زیبا (La belle époque) علاقمند است؛ دورانی که به تمامی لذات زندگی ارج نهاده ‌می‌شد و امور رهایی‌بخش فقط برای استفاده‌هایی بس خصوصی بود، عصری که در آن احترام به سنت‌ها و سرپیچی از آن‌ها توأمان بود. برای همین است که دایی اوژن به‌راحتی جانب آرتور را می‌گیرد. آرتور می‌گوید: «خانه با رخوت، آنتروپی و آنارشی احاطه گشته است.» از طریق کلمه‌ی «آنتروپی» ‌می‌توان سال تولد آرتور را مشخص کرد‌، این همان کلمه‌ای است که قبلا به جای بُعد چهارم و تئوری نسبیت به کار برده می‌شد. آرتور حدوداً بیست‌وپنج‌ساله و متولد ۱۹۴۰ است. او فاقد هرگونه خاطره‌ی سیاسی است. از نظر او اکتبر فقط ماهی است که هوای بسیار بدی دارد. آلا فقط هفت سال جوان‌تر از آرتور است. اگرچه تفاوت نسل‌ها برای جوان‌هایی که فقط چند سالی با هم اختلاف دارند به‌شدت برجسته به نظر می‌رسد، فقط با مرور زمان معلوم می‌شود که آن‌ها به یک نسل تعلق دارند. ‌در خانواده‌ی مروژک، آرتور آخرین آرمانگراست. او در پی ایستادگی و مقاومت است، زیرا می‌خواهد دنیا را اصلاح و مسائلش را حل‌وفصل‌ کند. آلا واقعاً معنای اصلاح امور جهان را نمی‌فهمد. به نظر او همه‌چیز طبیعی است: خودش، رختخوابش و سیستم سیاسی. او در خود هیچ تناقضی نمی‌بیند و رویکردش به زندگی بسیار استریل و بی‌روح است؛ این همان ویژگی بارز دختران جوان اسکاندیناویایی است. مروژک گوش بسیار حساس و خوبی دارد. تمام تفاوت‌های روحی میان این دو نیمه از یک نسل در گفت‌وگوی زیر گنجانده شده است:
آلا: استامیل امروز دوبار ویشگونم گرفت.
آرتور: مردکِ رذل!
آلا: اون پدرته.
آرتور: خوشحالم که توجه‌ام رو به این حقیقت جلب کردی.
آلا: خب، تو درباره‌ی پدرت خیلی ازمدافتاده صحبت کردی. امروزه دیگه کسی راجع‌به پدرش این‌طوری حرف نمی‌زنه.
آرتور: پس چه جوری حرف ‌می‌زنن؟
آلا: هیچی، اصلاً کسی به پدرش محل نمی‌گذاره.
این‌جاست که می‌توان به بازی گاهشمار تاریخ پایان بخشید. قبلاً به نظر می‌رسید که کمدی خانوادگی فقط به معنای مثلث همسر، شوهر ، دوست؛ ستیز فرزندان با والدین و نیز برگزیدن عروس از طبقه‌ی اجتماعی متضاد است. چنین سنتی نمی‌تواند چیز جدیدی به‌وجود آورد ‌و به درد هیچ چیزی نمی‌خورد؛ مگر کمدی اتاق پذیرایی. هرگاه فارس یا «تراژی‌ـ‌گروتسکِ» ابزورد کوشیده تا خانواده را تنزل دهد، خود را در فراسوی زمان‌، زمان حقیقی، یافته است. در آن کمدهای خانوادگی پدربزرگ‌ها و مادر‌بزرگ‌ها، والدین و بچه‌ها حضور داشتند، زمان نه‌تنها انتزاعی نبود، بلکه دربرگیرنده‌ی زندگی‌های واقعی بود. ویتکیه‌ویچ، پیشگام بلافصل مروژک، اولین کسی بود که کمدی ابزوردِ خانوادگی را در بافت لباس‌ها، ژست‌ها ‌و زمان تاریخی قرار داد، اما با یک تفاوت: او در این کار به پایان جهان ‌می‌اندیشید. آثار او بُورلسک‌های باشکوه خانوادگی با پایانی آخرت‌نگرانه بودند. اما آخرت‌شناسی مروژک فرق دارد. در «تانگو»، مادربزرگی که در تابوت دراز کشیده از شاعرانگیِ مکتب ابزورد وام گرفته شده است. اجساد نمایش او از آثار ویتکیه‌ویچ و اوژن یونسکو بر‌گرفته شده‌اند، اما تغییرات زمانی امری واقعی هستند. مروژک رئالیست است، و صحنه‌ی تشییع‌جنازه‌ی نمایش ‌او فراتر از نمایش‌های ابزورد لهستانی است.
۲
«مسأله فقط سختی نیست، مسأله ناامیدیه. شماها وحشتناک صبورید.»

تانگو

دو هفته پس از انتشار نمایشنامه‌ی «تانگو» در ماهنامه‌ی‌ «دیالوگِ» ورشو، من همسر دوستم را، که فیزیکدان نجومی برجسته‌ای بود، ملاقات کردم.
با هم احوال‌پرسی کردیم: «مروژک فوق‌العاده نیست؟» و بعد، مثل همیشه، درباره‌ی دخترانمان حرف زدیم. همسر دوستم پرسید: «دخترت چطوره؟» گفتم: «حرف‌نشنو و تحمل‌ناپذیر. دختر شما چطور؟» همسر دوستم گفت: «حرف‌نشنو و تحمل‌ناپذیر.» و بعد اضافه کرد: «اما واقعاً این خانه‌های ما هستند که تحمل‌ناپذیرند، اون‌ها خانه‌هایی نیستند که مناسب بچه‌ها باشند.» گفتم: «مروژک!» و همسر دوستم گفت: «بله، مروژک!»
دخترمان می‌آید و می‌گوید: «مامان، من مارکسیست هستم.» ما جواب می‌دهیم: «خیلی خوبه، دختر عزیزم، خیلی خوبه. پدرت مارکسیست بود، مادرت هم مارکسیست بود. این خیلی خوبه که تو قدم‌به‌قدم راه والدینت رو دنبال می‌کنی.»
دخترمان می‌آید و می‌گوید: «مامان، فکر کنم دجیلاسیست (Djilasist) شده‌ام.» ما جواب می‌دهیم: «دجیلاسیست؟ نمی‌توانستی به چیز بهتری فکر کنی؟ گرچه، هر چیزی ممکن است، این هم خودش انحرافی جالب از مارکسیسم است. خیلی‌خب، اگر می‌خواهی دجیلاسیست باش.»
دخترمان می آید و می گوید: «مامان، من آنارشیست شدم.»جواب می دهیم: «آنارشیست؟ خیلی جالبه، اما هیچ‌کس نتونسته مدت زیادی آنارشیست بمونه. این برای استقلال فکری تو یه اعتباره.»
دختر‌مان می‌آید و می‌گوید: «مامان، من کاتولیک عملگرا شده‌ام.» ما جواب می‌دهیم: «پدرت اعتقاد ندارد، مادرت هم اعتقاد ندارد، اما آگاهی آزادانه از همه چیز مهم‌تر است. این به خودت مربوط است. هر چیزی ممکن است، کاتولیسم مذهب بسیار زیبایی است.»
دخترمان می‌آید و می‌گوید: «مامان، من دوست گرفتم.» ما جواب می‌دهیم: «دوست؟‌ توی این سن‌وسال؟ تو فقط شانزده سال داری. فرزندم، مهم‌ترین چیز این است که آدم دروغ نگوید.»
دخترمان می‌آید و می‌گوید: «مامان، من عفیف و پاکدامنم و پاکدامن هم باقی ‌می‌مانم.» ما جواب می‌دهیم: «بعضی دکترها می‌گویند این موضوع سلامتی می‌آورد. اما مهم‌ترین چیز این است که آدم با خودش در صلح و صفا باشد.»
دخترمان می‌آید و می‌گوید: «مامان، من دوتا دوست دارم.» ما جواب می‌دهیم: «دو تا دوست؟ در این سن‌وسال؟ این کار وقیح و شیطنت‌بار‌ است. گرچه امروزه این چیزها پذیرفته شده. مهم این است که به پدر و مادرت اطمینان کامل داشته باشی. آن‌ها هیچ‌وقت تو را از چیزی منع نمی‌کنند.»
۳
تئاتر ابزورد در لهستان در تمام مدت نمایندگان خویش را داشته است. در فاصله‌ی بین دو جنگ، این نماینده ویتکیه‌ویچ بود. گمبروویچ کار ادبی خویش را پیش از جنگ جهانی دوم شروع کرد. ویتکیه‌ویچ پیش از موقع ظهور کرد؛ گمبروویچ تا ۱۹۳۲ در آرژانتین زندگی کرد و در بازگشت به اروپا، ابتدا در برلین غربی و سپس در فرانسه مقیم شد. مروژک اولین کسی است که به‌موقع ظهور کرد: نه خیلی زود و نه خیلی دیر. ورود او مطابق با ساعت‌های لهستان و اروپا بود.
اتاق پذیرایی، هفت‌تیر، شخصیت خبیث و جسد‌هایی که در «تانگو» هست همگی میراث ویتکیه‌ویچ هستند؛ زبان‌، پایه‌ی فلسفی و همنشینی روانشناسانه نیز از گمبروویچ به ارث رسیده‌اند. شخصیت آلا شبیه دوشیزه یوسفول  در رمان «فردی‌دورکه» (Ferdydurke) اثر گمبروویچ است. زیپِ بازِ استامیل نیز از مدهای رایج پس از گمبروویچ است. این‌که هنرمند باید محک زمانه‌ی خویش باشد نیز مفهومی ویتکیه‌ویچی است. این گفته‌ی استامیل را نیز، که «هنرمندان آفت زمانه‌اند. آن‌ها پیش از همه، زمان را می‌فرسایند»، بسیاری از سیاستمداران برجسته (مثلاً ترومن و آیزنهاور) مطرح کرده‌اند. جدال میان فرم و عدم‌‌، سنت و آشفتگی ‌حالتی گمبروویچ‌وار دارد، هم‌چنین آن «محال مطلق» که آرتور بدان سقوط ‌می‌کند یا میخوارگی دایی اوژن و بازگشت از مدرسه با شلوار کوتاه همگی منطبق بر شیوه‌ی گمبروویچ است.
آرتور می‌گوید:«هیچ‌چیز جدی نیست، یا هیچ‌چیز در خود معنایی ندارد. همه‌چیز باطل اباطیل است و ما در این بطلان و پوچی غرق خواهیم شد مگر آن‌که به این چیزها شخصیت بدهیم. اگر آن‌ها در ذات خویش معنایی ندارند، ما باید معنایی برایشان خلق کنیم.» این تقریباً واژه‌به‌واژه حرف‌های گمبروویچ است. سیستم اکتشافی به سبک گمبروویچ با تصویری گروتسک‌وار از بی‌کفایتی لهستانِ در پیش از جنگ شروع می‌شود. بعداً تمام افرادِ ساده‌لوح، ولگرد، فرومایه و پوچی‌های نهفته در آثارش تبدیل به زبان شدند، زبانی که به‌رغم جهانی بودن انتزاعی هم بود. تمامی آن‌ آدم‌های ساده‌لوح و ولگرد خود را در خلأ ‌می‌یافتند. مروژک ‌کوشید تا واقعیت آن‌ها و حتی فراتر از این، تاریخ واقعی جدیدشان، را بدان‌ها بازگرداند.
در آثار مروژک طنین مضحکه مبهم نیست و تفسیر لحن جدی آن بسیار مشکل است. من شخصاً فکر ‌می‌کنم که مروژک نیز جهان خود را در شرایطی مصیبت‌بار ‌می‌بیند، اما رویکرد او به مصیبت با ویتکیه‌ویچ فرق دارد. درست مانند همیشه در آثار مروژک، این نیز امری مبهم و کنایه‌آمیز است.

* این مطلب پیش‌تر در شماره‌ی بیست‌وسوم ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

درباره‌ی زندگی و آثار دیگر اسلاوُمیر مروژک، این مطالب را هم اگر فرصت کردید بخوانید:

همین لباس زیباست…

کمی نمک، کمی حقیقت

معشوق و مغضوبِ حکومت

 

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

من انکار توام

مطلب بعدی

معشوق و مغضوبِ حکومت

0 0تومان