«خانهی آیتالله قبل از تبعید نزدیک مجلس و پاتوق روزنامهنگارها و سیاستمدارهایی از همه طیف بود، همچنانکه محل آمدوشد فقرا و بیوههای ملتمس و متضرع.»(۱) هنوز هم در کتابهای تاریخی، از خانهی آیتالله کاشانی و نقش مؤثر آن در حوادث ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مینویسند اما رد این حوادث دارد از کالبد شهری حذف میشود. حالا بهسختی میتوان ردی از خانهی آیتالله در شهر پیدا کرد. حتی کمتر کسی میداند که او دو خانه داشته است و این خانهها کجا هستند. همانطور که خانهی مصدق در شهر گم شده است. تراژدی کودتا در خانهی مصدق به اوج رسید، زمانی که دار و دستهی شعبان بیمخ به خانهاش ریختند، اما خانهی شمارهی ۱۰۹ خیابان کاخ را هم نمیشود پیدا کرد.
خانهی آیتالله در پامنار
پامنار را سنگفرش کردهاند، کوچه صوفیانی را هم. هیچ نشانی از خانهی آیتالله کاشانی در این محله نیست، محلهای که زمانی شیر پامنارش آیتالله بود. تنها نشانه تابلو روی مسجد «آقا بهرام» است که روی آن نوشته: «بههمت آیتالله کاشانی تجدید بنا شد.» محلیها میگویند: «خانهی آیتالله پشت این مسجد است.» حتی یک تابلو کوچک بر سر درش نصب نکردهاند.
«چند سال پیش اینجا خرابهای بیش نبود، دیگر داشت محو میشد، مثل خیلی از خانههای تاریخی دیگر. رسانهها آن را خبری کردند، مسؤولان آمدند و یک مرمت سرسری کردند و رفتند. از آن روز درش بسته است. هیچ کس نه میرود نه میآید. خانه پر از علفهای هرز شده.» یکی از کاسبهای پامنار میگوید: «اگر اینجا را رسیدگی میکردند خیلی گردشگر میآمد، اما هر که برای دیدن نشانههای تاریخی بیاید، به در بسته میخورد.»
مسؤولان میراث فرهنگی تهران هم پاسخگو نیستند که چرا وضعیت این خانهی تاریخی اینگونه است. همان خانهای که کاشانی با مصدق در آن دیدارها کرد. زمانی «تایمز» لندن مقالهای دربارهی آیتالله کاشانی نوشته و مجلهی «خواندنیها» آن را ترجمه کرده بود. در این مقاله نوشته بود کاشانی آن چنان شخصیتی است که یک اشارهی او نهتنها ایران که خاورمیانه را به اعتصاب میکشد. چند بیت شعر هم آمده بود که مصراعهای اول این بود که استعمار چنین و چنان میکند و مصراع دوم بیتها این بود: «شیر پامنار اگر بگذارد.»
در کتاب «مصدق و تاریخ» آمده که آیتالله به بازدیدکنندهها یک نسخه از مجله را میداد و میگفت: «بیسواد. برو این مقاله رو بخون ببین چی نوشته.»
حالا ردی از این خاطرات در محلهی پامنار وجود ندارد. از خانههای مشرف به این منزل اگر نگاه کنید، میبینید که چند دیوار درست شده و باقی دیگر هیچ. «حتماً پولشان تمام شده.» پیرمرد همسایهی آیتالله میگوید. او نقل میکند که یادش میآید شعبان بیمخ، رمضون یخی و اینها هم اینجا میآمدند و میرفتند. «یک بار هم دعوا شد. بزن، بزن.»
محمدرضا کائینی، که دربارهی زندگی آیتالله کاشانی تحقیقاتی دارد، بر این باور است که عکس معروف آیتالله بر بالای بام یک خانه همین خانهی پامنار است.
میگویند زمانی هم که میان مصدق و آیتالله کاشانی اختلاف افتاد، او ساکن همین خانه بود. زمانی که آیتالله در جواب روزنامهی «المصری» که پرسیده بود آیا عقیده دارید مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که به او رسید گفت: «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته، نتیجهی عدل خداوندی است.»
خانهی آیتالله در بازارچهی حاج نایب
خانهی دیگری هم در تهران منسوب به آیتالله کاشانی است. «نایبالسلطنه؟ همینجاست. کجا میخواهید بروید؟» مرد سرش را از چارچوب پنجرهی آهنی کوچک کارگاه بیرون میآورد: «خانهی آیتالله کاشانی؟ نمیدونم اصلاً اینجا هست یا نه! ولی بروید سمت حمام قبله، اگر باشد همانجاهاست.» با دستهای سیاه و زمخت، مسیر را نشان میدهد. مرد کناریاش از پنجره دیگر داد، میزند: «خونهی آیتالله که پامناره! اینجا نیست.» چرا نشانههای خاطرههای ۲۸ مرداد اینقدر در شهر کمرنگ است؟
ملی شدن صنعت نفت قرار بود تحولی بزرگ ایجاد کند. اینجا اما کوچهها مدام در هم میپیچند، جویهای لجن هم. بچهها اینجا بازی میکنند. فضا از بوی زباله و گوشها از صدای بوق ماشینها پر است. پسر جوانی میافتد از سنگینی پشتهی زبالهاش. به کوچهی قزوینیها میرسیم. حمام قبله پیدا میشود. درش باز است و فعال. اینجا کوچهی بلند مسجد آلآقاست. تعدادی پسرهای پانزده شانزدهساله با جزوه و کتاب از در مدرسهای، که میگویند برای حاج آقا مجتهدی است، میزنند بیرون.
جابهجای محله رد خانههای قدیمی دیده میشود، دیوارهای آجری با لبههای کنگرهای، درهایی با ورودی قوسدار، نماهای آجری، گچبری و شماره پلاکهای کاشی آبی و البته ساختمانهای بیضابطهی نامربوط هم کم نیست، مانند ساختمان هلالاحمر با سنگهای سیاه و ارتفاعی بیربط به بافت تاریخی.
روبهروی همین ساختمان بیربط در کوچهی عباسی، خانهی آیتالله کاشانی قرار دارد. اولین شاهد پیرمرد بقال است: «بله، اینجا خانهی آیتالله کاشانی بوده، البته تابلو ندارد اما ثبت میراث فرهنگی شده. شما اگر بخواهید داخل بروید باید مجوز میراث فرهنگی داشته باشید.»
خانه بزرگ است و پر از دار و درخت. یک درش در کوچهی عباسی است و در دیگرش در کوچهی ملاجعفر. «بالاخره خانهی آیتالله باید دو تا در داشته باشد که از یک طرفش اگر حمله کردند از در دیگر فرار کنند.» بقال تسبیح میچرخاند: «یک پیرزن اینجا زندگی میکند. مالکانش ورثهی آیتالله هستند.» از در سمت کوچهی ملاجعفر رفتوآمدها میشود. بچهها دارند توپبازی میکنند جلو خانه: «اگه برای فیلم ساختن اومدین این خانومه امروز نیست. با بنگاه محل هماهنگ کنید.» بنگاهدار از هیچ کمکی دریغ نمیکند. پیرزن رفته دیدن دخترش: «اینجا خیلی میان برای فیلم ساختن. میراث فرهنگی مرمتش کرده اصلاً برای همین.»
بقال میگوید به نظرش آقای کاشانی اول در این خانه زندگی میکرده و بعدها به خانهی پامنار میرود. به نظر میرسد که با تغییر خانه روند و رویهی خیلی از جریانات هم تغییر میکند. ایکاش خانه تابلویی داشت که میدانستیم آیا در این خانه نقطهعطف زندگی سیاسی کاشانی در سیام تیر ۱۳۳۱ بسته میشود؟ آیا از همینجا بوده که در رویداد سیام تیر با نخستوزیری قوام مخالفت میکند و با نامهای به دربار خواستار ادامهی نخستوزیری دکتر مصدق میشود و استعفای مصدق و آمدن قوامالسلطنه ملت را بر میانگیزد و کاشانی با دعوت مردم به راهپیمایی علیه دولت قوام، در روز سیام تیر طی بیانیهای اعلام میکند که اگر لازم شود کفنپوش راه میافتد. او در پیامی خطاب به شاه میگوید: «به اعلیحضرت بگویید اگر بیدرنگ دکتر مصدق بر سر کار برنگردد شخصاً به خیابان خواهم رفت و دهانهی تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم مستقیماً متوجه دربار خواهم کرد.»
پینوشت:
یک. تراژدی تنهایی، کریستوفر دوبلگ، ترجمهی بهرنگ رجبی