سنگ‌نبشته‌ای برای تنسی ویلیامز

تئاتر زیستِ زیبا اما کسب‌وکارِ بی‌رحمی‌ است. درست هم‌چون بهای طلا که نشانگرِ هزاران ساعت کارِ بی‌حاصلِ صرف‌شده برای جست‌وجویش است، آوازه و پاداشِ هنری ــ اگرچه به یک کار تعلق می‌گیرد ــ نشانگرِ دِینِ جامعه به آثاری بسیار‌ است.

این دِین ــ هرچند شاید واقعاً از سَرِ حق‌شناسیِ هم ادا شود ــ بیش‌تر صورتِ اعتمادی مشروط دارد تا مالکیتی ابدی. چیزی‌ست برای بازپس‌گرفته ‌شدن، تا به دیگری تعلق گیرد.

فشاری که چنین وضعیتی برای دستیابیِ موفقیت‌های پی‌درپی در آدم پدید می‌آوَرَد نمایشنامه‌نویسی را بدل کرده به عرصه‌ی بازیِ جوانان، چون این وضعیت را تنها آن‌کس تاب می‌آورد که خلاق است و معصوم ــ آن‌که آکنده است از لذتِ کشف، و قریحه‌اش را یکسر و بی‌دغدغه ارمغان می‌کند.

این ارمغان ‌کردن و وفورِ زندگی در آثارِ ویلیامز، مردمان را جلبِ نوشته‌های او کرد، و بعد، وقتی زندگی‌اش و نگاهِ او به زندگی به گونه‌ای شد که دیگر بی‌تأنی و فوراً قابلِ فهم نبود، سپاسگزاریِ ما بدل شد به احترامی بافاصله به مردی که قدردانش بودیم ــ اگر که اصلاً چیزی از حسّ خرسندی‌مان نسبت به او باقی مانده بود ــ تا دیگر مُرده در شمارش آوریم.

هستیِ پُردوامِ او و واقعیتِ آثارِ متأخرش تصوراتِ ما را به هم ریختند؛ و ما آشفته شدیم که نارضایی‌مان نه از دیدِ خودمان و نه از دیدِ موضوعِ بحث ــ تنسی ــ پنهان نماند.

و آزرده شدیم از این‌که به نظرمان آمد او نه به این طرزِ برخوردِ ما اعتراضی کرد و نه فاصله‌ای گرفت. او فقط کماکان نوشتن را ادامه داد.

ما مردمانی مهربانیم که در زمانه‌ای بی‌رحم زندگی می‌کنیم. نمی‌دانیم عشق‌مان را چه‌گونه ابراز کنیم. این ناتوانی موضوعِ نمایشنامه‌های او بود ــ درخشان‌ترین نمونه‌ی شعرِ دراماتیک در زبانِ انگلیسی.

سپاسگزارِ اوییم و برایش ــ با عشق ــ بهترینِ هرآن‌چه را آرزومندیم که می‌توانستیم وقتی زنده بود در حَقّش بکنیم و نکردیم. برایش آن‌چه را آرزومندیم که او برای ما آرزو داشت: آرامشی که همگی در جست‌وجویش‌ایم.

دیوید مَمِت

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

«شبکه آفتاب» در کتاب‌فروشی‌ها

مطلب بعدی

کودکان کردستان از درخت گردو می‌ترسند

0 0تومان