پیش از مطالعهی مقالهی زیر ذکر چند نکته ضروری بهنظر میرسد، چراکه برای مخاطب این متن پرسش از گیوتین را دستکم در سه لایه مطرح میکند: یکی دوران ترور یا عصر وحشت (سپتامبر ۱۷۹۳ تا جولای ۱۷۹۴) که گیوتین را سمبل انقلاب برای تصفیهی عناصر ضدانقلابی معرفی (و درواقع ابداع) میکند؛ دوم، زمینهی ساخته شدن فیلم وایدا یعنی جنبش همبستگی لهستان در سالهای سرکوب دههی ۱۹۸۰ است که بار دیگر پرسش از تقدم سیاست بر تمام امور و خشونت مطرح میشود؛ و سوم شرایط کنونی ماست که بیش از چهار سال از بحران ساختاری نظم جهانی میگذرد و هرچند جنبشهای فراگیری از بیداری اسلامی تا اشغال والاستریت با سودای یک جهان دیگر شکل گرفتند، نشانههایی از پیروزی شکنندهی ضدانقلاب و تبلور رگههای فاشیستی از دل سرمایهی اجتماعیِ نیروهای انقلابی بهچشم میخورد.
روبسپیر و دانتون دو خط فکر سیاسی را نمایندگی میکنند که جدال میان آن دو هنوز هم به قوت خود باقی است. روبسپیر که خود از نویسندگان نخستین بیانیهی حقوق انسان و شهروند بوده، خشونت را ناگزیر میداند و دفاع از انقلاب را به قطعیت گیوتین میسپرد. در مقابل، دانتون آرمانهای فردگرایانه و آزادیخواهانهی انقلاب را حق خود میداند و حاضر نیست نقش خود را از قابلهی انقلاب به قیم آن تغییر دهد. اما کدام یک از آنها به مازاد انقلاب فرانسه وفادار ماندهاند؟ چه چیزی به خشونت مشروعیت میبخشد؟ چه چیزی دانتون را از فرصتطلبی متمایز میکند که آرمانهای انقلاب را در راستای منافع شخصی خود خرج میکند؟ مقالهی زیر نشان میدهد که فیلم دانتون بیش از آنکه پاسخی روشن برای این پرسشها ارائه دهد، بغرنج بودن آن را به مبارزان و متفکران انقلابی یادآور میشود. بهزعم وایدا، ماجرای دانتون نه رویداد تاریخی سپریشده که معضلی تاریخیسیاسی است به قدمت انقلابهای مدرن. و بسیاری از انقلابها هنوز نتوانستهاند جوابی قطعی برای «مرحلهی گذار» ارائه دهند.
مواجه شدن با این پرسشها در وضعیت کنونی ما اهمیتی دوچندان مییابد؛ وضعیتی که از گزارههای حقوق بشری اشباع شده، و از دوران ترور تنها همان نقلقول دانتون را بهیاد میآورد که «انقلاب فرزندان خود را میبلعد». فیلم وایدا هرگز نفس انقلاب را انکار نمیکند و شیفتهی فردگرایی دانتون نمیشود. وایدا نه هیچ آشتیای را میان دانتون و روبسپیر ممکن میداند و نه قائل به جدایی میان آن دو است. درعوض دوقطبی رفعناشدنیِ روبسپیر/دانتون را تجلی تنگنای سیاست رهاییبخش میداند. فیلم صرفاً به تنش میان این دو میپردازد و سایر رویدادهای مهم آن دوران را از روایت خود حذف میکند. در صحنهای از فیلم، دانتون به روبسپیر میگوید که در صورت اعدام او، بدون شک، نوبت گردنزنی خود روبسپیر هم بهزودی فرا خواهد رسید. روبسپیر به نشانهی تأیید سکوت میکند و نگاههای آن دو بر یکدیگر خیره میشوند، گویی هر یک سرنوشت خود را در دیگری میبیند: انقلاب فرزندان خود را میبلعد. این گزاره، نه حقیقتی تاریخی بلکه، بنبستی سیاسی است. در سراسر فیلم دوست و دشمنهای بسیاری در هر دو جبهه نشان داده میشوند (صاحبخانهی متعصب روبسپیر، طرفداران دانتون، دمولان، اعضای کمیتهی امنیت ملی، و غیره)، اما هیچکدام نمیتواند نقش میانجی را میان روبسپیر و دانتون ایفا کند. تنها میانجی ممکن برای آنها سوژهای انقلابی میبود که آرمانهای انقلاب (یعنی آزادی، برادری، و برادری) را و همراه با آن تمام تاریخ بشر را از سیر تباهی، که در آن گیر افتاده، نجات دهد. اما چنین سوژهای هنوز وجود نداشت. انقلاب فرانسه (که وایدا آن را نه در شخص روبسپیر، بلکه در دوقطبی او با دانتون تجسد میبخشد) آرمانهایی را مطرح کرده بود که خود بهسبب محدودیتهای ذاتیاش از تحقق آنها عاجز است. در صحنهای دیگر دانتون به روبسپیر ایراد میگیرد که تصورش از مردم همچون قهرمان رمانهاست و درک او از مردم بههیچعنوان با واقعیت مطابقت ندارد. حقیقتاً هم مفهوم «مردم» برای انقلاب فرانسه بیش از حد گنگ بود. مردم یا طبقهی سوم تنها در نسبت با دیگران (اشراف و کلیسا) تعریف میشد و هنوز تعریفی قائمبهذات نداشت. برای این منظور گورکنانی لازم هستند که نیم قرن بعد در قالب «پرولتاریا» ظهور میکنند. پرولتاریا و بورژوازی دو قطب متناقض نهفته در مفهوم قرننوزدهمی مردم هستند. همزمان با گسترش این شکاف درون مردم، سوژهی انقلابی هم تعین بیشتری پیدا کرد و از «شهروند» به «کارگر» استحاله یافت. پرولتاریا تبار ژاکوبنی خود را بهرسمیت میشناسد؛ دیکتاتوری پرولتاریا، همچون دوران ترور، ضرورت مرحلهی گذار را نشان میدهد. اما این بار هم مرحلهی گذار خود به انسدادی در مسیر انقلاب بدل میشود. میتوان فیلم وایدا را با چنین معنای استعاری قرائت کرد؛ در اینصورت روبسپیر نمایندهی بوروکراسی حاکم بر لهستان و دانتون نمایندهی جنبش همبستگی است. اما نهتنها محتوای جنبش اتحادیهایِ همبستگی با دیدگاه دانتون مطابقت ندارد، بلکه ترمیدور انقلاب اکتبر مدتها قبل رخ داده بود. چهبسا دانتون خود جنبش همبستگی را خطاب قرار میدهد، بهویژه اینکه در زمان ساخت فیلم جنبش همبستگی در مرحلهی پیش از ترمیدور خود بهسر میبرد. بهاینترتیب، فیلم وایدا بار دیگر پرسش گیوتین را در مقابل انقلابیهای لهستان قرار میدهد.
آندره وایدا از همان آغازِ دوران طولانی فعالیت خود در تئاتر و سینما در حاشیههای ایدئولوژی و در مرکز مناقشات سیاسی جای گرفته بود. سازشناپذیری او، که همواره اسباب دردسر رهبران کمونیست لهستان از گُمولکا تا ژانرال ژاروزِلسکی بوده، وایدا را در مقام سخنگوی مردمیِ وجدانِ ملی لهستان معروف کرده است. آنطور که آندره سِوِرین بازیگر هموطن او میگوید: «وتیولا [نام اصلی ژانپل دوم، پاپ لهستانیتبار از ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۵]، [لخ] والسا، وایدا؛ این سه نفر برای ما همان پاپ، پتر مقدس و پل قدیس هستند.» دانتون نخستین فیلمی است که وایدا پس از اعمال حکومت نظامی در لهستان ساخته. این فیلم بهشدت موردتوجه وزارت فرهنگ فرانسه قرار گرفت و متفکران چپ فرانسوی را سردرگم ساخت. در واقع، دانتون بحثبرانگیزترین فیلم امسال [۱۹۸۳] در پاریس بود که جایزهی بهترین کارگردانی را از دو جشنوارهی لویی دولوک و سزار (اسکار فرانسوی) برای وایدا بههمراه آورد. برخلاف فیلم مرد آهنین که با سبک سینما وریتهی خود از جنبش همبستگیِ لهستان ستایش میکرد، دانتون به جای اینکه اجازه دهد تاریخ از خلال فیلم صحبت کند به دراماتیزه کردن آن مشغول است. دانتون مخاطب را مجبور میکند تا با دقت به عواقب تصمیمات ایدئولوژیک خیره شود.
واکنش فرانسویها در قبال دانتون درست نقطهی مقابل سکوت لهستانیها در قبال فیلم است. در حقیقت، مصائب این فیلم از دوازدهم دسامبر ۱۹۸۱ شروع شده بود، یعنی زمانی که حکومت نظامی اعلام شد. فیلم پولسکی، یکی از تهیهکنندگان فیلم، از ترس تجمع و تظاهرات به وایدا اجازه نداد تا صحنههای پرازدحام فیلم را در کراکوف فیلمبرداری کند. درنهایت، فیلم به فاصلهی دو ماه، در ژانویه و مارس یک سال، در پاریس و ورشو اکران شد. اما در لهستان تقریباً هیچ نقد یا یادداشتی دربارهی آن منتشر نشد. البته نه اینکه فیلم مخاطب لهستانی نداشته، برعکس، شمارهی ژوئن نشریهی کینو دانتون را در فهرست پربینندهترین فیلمهای ورشو قرار داد. شاید جنجالهای سیاسی که در فرانسه بر سر فیلم بهپا شد بهعلت حساسیت آنها به موضوع باشد. اکثریت سوسیالیستی که قدرت را دردست دارد [دولت فرانسوا میتران] در مواجهه با مشکلات اقتصادی، وضعیت بغرنج سیاسی، و کاهش محبوبیتش ناچار است پیوند نزدیک خود را با حزب کمونیست حفظ کند؛ حزبی که روبسپیر را پیشاهنگ خود میداند. جناح چپ فیلم وایدا را متهم به تحریف تاریخ انقلاب فرانسه کرده است، زیرا در این فیلم ژرژ دانتون قربانی شکنجههای سیاسی به رهبری روبسپیر تصویر شده. گویا فرانسوا میتران هنگام نخستین نمایش فیلم در سینماتک فرانسه سالن را ترک کرده است. دانتون برای اسطورهپردازیهای انقلابی گران تمام شده است. بیشک، دلالتهای سیاسی فیلم عمیقتر از این ایدئولوژی سیاسی است که چپ فرانسه را در نقش وارثان مشروع جمعیت خشمگین در باستیل ۱۷۸۹ ترسیم میکند.
در همین راستا لویی مِرماتز، رئیس سوسیالیست انجمن ملی، در مصاحبهای با روزنامهی لوموند (شانزدهم و هفدهم ژانویه ۱۹۸۳) با اصرار بر اینکه فیلم وایدا «فاقد ژرفنگریِ تاریخی» است همچنین تأکید کرد که خشونت سیاسی در فرانسهی امروز جایی ندارد؛ چون انقلاب مدتها قبل رخ داده است. ازطرف دیگر، تاریخنگارانِ «تجدیدنظرطلب» (بهویژه فرانسوا فوره در روزنامهی لیبراسیون) به دفاع از کار وایدا پرداختند. نکته اینجاست که بهرغم تمام انتقادات دانتون وایدا اثری موشکافانه است، بهخصوص اگر با دیگر اقتباسهای سینمایی از ماجرای دانتون مقایسه شود. بهسختی میتوان کار وایدا را دربرابر فیلم دانتون دیمیتری بوشوتسکی (۱۹۲۱) ضدانقلابی دانست یا در کنار احساساتیگری پرسشبرانگیز گریفیث در فیلم یتیمان طوفان (۱۹۲۱) آن را بهلحاظ ایدئولوژیک جهتدار قلمداد کرد؛ یادآوری میکنم که در اقتباس گریفیث، دانتون فیگوری حماسی ترسیم شده که یتیمی بیگناه را از تیغ گیوتین نجات میدهد.
بیشتر منتقدان سینمایی، بهدنبال یادداشت کایهدوسینما (ژانویه ۱۹۸۳)، «حالوهوایی لهستانی» را در این فیلم تشخیص دادند تاجاییکه وایدا ناچار شد در مصاحبهای تأکید کند «نه دانتون لخ والسا است و نه روبسپیر ژاروزلسکی». اما به باور من انتقاداتی که در فرانسه متوجه این فیلم شد از تاریخ معاصر فراتر نمیرود. دانتون سقوط فرایند انقلابی به ورطهی نهادها [نهادیسازی] را نشان میدهد، جاییکه تاریخ قربانی ایدئولوژی میشود. فیلمی است دربارهی رهبران، مردانی که کارهای خود را بهطور عقلانی و بهلحاظ اجتماعی توجیه میکنند، اما در واقعیت نمیتوانند رفتار معقول داشته باشند. واکنش جناح چپ فرانسه به دانتون شاهد تشویشی عمیق و چه بسا شخصی در مورد نقش فرهنگی چپ است، و از آن مهمتر، حاکی از ناتوانی آن در گسست از قید و بند نهادی است، حتی وقتی که در رأس قدرت قرار گرفته باشد.
انقلابها وقتی دربارهی خود تأمل کنند به وحشت استحاله مییابند و ذات خود را گم میکنند. پیام سیاسی مرد مرمرین وایدا آنقدرها با این فیلم متفاوت نبود، بااینحال [روزنامهی] اومانیته، ارگان حزب کمونیست [فرانسه]، به ستایش از آن پرداخت. شاید وقتی محتوای پیام مربوط به خود ما باشد، تحمل آن سختتر میشود. و البته برخوردهای احساساتی با گذشته راحتتر از وقایع معاصر است. دانتون وایدا «حالوهوای لهستانی» دارد، صحیح؛ اما ازآنرو که فیلم، همچون جنبش همبستگی لهستان، ما را به تنگناهای تاریخی انقلاب مدرن برمیگرداند که در ۱۷۸۹ در فرانسه آغاز شد و بار دیگر در ۱۹۱۷ در روسیه ظهور کرد. آندره وایدا در چند مصاحبه اذعان داشته که شدیداً تحتتأثیر حکومت نظامی قرار گرفته بوده و این اتفاق تفسیر او را از ماجرای دانتون دگرگون کرده است. و در مقابل، مکرراً با تناظرهای سادهانگارانهای مخالفت کرده که میخواهند از مسائل بغرنج سیاسی که فیلم او، و همچنین موقعیت لهستان، در برابر جناح چپ قرار میدهند سوءاستفاده کنند. این «پیوند لهستانی» عملاً فیلم را به خط فکری سیاسی تقلیل میدهد؛ شاید ریشهی آن موج شیفتگی کاذبی است که دربارهی تاریخ بهراه افتاده و شاید هم نزدیکبینیِ ایدئولوژیکی است که میخواهد با یک فرمول تکلیف خود را با آنچه در لهستان اتفاق افتاده، یا در شرف وقوع است، یکسره کند. این استدلالها از منطق آشکاری پیروی میکنند: اول اینکه وایدا، که از مبارزان جنبش همبستگی است، پس از مردی از آهن (که حتی بهنظر لخ والسا هم رادیکال آمد) بهسراغ ماجرای دانتون میرود، واقعهای که سرآغاز دوران ترور بود و دوم اینکه وایدا نمایشنامهی ۱۹۲۹ استانیسلاو پرتزیبیزِوسکا را که جانبدار روبسپیر بود بازنویسی کرده است؛ بنابراین دانتون (که تئاتر آن را پیشتر در ۱۹۸۱ روی صحنه برد) موضعگیری سیاسی در قبال تباهی لهستان پس از جنبش همبستگی است یا اگر بخواهیم به زبان کنایی صحبت کنیم: «آیزنشتاین لهستان»، پس از ساختن اکتبر، اکنون ایوان مخوف خود را ساخته است.
پرترهی روانشناختیِ وایدا از جوِ انقلابی، با رئالیسم سرراست خود، همچون کابوسی به جان مخاطب میافتد. فیلم عامدانه به ناتورالیسم کلاسیک نقاشیهای ژاکلویی داوید ارجاع میدهد؛ مهمترین مبلغ بصریِ انقلاب فرانسه که تلاش میکرد فداکاریهای دوران ترور را بزرگنمایی کند. فیلم وایدا با بازگشت دانتون به پایتخت شروع میشود، روز هفدهم نوامبر ۱۷۹۳، که [دانتون] میخواست از ادامهی کشتار جلوگیری کند: کنتراستِ رنگ خوفناک صحنه، ایست و بازرسی گارد انقلابی، بدگمانیِ فراگیر و فضای مخوفی که بهلحاظ بصری ایجاد شده، شبِ ظلمانی که جای خود را به نور بیحال سحر میدهد، دستهایی در کنار آتشی کوچک بههم مالیده میشوند، سیلوئت شوم گیوتین زیر باران، و درنهایت کلوزآپی از چهرهی اندیشناکِ دانتون. فیلم مدام میان امور شخصی و اجتماعی در رفتوبرگشت است؛ گویی میخواهد جنبهی عاطفی و متفکر انسان را کنار هم قرار دهد. تضادها، که با نماهای کمابیش گنگ نیمهخودآگاهی نشان داده میشوند، جنبههای ذهنیِ داستان را تقویت میکند: پوستری از راهبهای انقلابی که کشفحجاب کرده، پاهای برهنهی یک تماشاچی که به نردههای فلزی کاخ دادگستری تکیه داده، موی بریدهی محکومی که با پا کنار زده میشود، سبد خونین سرهای قربانیان، و غیره.
بازی ژرار دوپاردیو در نقش دانتون ابهام شخصیتیِ دانتونهای پیشین را بهیاد میآورد: رنجهای گئورگ بوشنرِ گوشهنشین و فردگرا که در بحبوحهی آخرالزمان فهمناپذیر از «دلهرهی وجودی» بیتاب شده، یا فیگور کلبیمسلک یومن رولان که با خشونت و تزویر انقلابیون زاهد مبارزه میکند. دوپاردیو دربارهی دانتون میگوید: «در خلوت خودش میداند که دیر یا زود سرش از تن جدا خواهد شد. وقتی سختدلی روبسپیر را احساس کرد، میخواست او را نوازش کند اما بلد نبود چطور.» دانتون و روبسپیر (با بازی ویتشک پتسونیاک) نمیتوانند با هم حرف بزنند، و بیشک این نبود ارتباط با انتخاب وایدا دوچندان میشود زیرا برای دو جبههی ایدئولوژیک از بازیگرانی با زبانهای مختلف استفاده میکند؛ دانتونیستها را بازیگران فرانسوی و طرفداران روبسپیر را بازیگران لهستانی اجرا میکنند. باوجوداین، به باور من نمیتوان فیلم را به تقابلی میان سوداهای دموکراتیک غربی و دستگاه سیاسیِ دولتی بلوک شرق فروکاست.
دانتون به کنه تقابلهای ایدئولوژیک میپردازد. مانند سایر درامهای مدرن دربارهی انقلاب فرانسه، مانند مارا/ساد [اثر پیتر وایس]، فیلم وایدا نیز به تناقضهای روانشناختی میپردازد و نشان میدهد که چگونه تضادهای شخصی در پشت تصمیمات اجتماعیِ رهبران انقلابی پنهان میشوند. تنها با اتکا به چنین پیشفرضهایی است که ضرورت ایدئولوژیک یا حتی مشروعیت انقلابیِ بهاصطلاح رهبران را بهپرسش میکشد. وایدا به مشخصههای فاشیسم اجتماعی نهفته در این معادلههای شخصی علاقمند است: من انقلاب هستم، من دولت هستم، من مردم هستم. برخلاف فیلمهای غیرسیاسی پیشین او، مانند زنان ویلکو و بریچوود، در دانتون دلهرهی وجودی و استحالههای روانیِ شخصیتها به ابزاری برای نقد اجتماعی تبدیل میشود. وایدا از این موتیفها برای نشاندادن محدودیتهایی استفاده میکند که تقلیلِ تجربهی انسانی به «ارادهی اجتماعی» به همراه خواهد داشت. جالب آنکه در لهستانِ «پسامارکسیستی» از این تقلیلگرایی برای توجیه سرکوب بیشتر استفاده میشود.
بهاینترتیب، دانتون تضادهای نهفته در فیلمهای پیشین وایدا را به شیوهای سیاسی آشکار میسازد: ناهمخوانی میان عقل بیطرف و تجربهی اصیل انسانی که انسجام شخصیت را غیرممکن میسازد (مانند فیلم خاکسترها و الماسها). روبسپیر نه شر است و نه ماکیاولیست؛ او شخصیتی دوپاره است. بههرحال، با شخصیت متناقض تاریخی طرف هستیم که ابتدا با مجازات اعدام مخالف است و سپس حکومت تروری را رهبری میکند که به قیمت جان چهلهزار نفر تمام شد. روبسپیر «فسادناپذیر» میگوید: «فضیلت بدون وحشت عقیم باقی میماند.» برای مردی که نمیتواند به هیچکس احساس نزدیکی کند و هیچ دوست واقعی ندارد، وحشت «به نام عشق مقدس به نوع بشر» به تسکینی احساسی بدل میشود.
خواه از روی ترس یا حسادت، یا از روی ضرورت سیاسی برای مشروعیت بخشیدن به کارهای خود، انقلاب روبسپیر دیگر نمیتواند اختلافنظر یا موردی استثنایی مانند آریستوکراتِ مردمی (دانتون) را تاب آورد. همه باید به راه راست آورده شوند. تأکید بر یکرنگیِ ایدئولوژیک و انضباط انقلابی وجهمشخصههای روبسپیر تاریخی است که او را پیشگامِ لنین قرار میدهد. «دیگر هیچ امتیاز ویژه و جایگاه برتری وجود ندارد.» هرچند دانتون واقعی قاعدتاً فرصتطلب بوده، بااینحال وجههی مردمی او حتی امروز هم بازتابدهندهی اشتیاق حقیقی به آزادی دربرابر محدودیتهای قانونی است. فیلم وایدا نه دانتون که تضاد میان دانتون و روبسپیر را تصویر میکند. دانتون میتوانست با توسل به زور قدرت را بهدست گیرد. دوستانش به او توصیه میکنند: «اکنون وقت حمله کردن است.» دانتون پاسخ میدهد: «اکنون وقت آرام ماندن است.» درست پیش از دستگیری، کامیل دمولان به او میگوید: «باید از خودت دفاع کنی، مردم پشت سر تو هستند.» اما دانتون فقط سرش را تکان میدهد. در واقع، دانتون همان گزینهای را پیش روی خود میبیند که روبسپیر انتخاب کرده، اما دانتون از آن روی برمیگرداند.
این انتخاب دانتون را چگونه قرائت کنیم؟ آیا تصمیم او برای پرهیز از زور نتیجهی مخالفت او با خشونت بیش از حد است؟ یا تصمیمی اصولی است مبنی بر این باور سیاسی که باید راهی را که انتخاب کرده تا انتها پیش ببرد، زیرا او به «فعالیت خودانگیختهی مردم» باور دارد و تنها آنها هستند که مرجعیت سیاسی را تعیین میکنند؟ یا تأکیدی شخصی بر اهمیت فرد و پافشاری بر انتخاب فردی است؟ شاید هم دانتون صرفاً خسته شده و میخواهد به حال خود رها شود؟ اگر فیلم وایدا دربارهی اشتباهی سیاسی است، که مسیر تاریخ را دگرگون کرده، چه کسی در این میان مرتکب خطا شده؟ اگر روبسپیر به ضدانقلاب تبدیل شده، آنگاه گناه به گردن دانتون نیست که حاضر نشد برای دفاع از انقلاب به زور متوسل شود؟ روبسپیر نیز خودش را مبرا نمیداند، و وقتی سنژوست پیروزیاش بر دانتون را تبریک میگوید، تنها پاسخ میدهد: «انقلاب مسیر اشتباه را برگزیده.»
زندگی تقریباً «خانوادگی» محقر روبسپیر در منزل خانم دوپلِی به عمق روانی کاراکتر او کمک کرده، اما فاقد اعتبار تاریخی است. میدانیم که اعدام دانتون و کامیل دمولان [همکلاسی سابق روبسپیر] بهشدت روبسپیر را تحتتأثیر قرار داد. روبسپیر هرگز ازدواج نکرد و ظاهراً هیچ معشوق یا رابطهی عاشقانهای نیز نداشت. اما در فیلم شهروند النور دوپلی کمابیش مانند «همسری وظیفهشناس» تصویر شده است. در واقع او همواره خدمتگزار وفادار و گوشبهفرمان انقلاب باقی ماند؛ انقلابی که برایش در روبپسیر تجسد مییافت. دوپلی با خدمتکار و برادر کوچک خود نیز سختگیری بهخرج میدهد و برای مثال برادر کوچکش را مجبور میکند بیانیهی حقوق بشر را حفظ کند. فضای خشک و سختگیرانهی خانهی دوپلی درست نقطهی مقابل رمانتیسیسم حاکم بر خانهی دمولان است؛ آنجا روابط عاطفی میان اعضای خانواده دوشادوش آرمانهای انقلابی رشد میکنند. فضای آریستوکرات زندگی دانتون هم با عروس شانزدهسالهاش در تضاد با دو فضای پیشین قرار میگیرد.
روبسپیر خود را به شکل اصولش درمیآورد، درحالیکه دانتون و دمولان بر مبنای اصول زندگی میکنند. نجابتِ دمولان، هرقدر هم رقتانگیز بهنظر برسد، حاکی از اصالت شخصیت اوست. کامیل که ایدهآلیستی آسیبپذیر است، بااینحال از درک گفتهی فیلیپو عاجز نیست وقتی در زندان لوکسمبورگ به او میگوید: «فرایند سیاسی از مکانیسمهای خودش پیروی میکند که هیچ ربطی به عدالت ندارند.» دانتون اما با فیلیپو مخالفت میکند، چون این قسم غیرشخصی دیدنِ امور را شایستهی روبسپیر میداند. هرچند در نهایت، حق با فیلیپو بود. دورویی شخصیت وجهمشخصهی هم دانتون و هم روبسپیر است. روبسپیر بهرغم اینکه ریاضتکشی بیاشتها و بیعاطفه است، که دائماً از بیخوابی عذاب میکشد، وجههی عمومی خود را حفظ میکند. نزاکت نامتجانس این انقلابی که لباس آریستوکراتهای رم باستان را بهتن میکند، حتی اعضای کمیته را نیز متحیر میسازد. ذهن همیشههوشیار و رهبری مقتدرانهی او در کنار هیاهو و دستودلبازی دانتون قرار میگیرد که تناقضهای خود را پنهان نمیسازد، اما بیموقع از کوره درمیرود و برعکس در زمان خطر آرام باقی میماند. این چهرهی مردمی، حتی در حضور دیگران نیز، خودش را تنها احساس میکند.
وایدا نمیخواهد تاریخ را ثبت کند، و به جای آن به دراماتیزه کردن معضلی تاریخی میپردازد. دانتون از سبک سینما وریته که وجهمشخصهی «وایدای متأخر» در فیلمهای مرد مرمرین و مرد آهنین بود فاصله میگیرد. برای تأکید بر جدیت دیالوگهای سیاسی، وایدا به تئاتر پناه میبرد. سبک دراماتیک فیلم، که با تصاویر سمبولیک و استعارههای فراوان همراه است، نشان کارهای اولیه وایدا را بر خود دارد: نمای گیوتینِ پوشیده در روکش سیاه که از پایین فیلمبرداری شده درحالیکه بیپرده از ترور و وحشت صحبت میکند، صدای گرفتهی دانتون در طول محاکمه، دوپلی جوان که سراسیمه تلاش میکند بیانیهی حقوق بشر را از حفظ بخواند. این بازگشت عامدانه به تئاتر در مقابل ضداستتیک دوربین سردست آنیستا، شخصیت زن فیلمساز مرد مرمرین، قرار میگیرد که میخواهد تاریخ ممنوعه و حقیقی قهرمان سوسیالیستی را تصویر کند که دیگر وجود ندارد.
نکتهی حائز اهمیت اینجاست که میزان سبکپردازی وایدا، مانند بسیاری دیگر از فیلمسازان اروپای شرقی، انگیزهی سیاسی دارد و بهصورتی انتقادی با تاریخ معاصر خود پیوند میخورد. ضداستتیک و مستندگراییِ سبک شوروی دههی بیست در دوران گشودگی سیاسی دوباره ظاهر میشود، درحالیکه تمثیلپردازی و تأکید دراماتیک در دوران سرکوب بهکار گرفته میشود. برخلاف فیلمهای ژرزی اسکولیموفسکی، وایدا هرگز با رئالیسم درگیر نمیشود. فیلم مهتاب اسکولیموفسکی، که کارگران لهستانی پناهجو در انگلستان در دوران حکومت نظامی را در تضاد با فرایند بازسازی ویلای شاهانهی یکی از بوروکراتهای لهستان قرار میدهد، با مینیمالیسم بصری خود از تصویرسازی رئالیستی امتناع میکند. در مقابل وایدا با ایدهآلهای رئالیسم انقلابی درگیر میشود، که در دانتون داوید نقاش را برای نمایندگی آن برمیگزیند، و هنری را بهچالش میکشد که رفتارهای انقلابیون فرانسه را بزرگنمایی میکند و تاریخ و دروغهای آنان را به اسطوره بدل میسازد. در فیلم، داوید در حالی نشان داده میشود که از دانتون در راهِ گیوتین طراحی میکند اما هرگز از طراحی خود راضی نیست.
تمام اهمیت فیلمهای تاریخی در این است که بتواند تاریخ را واقعاً درگیر کند، درون آن به مکاشفه بپردازد و ویژگیهای انقلابی آن را احیا کند؛ نه اینکه تاریخ را به دکور تقلیل دهد (ایرادی که وایدا به ناپلئون اثر آبل گانس میگیرد)، یا اسطورههای حاضرآماده را روایت کند (مانند بینوایان رابرت حسین). وایدا از فیلم انتظار دارد همانچیزی را احیا کند که تاریخ نادیده گرفته، ایدئولوژی را با اتخاذ دیدگاه حاشیهای بهچالش بکشد، و تا نهایت منطقیاش پیش ببرد. موضعگیری وایدا را در قبال بازسازیهای رسمیِ تاریخ میتوان در تصویری از فیلم منظرهی پس از نبرد بهوضوح دید: تودهی آشوبناک پناهندگان و قربانیان اردوگاه کار اجباری که به صحنهی ساختگی «نبرد گرانوالد» هجوم میبرند، اجرایی از زندانیان جنگ که بر مبنای نقاشی یان ماتیکو از «پرافتخارترین لحظه»ی تاریخ لهستان، یعنی پیروزی ۱۴۱۰ بر شوالیههای توتنیک، صورت میگیرد. آنچه دانتون را به نمایشی عاطفی تبدیل میکند، نه روایت داستان بلکه، بحث تاریخی و انتقادیای است که مشتاقانه با آن درگیر میشود. بااینکه خود پاسخ روشنی به آن نمیدهد، ما را نیز با آن درگیر میکند، تاجاییکه مجبوریم نقش احساسات و عقدههای شخصی را در تحریف معنای تاریخ بپذیریم؛ نهتنها دربارهی انقلاب فرانسه، بلکه همچنین دربارهی وضعیت جاری.
پس دانتون چندان هم عاری از «حالوهوای لهستانی» نیست. از منظر سیاسی، کاملاً طبیعی است اگر کارگردانی در دوران «پسامارکسیستیِ» لهستان بخواهد ناخودآگاهِ «دیکتاتوری پرولتاریا» را بررسی کند. باز هم طبیعی است اگر برای این منظور انقلاب فرانسه را برگزیند، نهتنها چون الهامبخش رهبران بولشویکِ انقلاب اکتبر بوده، بلکه همانطور که وایدا میگوید، فرایند سیاسی را، به مفهومی که امروز میشناسیم، شکل داده است. بهاینترتیب، دانتون نه تنها به روبسپیر و کمیتهی رستگاری عمومی و امنیت ملی میپردازد که میتوان نهادهای ژنرال ژاروزلسکی را طنینی از آنها دانست، بلکه همچنین انحرافات بولشویسم، بورژوایی شدنِ چپ و سیاستهای ایدئولوژیک دستگاه حزبی را نیز مستقیماً مورد تأمل قرار میدهد. وایدا در مصاحبهی خود با روزنامهی لوموند (ششم ژانویهی ۱۹۸۳) میگوید: «همیشه از خودم میپرسیدم چرا رهبران بولشویک اینقدر به این دو شخصیت [دانتون و روبسپیر] علاقمند هستند. به یک معنا، فیلم پاسخی است به این سؤال. پیش از ۱۹۱۸، لنین مشخصاً از دانتون نقل قول میکرد؛ او میخواست رژیم تزاری را به شیوهی فرانسویها سرنگون کند. پس از ۱۹۱۸، لنین فقط از روبسپیر صحبت میکرد، یعنی زمانی که میخواست از دولت انقلابی روسیه شوروی محافظت کند، قدرت را حفظ کند و از گسترش خلأ قدرت جلوگیری کند.
ظاهراً دانتون وایدا کمالگرایی ذهنی را با ترور بوروکراتیک معادل میداند که رفتار خود را به نام ملت و تاریخ توجیه میکند، و خود را تنها حامل فرایند انقلابی جا میزند. سلاح تاریخی آن، گیوتین که تهی از هر معنایی است، حق قربانیگری انسانی را بهاجرا میگذارد که پرهیزکاری ایدئولوژیک نیز از همانجا تغذیه میکند.
* این مطلب پیشتر در ششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.