«به چشم من، نمایشنامهنویسِ هنرمند چیزی بیش از مورخ نیست؛ اما از این نظر که تاریخ را از نو میآفریند، و به جای ارائهی روایتِ صرف، ما را مستقیماً در قلب زندگی در عصری دیگر قرار میدهد، از تاریخنویس فراتر میرود. آنچه او به ما ارائه میکند، شخصیت است نه خصوصیت؛ آدم، نه توصیف. برترین وظیفهی او این است که تا جای ممکن ما را با تاریخ، آنطور که عملاً روی داده، نزدیک سازد.»
کارل گئورگ بوخنر(۱)
تئاتر مستند چیست؟ چه ویژگیها و مشخصههای بهخصوصی این نوع تئاتر را از دیگر تئاترها؛ همچون تئاتر تاریخی، اپیک و دیگر انواع تئاتریِ دارای مرزهای مشترک با تئاتر مستند؛ جدا میکند؟ در وهلهی اول وقتی عبارت مستند را میشنویم ناخودآگاه عبارات دیگری چون سند و استناد به ذهن متبادر میشود. استناد جزء لاینفک تئاتر مستند است و استفاده از روزنامهها، تصاویر ضبطشده، عکسها و اسلایدها در چنین اجراهایی گواه این امر است. اما آیا تنها استناد به حرفی که بر صحنه زده میشود و نشان دادن سند در تأیید صحت گفتهها باعث میشود تئاتری مستند باشد؟ یا بهعبارتدیگر تئاتر مستند تنها همین یک ویژگی را دارد؟ مثلاً میتوان هنگام اجرای نمایش «ریچارد سوم» سندهایی از تاریخ رو کرد که نشان بدهد ریچارد فرزندان برادرش کلرنس را واقعاً کشته است. آیا انجام چنین کاری بر صحنه باعث میشود نمایشنامهی شکسپیر نمایشنامهای مستند شود؟ قطعاً خیر. پس چهچیز باعث میشود بگوییم با نمایشی مستند روبهرو هستیم؟ فارغ از انواع شیوههای کارگردانی در بیانِ مستند بودن اجرا (ازجمله رو کردن سند حین اجرا) پاسخ تمامی این پرسشها را باید در بررسی و موشکافی متونی جست که مستند هستند. در واقع مستند بودن یا نبودن هیچ ربطی به اجرا و شیوهی کارگردانی آن ندارد، بلکه همهی مشخصات و ویژگیهایی که باعث میشود بگوییم نمایشی مستند است در متن نمایشنامه نهفته است. نمایشنامه است که تعیین میکند اجرا مستند است یا خیر.
گری فیشر داوسون در فصل اول کتاب بسیار معروفش «تئاتر مستند در ایالات متحده» که عنوان «تعریف تئاتر مستند» را با خود یدک میکشد، «مرگ دانتون» بوخنر را اولین نمایشنامهی مستند قلمداد میکند، اما متأسفانه دلایلی سطحی برای این نظریهی خود بیان میکند. طبق نظر داوسون نمایشنامهی «مرگ دانتون» به این دلیل مستند است که «بیشتر دیالوگهای نمایشنامه مستقیماً از منابع اولیهای منتج شده که بوخنر شخصاً برای نگارش نمایشنامهاش گردآوری کرده است».(۲)هرچند با توجه به رویکردی که بوخنر به تاریخ و وظیفهی نمایشنامهنویس داشت، اینک دیگر بیشک میتوانیم او را از کسانی بدانیم که زمینه را برای شکلگیری درام مستند آماده و مهیا کرده است. بوخنر جرقههایی در دنیای درام زد که بعدها بههمت کسانی همچون هوخهوت، کیپهارت و وایس به شعلههای درام مستند تبدیل شد. نکتهی دیگری که در کتاب داوسون وجود دارد مشخص نکردنِ رویکردش در بررسی و تعریف تئاتر مستند است. او هم ویژگیهای اجرایی را بررسی میکند (آنجاکه پیسکاتوری بودنِ تئاتر مستند را در برابر ارسطویی بودنِ تئاتر تاریخی قرار میدهد) و هم ویژگیهای متنی را (آنجاکه دربارهی برساخته بودن دیالوگ در نمایشنامهی تاریخی و لفظبهلفظ(۳) بودن دیالوگ نمایشنامههای مستند بحث میکند). حتی آنجاکه دربارهی «سقوط تراژیک قهرمان» (Tragic Fall) در متون تاریخی بحث میکند و این امر را در برابر «فریاد حقخواهی مردمی» (Public Outcry) قرار میدهد، ویژگیهای محتوایی متون مستند را در برابر متون تاریخی بررسی میکند.
اولین تفاوت نمایشنامههای مستند با نمایشنامههای تاریخی، یا نمایشنامههایی که بهنوعی به مسائل تاریخی میپردازند، در رویکردشان به تاریخ است. نمایشنامههای مستند، در مقایسه با نمایشنامههای تاریخی، رویکردی ماتریالیستی به تاریخ دارند. بهعبارتدیگر تاریخ در نمایشنامههای تاریخیای همچون «ریچارد سوم» و «سیرانو دو برژراک» بهمثابهی امری محتوم و تغییرناپذیر درنظر گرفته میشود که قهرمان نمایش و دیگر شخصیتها قربانی جبر تغییرناپذیرش هستند، اما در نمایشنامههای مستند رویکرد ماتریالیستی به تاریخ باعث میشود قهرمان نمایشنامه خود تاریخ باشد و ضمناً این قهرمان امری تغییرپذیر و غیرمحتوم فرض میشود. این نکته تفاوت دیگری را هم آشکار میکند، پروتاگونیست در درام غیرمستند فیزیکی است اما ازآنجاکه پروتاگونیست درام مستند خود تاریخ است، وجودی متافیزیکی است. همینجاست که باید به رابطهی بین موقعیت، در نمایشنامه، و شخصیت و همچنین تفاوت این رابطه در درام مستند با غیرمستند توجه داشت. موقعیت در درام تاریخی موقعیتی تاریخی نیست بلکه همان چیزی است که طبق گفتهی بوخنر ما را در طول نمایش «به تاریخ نزدیک میکند». نزدیک شدن به تاریخ با روبهرو شدن با خود تاریخ دو امر جداگانه است. مواجهه با خود تاریخ اتفاقی است که در درام مستند میافتد.
همبستگی تخیلی بین مدارک واقعیِ عینی (Facts) اتفاقی است که در تئاتر توهمگرا میافتد، دیالکتیکی بین تخیل نویسنده و امر واقع برقرار میشود و داستانی برساخته میشود توهمی؛ هرچند براساس رخدادی واقعی نوشته شده باشد، همانطورکه در خود داستان نیز دیالکتیکی برقرار است.
در تئاتر مستند، دیالکتیک باید میان مدارک عینیِ واقعی برقرار باشد و نه میان تخیل نویسنده و مدارک واقعی. همین کارکرد دیالکتیک، وجه تمایز مهم دیگری بین نمایشنامههای مستند با دیگر نمایشنامههاست. لازم به ذکر است که این نوع دیالکتیک وجه اشتراک تئاتر مستند و تئاتر اپیک است. در تئاتر حماسی برشت نیز دیالکتیک از طریق تکنیک فاصلهگذاری برشتی توهم واقعی بودن رخدادهای روی صحنه را ازبین میبرد؛ روشی که برشت سعی دارد با استفاده از آن تماشاگر را به تعقل وادارد، نه اینکه احساسات تماشاگر را برانگیزد. هرچند نتیجهی این دیالکتیک در تئاتر اپیک (اسمش را بگذاریم همان «دعوت به تعقل») با نتیجهی حاصل در تئاتر مستند (تاریخیسازی) فرق دارد، هردو یک نوع دیالکتیک را بهکار میگیرند؛ یکی تنها سعی در ازبین بردن توهم واقعی بودن رخدادهای روی صحنه دارد، دیگری پا را از این فراتر میگذارد و علاوهبر کارکرد قبلی تاریخ را دوباره میسازد و روی صحنه میآورد.
تابهحال از مواردی دربارهی بنیانهای فکری- فلسفی و شیوهی نگرش متفاوت به تاریخ در درام مستند حرف زدهایم، اینک برخی ویژگیها و خصوصیات ساختاری متون مستند را مورد توجه قرار میدهیم.
مورد اول بحث قصه، طرح و پیرنگ نمایشنامه است. در نمایشنامههای داستانی (تئاتر توهمگرا) پس از خواندن نمایشنامه قصه را میفهمیم؛ به دیگر سخن، طرح، قصه و پیرنگ نمایشنامه از دل حوادث درون نمایشنامه درک و فهم میشود. چنین پیرنگی شاید ریشه در واقعیت داشته باشد، اما عین واقعیت بیرون از جهان نمایشنامه نیست. برعکس در درام مستند طرح، قصه و پیرنگ به پایینترین درجه از اهمیت خود میرسند تاجاییکه برخی حتی گمان میکنند درام مستند فاقد قصه است. در درام مستند قصه به جای اینکه از متن نمایشنامه به دنیای ما پا بگذارد، از جهان واقعی وارد نمایشنامه میشود و تنها این کار از عهدهی نویسنده برمیآید که از طریق همان شیوهی مونتاژ، که حرفش زده شد، زاویهای تازه برای دیدنِ آن قصهی واقعشده در جهان بیرون از متن انتخاب کند.
مورد دوم بحثی است پیرامون کاراکتر یا شخصیت و دیالوگهایش. شخصیتها در درام مستند ساختهی ذهن نویسنده نیستند، بلکه در جهان واقع وجود دارند یا داشتهاند. حال این موضوع مطرح میشود که «ریچارد» هم شخصیتی بوده که در جهان واقع وجود داشته، پس ریچارد در «ریچارد سوم» شخصیتی مستند است. اما آنچه ریچارد تخیلیِ شکسپیر و ریچل کُری واقعیِ نمایشنامهی «نام من ریچل کریست» را از هم متمایز میکند، دیالوگها یا نوشتههایی است که ریچل کری در دنیای واقعی گفته یا نوشته. دیالوگهای ریچارد برساختهی شکسپیر است، نه دیالوگهایی که ریچارد واقعاً در تاریخ گفته باشد. این همان نکتهای است که داوسون با تأکید بر آن ادعا میکند «مرگ دانتون» اولین نمایشنامهی مستند تاریخ تئاتر است. پس وقتی دیالوگ، که متعلق به شخصیت بوده و چیزی است که شخصیت را به ما میشناساند و در واقع معرف اوست، برساخته نیست و از جهان بیرون از درام راهش را به داخل درام پیدا میکند، طبیعتاً موجب میشود گویندهاش، شخصیت یا کاراکتر، نیز موجودی باشد نه برساخته بلکه واقعی که از جهان ابژهها به داخل نمایشنامه وارد میشود. یعنی اگر در جهانِ درام غیرمستند با پروتاگونیستهایی فیزیکی (انسانها) که حقایقی سوبژکتیو (برساختهی ذهن نویسنده) هستند روبهرو هستیم، در این روی سکه، در درام مستند با پروتاگونیستی متافیزیکی (تاریخ)، اما با نگرشی ماتریالیستی، روبهرو هستیم که حقایقی ابژکتیو (انسانها) میتوانند در گذشته، حال یا آیندهی آن تغییر ایجاد کنند. پس درامی مستند است که اول در بنیانِ فکری- فلسفیِ خود نگرشی ماتریالیستی به تاریخ داشته باشد، دوم دیالکتیک با کارکرد خاص خود در آن تاریخسازی کند، نه بازنمود تاریخی و سوم در ساختار متنش شخصیت، دیالوگها و قصهاش را از جهان بیرون وارد متن نمایشنامه کند. متنی که همهی این ویژگیها را داشته باشد نمایشنامهای مستند است. به قول امیلی مان، درامنویس برجستهی امریکایی، که هر وقت از او میخواهند تا دربارهی درام مستندی که مینویسد توضیح بدهد، میگوید: «معمولاً از این پرسشگران میپرسم آیا تابهحال فیلم مستند دیدهاند یا خیر. تقریباً همه دیدهاند. میگویم، خب این آن کاری است که من انجام میدهم. از خانه بیرون میزنم و ماجراها را پیدا میکنم. به مکان ماجراها میروم. کارهای زیادی روی آن انجام میدهم. تحقیقات زیادی پیرامون آن میکنم. با مردم زیادی مصاحبه میکنم. سندها و مدارکی پیدا میکنم تا روی آنها کار کنم. بعد نمایشنامهای میسازم که مواد و مصالحش را فقط اینها تشکیل میدهد. من روی زندگی کار میکنم و این مسألهای است بسیار شخصی.»(۴)
در این چند سطر پایانی فقط اشارهای مختصر به تاریخچهی تئاتر مستند خواهم داشت. در قرن نوزدهم جرقههای آغاز فرم جدیدی از تئاتر با «مرگ دانتون» نوشتهی بوخنر زده میشود. در اواخر دههی دوم قرن نوزدهم، در ۱۹۱۸ کارل کراوس (Karl Kraus) نمایشنامهی «آخرین روزهای بشر» (The Last Days of Mankind) را در ۲۵۶ صحنه، هشتصد صفحه و با بیش از پانصد کاراکتر مینویسد و پایههای نگارش نمایشنامهی مستند را بهگونهای پیریزی میکند که تا دورهی پیتر وایس، رولف هوخهوت و هاینار کیپهارت تقریباً بدون تغییر باقی ماند. در دههی بیست، پیسکاتور با اظهارنظرهایش دربارهی تئاتر سیاسی توجه نمایشنامهنویسان را بیشتر به تئاتر سیاسی جلب میکند که بهشدت با تئاتر مستند گره خورده است. در دههی سی با وجود اجراهایی در بریتانیا با عنوان «روزنامههای زنده» (The Living Newspaper) گام مهم دیگری در رشد و بالندگی تئاتر مستند برداشته شد. این روزنامههای زنده دیگر نمایشهایی مستند بودند. در ادامهی دههی سی و چهل، برشت و پیسکاتور با فاصلهگذاری برشتی و استفادهی پیسکاتور از عکس و اسلاید در اجراهایش دریچههای تازهای را در زمینههای متنی و اجراییِ تئاتر مستند به روی نویسندگان و کارگردانان نسل بعد از خود گشودند. تئاتر مستند روال عادی خود را طی میکرد تا اینکه همزمان با جنبشهای دانشجویی دههی شصت، و توجه به اندیشههای چپگرایانه، موج جدیدی از نویسندگان به نوشتن متون مستند روی آوردند که از آن میان میتوان به «استنطاق» اثر پیتر وایس، «قضیهی رابرت اوپنهایمر» اثر هاینار کیپهارت و «جانشین» (Deputy) اثر رولف هوخهوت اشاره کرد. در ۱۹۷۱ پیتر وایس با انتشار مقالهای تحت عنوان «چهارده اصل تئاتر مستند»۵ گام مهم دیگری در مبانی نظری و عملی این فرم از تئاتر برداشت. همزمان در ایالات متحدهی امریکا هم نمایشنامهنویسانی چون امیلی مان و آنا دیور اسمیت ظهور کردند که برخلاف همتایان اروپاییشان، که بر حوادث جنگ جهانی دوم تمرکز کرده بودند، تمرکز خود را روی مسائل بومی امریکا همچون مسائل نژادپرستی و افزایش خشونت علیه سیاهپوستان گذاشتند و متون مستندی با موضوعات بومی تولید کردند. نمایشنامهنویسی مستند همین روند را طی میکرد و در این میان نظریات کسانی هم چون آگوستو بوال، مارتین اسلین، و درِک پَجِت بر شیوههای اجرایی و نگارش این نوع تئاتر تأثیر گذاشت، تا اینکه بعد از حوادث یازدهم سپتامبر و به دنبال آن جنگ افغانستان و عراق تئاتر مستند جان تازهای گرفت و سوژههای سیاسی بسیاری برای نگارش پیدا کرد. نویسندگانی همچون دیوید هِر انگلیسی، هانس ورنر کروزینگر آلمانی و موزز کافمن امریکایی ازجمله نویسندگان حال حاضر دنیای درام مستند هستند. جالب اینجاست که هنوز امریکاییها برخلاف همکاران اروپاییشان، که بیشتر بر ویرانیهای فیزیکی و روانی جنگ تمرکز دارند، باز بر مسائلی بومی همچون مسائل جنسی (دوجنسیها) تمرکز دارند. البته تئاتر مستند محدود به اروپا و امریکا نشده و در افریقا و استرالیا نیز جایگاه خاص خود را دارد.
پینوشت:
یک. بوخنر، گئورک، مرگ دانتون، ترجمهی یدالله آقاعباسی، انتشارات سپیدهسحر، تهران، ۱۳۸۰، ص ۱۲
دو. G.F.Dawson, Documentary Theatre in the United States, Greenwood Press, P.2.
سه. Verbatim اصطلاحی است که در بریتانیا به تئاتر مستند اطلاق میشود و به این معناست که دیالوگها، بیآنکه نویسنده تغییری در آنها ایجاد کند، در متن میآیند. مقالههای «تعهد تئاتر مستند»، «قرار دادن سند در مستند» و «سنت منقطع تئاتر مستند و قدرتهای مستمر دیرپای آن» در همین کتاب به این ویژگی نمایشنامههای مستند هم میپردازند.
چهار. G.F. Dawson, Documentary Theatre in the United States, P. 5
پنج. این مقالهی بسیار مهم با نام «ماده و مدلها: یادداشتهایی برای تعریف تئاتر مستند» بهترجمهی رضا سرور در کتاب «از منظر درامنویس» بههمت انتشارات سورهی مهر در ۱۳۸۶ چاپ شده است.
* این مطلب پیشتر در ششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.