دغدغهی تحول یا به بیان دیگر نوآوری همواره از دو قطب متنافرِ رد کامل هر نوآوری، به بهانهی تخریب ارزشها و سنتها و روا دانستن تنها سنت و تکرار آن، تا ادعای دور ریختن تمامیِ مفهومی به نام سنت در شکل عنصری صُلب، که دست هنرمند را در نوآوری، پیشرفت و بهروز شدن میبندد، در جایجای تاریخ معاصر موسیقی ما دیده میشود. در میانهی این تضادها و کشمکشها گاهی برتری نظری خاص که در زمان خود واجد شرایطی منطقیتر، یا با سازماندهی قویتر بوده، در ارتباط با شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه توانسته موجد دورانی جدید در تاریخ موسیقی باشد. بیشک برای بررسی تحول موسیقی ایرانی باید به تاریخ رجوع کنیم؛ شاید هنوز از مرجعی که بهطور تحلیلی به گذشتهی نهچندان دور و بهنسبت مستندتر موسیقی کشورمان پرداخته باشد محروم باشیم، اما هر ناظر نسبتاً آگاه در زمینهی موسیقی ایرانی و تاریخ آن میتواند در ذهن خود این دوران را به بخشهایی تقریباً مشخص تقسیم کند؛ بخشهایی که بر اساس تغییر یا تحولی در موسیقی ایرانی و رویکرد موسیقیدانان یا اعضای تأثیرگذار فرهنگی جامعه در هر دوره صورت میگیرد.
شاید لازم باشد، پیش از ورود به بحث تاریخی، کمی به مفهوم تحول و نوآوری و رابطهی آن با سنت موسیقایی کشورمان بپردازیم. در بسیاری از موارد در گفتهها و بحثهای این حوزه، واژهی نوآوری در مقابل سنت و در جهت مخالف آن استفاده شده و در نگاه سطحی شاید خیلی هم دور از انتظار نباشد، اما اگر کمی در مسأله دقیقتر شویم با تناقضی بزرگ مواجه میشویم. البته اگر موسیقی و فرهنگ موسیقایی آن را فاقد پویایی و امکانات نو و بهروز شدن بدانیم یا از نگاهی دیگر نیازی به نوآوری حس نکنیم و آن موسیقی را در نوع خود کامل و بینقص بهشمار آوریم دیگر نیازی به بحث نخواهیم داشت، چراکه در حالت اول با آن نوع موسیقی کاری نخواهیم داشت و در حالت دوم نیز باید به تکرار بیکم و زیاد همان که هست اکتفا کنیم. بودند و هستند کسانی که به موسیقی ایرانی از این دو دریچهی بهظاهر کاملاً متضاد، اما در عمل نهچندان دور از هم، نگاه میکنند. دستهی اول به فرهنگهای موسیقایی دیگر جذب شدهاند و گروه دوم در سنت و تکرار آن (در اینجا مثلاً ردیف) خود را غرق کردهاند. اما اگر صحبت از تحول و نوآوری در موسیقی ایرانی باشد، پسوند ایرانی این موسیقی بیانگر ویژگی و وجه تمایزی در آن است که نمیتواند جز سنت چیز دیگری باشد، این سنت میتواند ردیف یا فرهنگهای موسیقایی هر منطقه از کشور باشد. پس بهنظر میرسد کسی که به هر عنوان داعیهای در موسیقی ایرانی دارد، هرقدر هم نوگرا و آوانگارد باشد، خواسته و ناخواسته مجبور است بر پایهی سنت حرکت کند چراکه حتی آوانگاردترین نوآوریها آنگاه درک میشوند و ارزش مییابند که در قیاس با اصول زیباییشناسی فرهنگ مرتبط قرار بگیرند و این در موسیقی ایرانی چیزی نیست جز سنت و در موسیقی شهری ما مهمترین رکن سنت چیزی نیست جز ردیف. اثر موسیقیدانی که از اساس سنت موسیقایی ایران یعنی ردیف یا موسیقیهای مناطق را نفی کند و در خلق اثرش هیچ نگاهی به آنها نداشته باشد، در حوزهی موسیقی ایرانی قرار نمیگیرد؛ بنابراین در این موارد بحث اینکه در موسیقی ایرانی کاری نوگرایانه محسوب میشود یا نه از پایه منتفی است.
قدمت موسیقی ایرانی به گونهای که امروزه تحت عنوانهای اصیل ایرانی، سنتی ایرانی، دستگاهی، و کلاسیک ایرانی از آن نام برده میشود، طبق اسناد مکتوب شنیداری یا حتی روایات بهسختی به ۱۵۰ سال میرسد. اولین آثار صوتی موجود از موسیقی ایرانی به اواخر قرن نوزدهم میلادی یعنی حدود ۱۲۰ سال پیش بازمیگردد و اولین اثر مکتوبی که در آن به موسیقی دستگاهی ایرانی بهشکل امروزی اشاره شده کتاب «بحورالالحان» اثر «فرصتالدوله شیرازی» است که اولین چاپ آن برمیگردد به سال ۱۲۹۳ هجریقمری. البته به گفتهی «روحالله خالقی» این کتاب ده سال پیش از انتشار تألیف شده بود؛ یعنی ۱۲۸۳ قمری (برابر با ۱۲۴۵ خورشیدی) و حدود ۱۴۶ سال پیش. با مراجعه به این آثار میبینیم که از آن زمان تا امروز (که در این نوشتار از آن با عنوان تاریخ موسیقی معاصر ایران یاد خواهد شد) اصول اولیهی موسیقی ایرانی تغییر چندانی به خود ندیده یا بهبیاندیگر موسیقی ما شاهد تحولی بنیادین نبوده، هرچند تغییرات و افتوخیزهای بسیاری را ازسر گذرانده و بنابر شرایط اجتماعی، تاریخی، علمی و فرهنگی با رنگها و بیانهای گوناگون و متنوع ارائه شده و اشاعه یافته، بیانهای گوناگونی که خود در درجهی اول حکایتگر دغدغهی موسیقیدانانی است که تلاش داشته و دارند تا موسیقی ایرانی را آنگونه که بهصلاح میدانسته و میدانند حفظ و هرچه پربارتر ارائه کنند. آغاز این دوران با تحولی بنیادین در موسیقی ایرانی همراه بوده است؛ یعنی تغییر سیستم مقامی به سیستم دستگاهی. متأسفانه و بهواسطهی نقاط تاریک عمدهای که در اسناد و آثار دورهای طولانی از صفویه تا قاجار وجود دارد برای ما چندان مشخص نیست که چگونه، در چه زمان و طی چه فرایند هنری و اجتماعی سیستم قدیم موسیقی ایران، که نزدیک به هزار سال بنا بر آثار بزرگانی چون کندی، فارابی، ارموی، و مراغی بهعنوان موسیقی علمی و جدی رشد یافته و معرفی و تئوریزه شده، به سیستم دستگاهی امروزین تغییر کرده است. هرچند در پژوهشهای اخیر خطوطی از این ارتباط معرفی شده، هنوز چشمانداز روشنی از آن در دسترس نیست. از طرف دیگر شروع این دوران مصادف است با آغاز جریاناتی در عرصهی سیاسی و اجتماعی ایران که درنهایت به جنبش مشروطه منتهی شد. موسیقی جدی، که تا آن دوران در انحصار دربار و طبقهی اشراف و خواص بود، در جریان این تحولات از انحصار خارج شد و بهتدریج جای خود را میان مردم باز کرد و بهتبع آن نقش اجتماعی پررنگتری یافت. این گروه از موسیقیدانان پیش از آن برای خود جایگاهی فراتر از موسیقیدانان و نوازندگان جامعه، که بیشتر از طبقهی مطربان محسوب میشدند (و در جامعهی مذهبی-سنتی شهرنشین آنروز از شهرت خوبی برخوردار نبودند)، قائل بودند و سعی کردند همچنان این امتیاز را حفظ کنند. این وسواس، در جامعهای که بیشتر مردم موسیقی را ناپسند یا حتی بهکلی حرام میدانستند، باعث شد در اجراها و آثار آن دوران با آنچه از قبل روایت میشود تفاوتهایی دیده شود، چه در آداب اجرا و چه در رپرتوار معمول اجرایی. این طبقه از موسیقیدانان، پیش از آن و در دربار، بنا به وظیفه ملزم بودند به فرمان شاه یا حاکمان و اشراف در هر مناسبت و هر زمان از روز بنوازند، اما با ورود به جامعه در رعایت شأن خود کمال دقت را مصروف میکردند و از اجرای موسیقی در هر مکان و مناسبتی بهشدت احتراز میکردند. در اوج این جریان به «علینقی وزیری» میرسیم که حتی در برابر اجرا برای دربار و وزیران هم مقاومت میکرد. این وسواس و سختگیری حتی خود را در آنچه این عده مینواختند نیز نشان داده است که از جملهی آنها میتوان به جدی و سنگین شدن موسیقی در تمپو و ریتم و حتی حالت چهره و شیوهی نشستن در هنگام اجرا یا حذف رقص از همراهی با این موسیقی اشاره کرد که بنا به حکایاتِ بسیار بخش جداییناپذیر آن در اجراهای درباری و میهمانیهای طبقهی اشراف بوده است. شاید بهنوعی وجود رِنگهای طولانی در ردیف را نیز بتوان اثری به جامانده از این سنت منسوخشده دانست؛ رِنگهایی که با گذشت زمان بهتدریج کوتاه و کوتاهتر شدند و در عوض چهارمضرابها و ضربیها اهمیت و پیچیدگی بیشتری پیدا کردند. این اقدامات و تغییرات را میتوان اولین تحولات در موسیقی دورهی مورد بحث در مواجهه با جامعهی آن روز دانست که البته نمیتوان برای آن مستقیماً منشأ موسیقایی و هنری قائل شد.
دومین تغییر که باز هم میتوان آن را از زاویهای دیگر متأثر از جامعه دانست، تأثیرپذیری از جریانات تجددخواهی-غربگرایانه و نگاه نقادانه به سنتها و باورهای رایج (بهوجود آمده در دوران مشروطه) است. جامعهی شهری آن دوران غرق در مشکلات و ضعفهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، وضعیت نابسامانی را تجربه میکرد و از طرفی، در مقابل ضعفهای همهجانبهی دولت قاجار، غرب را بهترین و دردسترسترین راه برونرفت از معضلات موجود در مقابل داشت. اگرچه پایهی رواج دیدگاههای غربگرایانه در عرصهی موسیقی در ایران از اواخر دورهی قاجار بنا گذاشته شد در عرصهی موسیقی ایرانی تا دوران پهلوی اول به موضوعی چالشبرانگیز و جریانساز بدل نشد. شاید یکی از عواملی که مستقیماً موسیقی ایرانی را به سمت گرایشهای غربگرایانه و تقلیدهای بعضاً کورکورانه سوق داد پدید آمدن نسلی از روشنفکران و عمدتاً فرنگرفتگانی بود که بهکل بنیانهای فرهنگ خودی را نشانه و دلیل عقبماندگی و راه نجات را در تأسی از فرهنگ غرب میدیدند. این قشر، بنا به مشابهت دیدگاههایشان با سیاست تجددخواهی مورد ادعای دولت وقت در دوران سردارسپهی و متعاقباً سلطنت رضاشاه، بیشتر در پستهای مهم دولتی بهکار گمارده شدند و در کوتاهمدتی مخالفت خود را با اشاعهی فرهنگ رایج آن روز ایران بهنفع وارد کردن فرهنگ غربی آغاز کردند. با بروز این رویکرد و حمایت سیستم سیاسی وقت از آن، برخی موسیقیدانان ایرانی که بر حفظ سنت اصرار داشتند به انزوا رانده شدند و برخی دیگر تحتتأثیر فضای موجود یا شاید برای ادامهی حیات هنری در جامعه سعی کردند از فرهنگ موسیقایی غرب در ارائهی موسیقی ایرانی بهرهگیری کنند. تشکیل ارکسترهای ایرانی، نواختن موسیقی ایرانی با سازهای غربی، تصنیف قطعاتی در فرمهای موسیقی کلاسیک اروپا برای سازهای ایرانی یا براساس موسیقی ایرانی از جمله اتفاقاتی است که در این دوره روزبهروز رواج بیشتری پیدا میکند.
اما مهمترین و تأثیرگذارترین حرکت در این راستا را میتوان تئوریزه کردن موسیقی ایرانی و نگارش متدهایی برای آموزش سازهای ایرانی دانست که کلنل وزیری آغاز کرد و شاگردان او ادامه و گسترش دادند. در نگاه اول این تلاشها را میتوان بهنوعی عکسالعملی در مقابل فشارهای موجود از جانب سیستم و موسیقیدانانِ بهشدت غربگرا قلمداد کرد که سعی داشتند با نشان دادن و معرفی اصول علمی و آکادمیک موسیقی ایرانی از حذف آن بهصورت موسیقی زنده در جامعه و موزهای شدن آن جلوگیری بهعمل آورند، اما اهمیت این کار را بیشتر میتوان در تداوم طولانیمدت و سنگین این دیدگاه و تأثیرات حاصل از آن در نسلهای بعد و برآمده از این مکتب دانست. موسیقی ایرانی به شکل سنتی خود فاقد تئوری خاص یا حتی تئوریسین مؤثری بود و شیوههای قدیمی آموزش سینهبهسینه نیز دیگر مورد اقبال عام (حداقل در بین جامعهی شهری) نبود یا به عقیدهی برخی با جامعهی جدید و سرعت بالای زندگی در عصر جدید همخوانی نداشت. این مسأله را اگر در کنار انزوای سنتگرایان آن دوران بگذاریم میبینیم متدها و تئوری نوشته شده برآمده از مکتب وزیری برای سالیان سال تنها و مهمترین مرجع برای بیشتر کسانی است که به فراگیری موسیقی ایرانی روی میآوردهاند. نسلهای اول این دوران که تنها قشر آکادمیک و بهاصطلاح باسواد در حوزهی موسیقی ایرانی محسوب میشدند با افتتاح آموزشگاهها، هنرستانها و دانشکدههای موسیقی طبیعتاً در سمت مدرس مشغول به کار شدند و خیل عظیمی از موسیقیدانانی را پرورش دادند که طی سالیان سال از مروجان این دیدگاه در موسیقی ایرانی بوده و هستند و این جریان را، که بهنوعی حرکتی متأثر از موسیقی غرب است، به جریانی مانا و پویا در موسیقی ایرانی بدل ساختند؛ جریانی که حرکت اصلی و ریشهی آن باز هم بیشتر متأثر از شرایط اجتماعی و سیاسی بود تا بنیانهای موسیقایی و هنری. تأثیرپذیری و تأثیرگذاری فرهنگها از هم قاعدهای همیشگی بوده و طبیعتاً موسیقی هم در طول تاریخ خود از این امر مستثنا نبوده و تأثیرپذیری موسیقی ایرانی از غرب را، در دورانی که فرهنگ و موسیقی غربی بیشترین ارتباط را با ایران و ایرانی داشته و از آداب اولیهای مانند خوراک و پوشاک تا شاکلهی سیستم کشورداری را تحت تأثیر قرار داده، نمیتوان چندان مردود و دور از ذهن دانست. اما همین برنیامدن این تحرکات و تحولات از دل جامعهی موسیقی براساس احساس نیاز به تغییر و تحول و آماده نکردن پیشزمینههای فکری، تئوریک و عملی برای این حرکت از یک طرف و عدم احاطهی کامل بانیان این حرکت بر فرهنگ و اصول تئوریک دو طرف، یعنی ایران و غرب، در بسیاری موارد به نوعی تقلید و کپیبرداریهایی انجامید که تناقضات بسیاری را برای نسلهای آینده در پی داشت، که هنوز هم کموبیش با آن مواجهیم. گروهنوازی را از ارکسترهای غرب کپی کردیم اما به پیشینه و سابقهای که در پشت سر داشت توجه نکردیم و نتیجه اینکه امروز گروههایی بعضاً پرتعداد بر صحنه حاضر میشوند، با ترکیبی به سلیقهی آهنگساز یا سرپرست گروه، سازهایی که برای گروهنوازی طراحی نشدهاند، ترتیب استقراری که بیشتر در آن جذابیتهای بصری، نشان دادن اهمیت افراد شاخص گروه و تقارنها دخیل است تا منطق موسیقایی، و آهنگسازیهایی که بهرغم پرتعداد بودن، هیچ منبع و پژوهش درخوری پشت خود ندارد و بسته به ذوق و تجربیات فرد خلق شده و با او میمیرد و نفر بعدی یا از شیوههای موفق قبلی کپی میکند یا بنا به ذوق خود باید از پلهی اول تجربه را آغاز کند؛ که آیا به جایی برسد یا نرسد. کنسرت را از غرب وارد کردیم و اصلیترین ارائهی زندهی موسیقیمان قرار دادیم اما در سالنهایی که برای موسیقی ما که هیچ بلکه عمدتاً از پایه برای موسیقی طراحی نشدهاند، صدابرداریای که بر سلیقهی صدابردار یا سرپرست گروه استوار است و اجرا با گروهی آنچنان و موارد دیگری از این قبیل.
اگرچه غربگرایی در روند تاریخی موسیقی ایرانی تأثیرگذارترین دورهی خود را در دوران پهلوی اول تجربه کرد و تبدیل به جریانی تأثیرگذار در تاریخ موسیقی ما شد و ادامه یافت، اما این دیدگاه و نتایج آن تا به امروز نیز همچنان کموبیش و با شدت و اشکال مختلف ادامه دارد. به موازات جریانات فوق اما طی دهههای بیست الی چهل خورشیدی به دو سرفصل مرتبط با هم در موسیقی ایرانی برمیخوریم که اگرچه با جریانات موسیقی پیش از خود تضاد و تقابلی نداشتند و مانند آنها جریان فکری و ایدئولوژیک خاصی را دنبال نمیکردند، تأثیرگذاری و گسترش آن بهویژه بین تودهی مردم باعث میشود که نتوانیم از کنار آنها با بیتفاوتی بگذریم؛ جریانات موسیقایی متأثر از تأسیس و فراگیر شدن رادیو از دههی بیست و تلویزیون از دههی چهل خورشیدی. ورود رسانهی رادیو ناگهان مخاطبان موسیقی را چندین و چند برابر کرد و موسیقی را از بین قشری خاص به میان عامهی مردم کشانید. اکنون موسیقی را زبان دیگری لازم بود تا بتواند این مخاطب پرتعداد و متفاوت را راضی نگاه دارد و درنهایت موجد بیان دیگری از موسیقی ایرانی شد؛ بیانی که در آن شیرینی و سادگی حرف اول را میزد. بدیهی است برای مخاطب عام دو عامل کلام و ریتمیک بودن اهمیت بیشتری داشت و همین باعث بالا رفتن اهمیت و بر صدر قرار گرفتن تصنیف در مقابل بخشهای دیگر اجرا شد. تکنوازیها بر پایهی گوشههای اصلی و مدال ردیف و در حقیقت با اهمیت دادن بیشتر به فضای مدال آنها انجام میگرفت و همنوازیهایی بهنسبت طولانی بر اساس بداهه در قالب قطعاتی ضربی یا چهارمضرابمانند، حول یک یا چند پایه با تنوع ملودیک بالا، رواج بیشتری یافت. البته رادیو نهتنها تعداد مخاطبان موسیقی (و طبقهی فرهنگی آنها) را تغییر داد، بلکه در قدم بعدی موسیقیدانان و نوازندگان این دوره را بهتدریج با تکنولوژیهای ضبط و پخش صدا نیز بیشتر آشنا کرد. این موسیقیدانان و نوازندگان در بادی امر شیفتهی امکانات جدیدی شدند که این تکنولوژیها در اختیارشان قرار میداد و از آنها در کنار انتخاب سازهای پرطنین و حجیمتر، خالی کردن زیر ساز سنتور برای ایجاد فضاسازیها و افزایش طنین صدای ساز یا آواز در اجراهای خود بهره گرفتند تا بتوانند مخاطب بیشتری را به پای برنامهی خود بکشانند.
اما در کنار فراگیر شدن سریع رادیو اتفاقات دیگری نیز مانند همیشه بر روند موسیقی در ایران تأثیر میگذاشت: جریانات سیاسی. اولین پیامد کودتای ۲۸ مرداد در ۱۳۳۲ برای جامعه اختناق و تحدید آزادی بیان و اندیشه بود و هرگونه دیدگاه انتقادی به سیستم سلطنت محکوم به خاموشی بود؛ یا به اختیار یا به جبر. موسیقی ایرانی، که در ابتدای حضورش در جامعه با چهرهای چون «عارف قزوینی» در هیأت انقلابی دوآتشه اعلام وجود کرده بود و بسیاری از بزرگان آن مانند «امیرجاهد»، «نیداوود»، «قمر» و کلنل وزیری با مایههای اجتماعی و سیاسی آشنا به آن حساس بودند، حال دیگر مجبور بود تا به جبر زمانه چشم بر وضعیت سیاسی و اجتماعی ببندد و با تظاهر به سرخوشیای سطحی حرکت کند که مورد نظر حکومت بود. جریان غالب موسیقی در این فضا، ضمن حفظ و تداوم راهی که در رادیو پیش گرفته بود، با اینکه نمیخواست یا بهتر بگوییم نمیتوانست رنجها و محدودیتها را فریاد که هیچ حتی زمزمه کند، بهگونهای دیگر تأثیر پذیرفت، از حرکت و شور موسیقی کاسته شد و گویی نوعی غم و رخوت آن را فراگرفت، تمپو موسیقی پایین آمد و جای تکیهها و درابهای سریع و ظریف «آقا حسینقلی» یا آرپژها و تغییر پوزیسیونهای پرهیجان وزیری را نتهای کشیده و سنگین و مالشهای اغراقشده گرفتند. متن اشعار مورد استفاده نیز به اشعاری صرفاً عاشقانه در توصیف یار و شرح درد فراق محدود شد، فضایی صرفاً تغزلی!
با ورود تلویزیون اما موسیقی با معیارهای جدیدی روبهرو شد، دیگر موسیقی تنها صدا نبود و برای باقی ماندن به ظواهری هم احتیاج داشت. حالا فقط اینکه صدای خوبی داشته باشید، به رموز موسیقی آگاه باشید، یا با تبحر ساز بزنید کافی نبود؛ ظاهر زیبا، عشوهگری و مانند اینها حرف اول را میزد و این بهخصوص برای حوزهی موسیقی ایرانی خبر خوبی نبود. آنان که در دوران قاجار راه خود را از اینگونه موسیقیها با وسواس جدا کرده بودند ظاهراً باز بههم رسیده بودند. همین شد که بیشتر آهنگسازان، نوازندگان و از همه مهمتر خوانندگان رادیو که به لطف فرایند ستارهسازی رسانه نامشان برصدر بود درمقابل رسانهی جدید موضع گرفتند و از نظر هنری به خوانندگان تلویزیون با نگاهی از بالا نگریستند، خوانندگانی که بیشتر در حوزهی موسیقی پاپ غربی طبقهبندی میشدند تا موسیقی ایرانی. اما نفوذ و قدرت جعبهی جادویی بیش از آن بود که خوانندگان و موسیقیدانان جویای نام را توان ایستادگی در برابر وسوسههای آن باشد، پس اندکاندک پای این گروه نیز به تلویزیون باز شد، اتفاقی که زیاد به نفع موسیقی نبود و در این دوران تلویزیون نتوانست کارنامهی قابل مقبولی در موسیقی ایرانی از خود برجای بگذارد؛ موسیقی روزبهروز بیشتر به سمت ابتذال پیش میرفت، البته وضع در بقیهی شاخههای فرهنگی نیز بهتر از این نبود. شاید تنها و مهمترین فعالیت موسیقی ایرانی جدی را در حوزهی موسیقی ایرانی این دوره «فرامرز پایور» و گروه او انجام میداد که بهنوعی جزو اولین گروههایی بود که از ترکیب سازهای ایرانی استفاده میکرد. این فعالیت تا دههی هفتاد، که بهعلت بیماری او متوقف شد، ادامه یافت و نام او با عنوان پرکارترین موسیقیدان و گروهش با مشخصهی بادوامترین گروه موسیقی ایرانی و با کمترین تغییر در ترکیب برجای ماند.
در اواخر دههی چهل و اوایل پنجاه اما، حکومت اعتراضها را خاموش و سرکوب کرده و درظاهر به آرامشی نسبی دست یافته بود و این همزمان با بیشتر و بیشتر شدن درآمد نفت بود که به گسترش و رفاه نسبی طبقهی متوسط شهری میانجامید؛ طبقهای که بهرغم وضعیت اقتصادی و معیشتی بهتر در فضایی از بیهویتی فرهنگی غوطهور بود. گسترش این انحطاط فرهنگی و تضادهای عیان میان سنت و تجدد غربگرایانه که با نام مدرنیزم بدون بسترسازی فرهنگی بر مردم تحمیل میشد بسیاری از روشنفکران را در این دوره به بازگشت به فرهنگ خودی و یافتن راهحلها از آن متمایل کرد. اما در همان دوران در غرب نیز توجه به فرهنگ اقوام و ملل دیگر مدتی بود که اهمیت یافته بود و کار آسانی نیست که تعیین کنیم چه مقدار از این بازگشت ما به فرهنگ خودمان واکنش به وضعیت نابسامان فرهنگیمان بوده و چه مقدار بازتاب همان روند غربگرای پیشین و پیروی از رویکرد تازهی آنها. بههردلیل درحالیکه اعتراضات به فضای فرهنگی جامعه روزبهروز از سوی نخبگان و روشنفکران درحال افزایش بود و نوک پیکان نیز پیشازهمه به سوی رادیو و تلویزیون ملی نشانه رفته بود، تلاشهایی برای حفظ و استفاده از موسیقی ایرانی در رادیو و تلویزیون، دانشگاه تهران و وزارت فرهنگ و هنر صورت گرفت که درنهایت به تربیت و جمعآوری موسیقیدانانی انجامید که بهنوعی مهمترین بخش تاریخ آیندهی موسیقی کشور را رقم زدند. در این میان شاید بتوان گفت تأثیرگذارترین حرکت را سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران با راهاندازی «مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی» انجام داد. اولین گام در روند تشکیل این مرکز را، ندانسته البته، وزارت فرهنگ و هنر برداشت: جریان از سفر دکتر «مهدی برکشلی»، ریاست واحد موسیقی فرهنگ و هنر، و سخنرانی او دربارهی موسیقی ایرانی در پاریس به دعوت انیستیتو موزیکولوژی سوربن آغاز شد. آنجا بود که مسؤولان انیستیتو از او خواستند فردی آشنا به موسیقی ایرانی را برای تدریس و تحقیق به پاریس بفرستد و او «داریوش صفوت» را، که به زبان فرانسه نیز آشنایی داشت و خود مایل به ادامهی تحصیل در رشتهی حقوق بود، به پهلبد، وزیر وقت، پیشنهاد داد. با موافقت پهلبد، صفوت با بورسیهی وزارتخانه به مدت پنج سال به پاریس میرود، درس میدهد، درس میخواند و کتابی هم در مورد موسیقی ایرانی مینویسد که در آن به لزوم حمایت دولت و تأسیس ادارهای برای حفظ موسیقی ایرانی نیز اشاره میکند. از اینجا، سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران وارد کار میشود؛ «رضا قطبی»، رئیس سازمان که نسخهای از کتاب صفوت به دستش رسیده بود، با او تماس میگیرد و مرکز حفظ و اشاعه پایهریزی و صفوت نیز به مدیریت آن منصوب میشود.
هدف این مرکز همانگونه که از نامش پیداست در وهلهی اول حفظ موسیقی ایرانی و اشاعهی آن است. مرکز بهنوعی بازگشت به موسیقی ایرانی پیش از هجوم فرهنگ و موسیقی غرب را سرلوحهی فعالیت خود قرار میدهد. صفوت استادان قدیمی که سالها به انزوا رانده شده بودند و هنرجویان بااستعداد را گرد هم جمع میآورد تا این هنر را در شکل هرچه نابتر و بیپیرایهتر به نسل جدید منتقل کند. نکتهی جالب توجه در مورد نتیجهی کار نهچندان طولانیمدت مرکز این است که اولاً درصد چشمگیری از شاگردان برآمده از آن امروز از بزرگترین استادان موسیقی کشور و هر یک بهنوعی تأثیرگذار محسوب میشوند که میتوان آن را یکی از درخشانترین کارنامههای موجود واحدهای آموزشی در تاریخ ایران دانست و در وهلهی دوم تفاوت شیوههای نوازندگی، آهنگسازی و دیدگاههای نظری موسیقیدانان دورهی بازگشت است؛ درحالیکه محیط پرورش و جامعهی استادان این افراد تقریباً یکسان بوده است. با نگاهی کوتاه به کارنامهی هنرمندانی چون «مجید کیانی»، «داریوش طلایی»، «محمدرضا لطفی»، «پرویز مشکاتیان» و «حسین علیزاده» بهسادگی میتوان نکات فوق را مشاهده کرد.
در این دوره تأکید بر موسیقی قدیم ایران (قاجار) بود و سعی بر زدودن پیرایههایی که در طول حدود نیم قرن بر آن افزوده بودند و این به نگاهی سنتگرایانه محتاج بود که موسیقی دورهی پیش از خود را همانگونه که بوده حفظ و بیکموکاست مجدداً روایت کند تا رسالت خود را در حفظ موسیقی ایرانی انجام داده باشد. اما اشاعهی این موسیقی مسألهای پیچیدهتر بود، هرچند بیان جدیدی که با روایت مجدد موسیقی قدیم ایران، که در جامعهی آن روزها کمتر شنیده میشد، صدایی کموبیش تازه محسوب میشد و میتوانست با مخاطبان خاصی ارتباط ایجاد کند و ظاهراً اشاعه یابد، اما از یک سو با ناهمخوانی آن با زندگی و شرایط اجتماعی جدید انتظار میرفت خیلی زود در زمرهی هنرهای موزهای درآید و از سوی دیگر افرادی که این رسالت را برعهده گرفته بودند در طبقهی نوازندگان و موسیقیدانان قرار میگرفتند و نه موسیقیشناس یا مورخ و طبیعتاً حفظ و تکرار صرف با روحیهی بیشتر ایشان در تضاد بود. اگرچه برخی کسانی که از این جریان برآمدهاند همچنان بر تکرار و اجرای مشابه و بیکموکاست آنچه در قدیم بوده تأکید دارند، زاویهی نگاه این عده برای تکرار نمیتواند نگاهی موزهای یا به سبب حفظ سنت باشد، چراکه بیشتر آثار قدما، ردیفها یا شیوههای نوازندگی در دسترس بهصورت صوتی یا نت ثبت و ضبط شده و خطر ازبین رفتن این میراث، که در ابتدای شروع این جریان احساس میشد، دیگر نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد. از طرفی بسیاری از سنتگرایان نیز به ناهمخوانی جهان امروز با سنت اقرار دارند و توجیه آنان برای رجوع به سنت جلوگیری از افول و اضمحلالی است که زندگی مدرن با آن مواجه شده یا کشف حقیقتی است که در سنن قدیم مستتر میدانند که با تکرار و تعمق میتوان از آن آگاه شد و به مرتبهای بالاتر از زندگی دست یافت. اما گروه دیگر کمکم سنت را پایهای برای نوآوری میدیدند و همین گروه بودند که این جریان موسیقایی را به درون بخش بزرگی از جامعه کشاندند. در این میان اتفاقات اجتماعی منجر به انقلاب اسلامی نیز کاتالیزوری بود برای رسوخ هرچه بیشتر اینگونه از موسیقی در تودهی مردم؛ موسیقیای که پیش از آن خود را مدتی طولانی از جامعه و سیاست کنار نگاه داشته و همانگونه که قبلاً اشاره شد به گونهای تغزلی و مجلسی دگرگونی یافته بود. علاوهبر تغییراتی که موسیقی جدید بهواسطهی رجوعش به موسیقی قدیم ولی با نگاهی نو در خود داشت، شرایط و شوری که انقلاب در جامعه و بهتبع آن در موسیقیدانان جوان آن دوران بهوجود آورده بود، امکانات و شرایط جدیدی را برای موسیقی طلب میکرد. این موسیقیدانان که گاه در ابتدای امر با تعصب بیشتری به موسیقی قدیم مینگریستند و به جریانات پیشآمده پس از جنبش مشروطه تا آن روز با رویکرد انتقادی بعضاً شدیدی برخورد میکردند، خود با استفاده از برخی عناصر همان جریانها بهصورت تعدیلشده و با قرار دادن فرهنگ ایرانی و سنت بهصورت خمیرمایهی اصلی آثارشان موجد موسیقی و دورانی در موسیقی ایرانی شدند که امروز آن را عصر طلایی موسیقی ایرانی میدانند. این عده توانستند با بیان دوبارهی سنت بر پایهی نیازهای روز اجتماع شیوهای از بیان موسیقایی ارائه دهند که موسیقی ایرانی را برای دهههای آتی و تا به امروز بهشکل موسیقی زنده و غالب جامعه حفظ کند. این گروه و شاگردان آنها طی سه دههی پس از انقلاب مهمترین سهم را در عرصهی موسیقی ایرانی برعهده داشتند، اصول تئوریک و زیباییشناسی خود را تبیین کردند و به تهیهی شیوههای آموزشی پرداختند و آثار جاودان و تأثیرگذاری در موسیقی خلق کردند، ولی باز هم نوآوری و همراهی با تحولات سریع زندگی و جامعه مهمترین چالش موسیقیدانان جوان و مخاطبان جدی این موسیقی است. استفاده از ریتمهای پیچیده، هارمونیهای برگرفته از موسیقی ایرانی و ردیف، آهنگسازی بر شعر نو، رجوع به موسیقی مقامی قدیم ایران و آثار افرادی چون مراغی یا سعی بر آهنگسازی به آن شیوه تا نگاه به موسیقیهای ملل و حتی ژانرهایی چون موسیقی جاز، قرون وسطای اروپا و مدرن، و همنشینی با هنرمندان فرهنگهای مختلف راههایی بوده و هستند که مرتباً استفاده و آزموده میشوند اما گویی خبری از جریان جدیدی در موسیقی نیست. کنسرتهای رنگبهرنگ و بزرگ و کوچک برگزار میشوند، هرساله آثار بسیاری منتشر میشوند ولی گویی همهچیز گذراست. بیشتر موسیقیدانان جوان هم دیگر دلودماغ ندارند، گویا فهمیدهاند ثروت و شهرت بهتر از هنر است، پس در اولین فرصت و کمترین زمان باید وارد گود شوند، کنسرت بدهند، آلبوم منتشر کنند و البته برای بهعمل درآوردن رویایشان یادشان نرود که اگر دیده نشوند مرده محسوب میشوند و کسی نیست که بهصرف ارزش هنری به کارشان توجهی بکند. ارشاد و صداوسیما و الباقی ارگانهای دولتی ارزش کار را در مخاطب بالاتر میبینند و در کارهای عامهپسند آسانتر و با رغبت بیشتری هزینه و حمایت میکنند و حتی در سمفونیهای(!) سفارشیشان هم از گیتار الکتریک و درامز و آواز پاپ استفاده میکنند تا بتوانند اقبال مردم را در کارنامهی خود وارد کنند و به رخ خود مردم و مدیران مافوقشان بکشند. با هزینههای سرسامآور استودیو، نشر، اجارهی سالن و دردسرهای اجرای کنسرتی معمولی، کاری از دست موسیقیدان جوان بهتنهایی برنمیآید، حالا هرچه میخواهد حرف نو برای ارائه داشته باشد. تنها راه در وصل بودن به جایی است و اینجا در بهترین و هنریترین حالت میتواند یکی از بزرگان یا ستارههای موسیقی باشد تا موسیقیدان جویای نام و جوان ما را بالا بکشاند و معرفی کند. بنابراین بههر قیمتیشده خود را وصل میکند، تنها مجیز میگوید و تعریف میکند و با شگردهای متفاوت رقیبان احتمالی را از میدان بهدر میکند تا وقتی به جایی برسد که نام و ارتباطات خودش برای ادامهی راه کافی بهنظر آید، اما در آن موقع شاید دیگر نیازی به تلاش نبیند یا حتی از نوآوری و تجربهی جدید به سبب احتمال خراب شدن وجههاش بترسد. مردم که اینک او را میشناسند، زندگیاش هم که میگذرد، پس چرا دیگر ریسک کند، آیا نوآوری به خطرش میارزد؟ همهی اینها نتیجهی سیستم و جامعهای است که هنوز درست و غلط بودن وجود موسیقی برایش محل مناقشه است، متولیان فرهنگیاش تفاوتی بین موسیقی هنری و عامهپسند قائل نیستند و حتی با معیار خود موسیقی پرمخاطب را ارجح میدانند. پس چندان هم نباید دور از انتظار باشد که جریانات موسیقی بهراحتی ایجاد و فراگیر نشود و شاید باز هم باید مثل دفعات پیش منتظر تلنگری از بیرون جامعهی فرهنگ و موسیقی باشیم.
* این مطلب پیشتر در ششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.