«همین که اولین منوّرهای آغاز جشن سال نو در آسمان ترکیدند، در اتاقم در بیمارستان کودکان سرطانی، چشمهایم را روی هم گذاشتم و مُردم. همهی کسانی که من دوستشان دارم در اتاق بودند. مادرم، پدرم و همهی دوستانم. اما وقتی که من مُردم هیچکدام مرا نگاه نمیکردند. همهی آنها ایستاده بودند و از پنجرهی اتاق من، به آسمانی نگاه میکردند که پُر بود از منورهای رنگی. من هم مثل آنها به آسمان نگاه میکردم.»
تنها خدا حق دارد بیدارم کند- محمد چرمشیر
جشن تولد آقای نمایشنامهنویس است. محمد چرمشیر، ۵۷ ساله شده و آرزویی در جهان ندارد. شمعهای کیک تولدش را فوت میکند. تا امروز بیش از صد نمایشنامه نوشته: میبوسمت و اشک، باد اسب است، مکبت، قهوهقجری، رقص مادیانها، آسمان روزهای برفی، شیشوبش، میخواستم اسب باشم، آرامش در حضور دیگران، در مصر برف نمیبارد، کبوتری ناگهان و ….
در شب تولدش اما «تنها خدا حق دارد بیدارم کند»، بازخوانی میشود. هوشنگ قوانلو نقش اسکار پسر ۱۰ ساله را دارد و نیکامهر غفاریان ۱۰ ساله پیرزن نمایشنامه را نقشخوانی میکند. این نمایشنامه با اقتباس از «اسکار و ماما صورتی» اثر اریک امانوئل اشمیت نوشته شده. چرمشیر آن را در سال ۱۳۸۴ به نگارش درآورده و همان سال محمد عاقبتی یک بار آن را با بازی داریوش موفق و لیلی رشیدی در جشنوارهای در اصفهان روی صحنه برده است. حالا دوباره صدای اُسکار در سالن شمارهی دو، پردیس چهارسو شنیده میشود: «کنار مرگ ایستادن چقدر آدم رو پیر میکنه…»
به چرمشیر حسودی میکنم
«من به محمد چرمشیر حسودیام میشود زیرا او بسیار میخواند. به خاطر دارم زمانی که رمان دیر راهبان به قلم فریراد کاسترو را خواندم با هیجان به سراغ چرمشیر رفتم و شروع به تعریف از این رمان کردم و پاسخی که از او شنیدم این بود که مگر خبر نداری من نمایشنامهای براساساش نوشتهام؟»
حسین پاکدل میگوید. او نخستین سخنران این جشن است: «یکی از ویژگیهای منحصر به فرد محمد چرمشیر این است که ششدانگ و با تمام وجود تئاتری است و با این که قطعاً توانایی کار کردن در سایر مدیومها را هم دارد، هرگز وسوسه نشده برای بهدست آوردن چیزی بیش از آنچه اکنون دارد، حوزهی تئاتر را ترک کند. چرمشیر همچون شاهینی است که از فراز قلهها به هستی مینگرد. محمد چرمشیر شاید به خواهش یا سفارش دوستانش بنویسد اما هرگز سفارشی نمینویسد.»
فرصت به فرهاد مهندسپور میرسد: «محمد چرمشیر صاحبسبک نیست. چیزی که شاید اتهام محسوب شود اما این اتهام، نقطهی مثبتی است که چرمشیر بر آن ایستاده است. کسانی مانند بهرام بیضایی و اکبر رادی نمایشنامهنویسانی صاحب سبکاند و هر دو چیزهایی برای تئاتر ایران به ارمغان آوردهاند اما کسانی مانند عبدالحی شماسی و محمد چرمشیر تئاتر را از رکود دههی ۶۰ خارج کردند. کاری که محمد چرمشیر کرده این است که نمایشنامهنویسی دههی ۶۰ را به عباس نعلبندیان وصل کرد. چرمشیر نمایشنامهنویسی را در برابر حیرت ناشی از تغییر اجتماعی بزرگ و برای پریدن از دیوار انقلاب یاری داد.»
شاعرِ نمایشنامهنویس
«همیشه دلم برای چرمشیر تنگه، حتی اگه دیروز دیده باشمش.» علی رفیعی کات میخورد به گفتههای آتیلا پسیانی: «مدرنترین نمایشنامهنویس ایران است.» محمد رحمانیان: «بخشی از حافظهی تاریخ نمایش کشور است.» جلال تهرانی: «یکی از مهمترین ویژگیهای او این است که در هر زمینهای تجربه کرده.» همه از مردی صحبت میکنند که زیاد میخواند و میخواند و میخواند. حسن معجونی میپرسد: «پس او کی مینویسد؟» گفتهها درهم میرود، یکییکی چهرههای شناختهشدهی عرصه تئاتر در قاب دوربین از محمد چرمشیر میگویند. فیلم کوتاه است؛ فیلمیکه دانشجویان سوره تهیه کردهاند به پاس قدردانی از استادشان.
میگویند محمد چرمشیر فقط نمایشنامهنویس است و این را ویژگی مهم او میدانند اما محمدرحمانیان، کارگردان تئاتر، میگوید: «آقای چرمشیر برای کودکان و تلویزیون هم نوشته و چه خوب نوشته، برای سینما هم نوشته و من خودم فیلمنامهاش را دارم. کسی که کبوتر ناگهان را مینویسد، چطور میتواند شاعر نباشد؟ تعارف نمیکنم. هیچ چیز بدی نیست که هر فردی در نوشتن تجربههای مختلف داشته باشد ولی خب، چرمشیر در نمایشنامهنویسی بیشتر شناخته شده است.»
رحمانیان مخالف برگزاری بزرگداشت برای چرمشیر است: «وقتی برای هنرمند بزرگداشت میگیرند، یعنی اینکه دیگر کار نکن و بس است. در حالی که چرمشیر در این سی سال دارد تجربه میکند و از این بُعد خوب است. او برآیند ادبیات نمایشی ماست و هر آنچه از ادبیات نمایشی در زمینهی زمان، سبک و توضیح صحنه و … بوده تجربه کرده است. مثلاً چرمشیر، ده سال توضیح صحنه نمینوشت. او نویسندهی بیبدیلی است که به صورت گذشتگان چنگ نینداخت.»
او بر خلاف گفتههای مهندسپور از سبک ویژهی چرمشیر صحبت میکند: «نوع پرداخت به فضا در کارهای چرمشیر آن را متمایز ساخته است. مشخصاً در «مانیفست چو» تلاش این است که چگونه او، گونهگونی شخصیتها را دارد و باز ما را نزدیک میکند به اینکه چرمشیر این متن را نوشته است. کاری که محمد چرمشیر در ساخت فضا میکند، کار ویژهای است. جبههی جنگ او مثل بقیه نیست. در مورد رودبار که مینویسد، رودباری است که با بقیه فرق میکند. اینهاست که چرمشیر را میسازد. تولدت مبارک.»
چرا چرمشیر اینقدر جوان است؟
«مرگ دستهای سردی داره، اما من سرمای اون رو حس نکردم.» بعد از اتمام نمایشنامهخوانی، حسن فتحی، کارگردان، رشتهی صحبتها را بهدست میگیرد: «فکر میکنید دلیل اینکه محمد چرمشیر اینقدر جوان مانده چیست؟» میخندد و از دیگر حاضران هم میپرسد: «در روز تولدش بیشتر این سؤال در ذهن شکل میگیرد. چرمشیر را دیگر میتوان در زمرهی پیشکسوتان نام برد اما چرا اینقدر جوان مانده. من به این نکته بارها فکر کردهام و از خودش هم پرسیدهام. رمز جوانی محمد چرمشیر، بهعنوان شخصیت فرهنگی و هنری در انعطاف غریبی است که این هنرمند دارد. او کسی است که توانسته برای سه نسل کارگردان، نمایشنامه بنویسد و در تمام آثار هویت محمد چرمشیر را حفظ کند. به نظر من، این اتفاق به خاطر این افتاده که چرمشیر این جمله را رعایت کرده: «نمایش زندگی را جدی بازی کنیم، ولی جدی نگیریم.»
او از نهفتگی میراث تاریخی در آثار چرمشیر میگوید؛ از اینکه عقلگرایی ابوعلیسینا در کارهای او دیده میشود تا انساندوستی شیخحسن خرقانی: «با اینکه اینها قبل از محمد چرمشیر در کارهای نعلبندیان هم دیده شده، در آثار نعلبندیان این حضور شکلی عصیانگرایانه و آشفته دارد اما آمیختگی اینها در کار چرمشیر آرام و قرار خاصی گرفته است.»
من آرزویی در جهان ندارم
آقای نمایشنامهنویس شمعهایش را فوت میکند. صدای برهم خوردن دستها در سالن خاکستریِ تیره میپیچد: «ما کم همدیگر را میبینیم. وقتهایی را نیاز داریم که باهم حرف بزنیم و متأسفانه پیدا نمیکنیم. حالا که امشب این فرصت پیش آمده، میخواهم درد و دلی بکنم. خیلی روزهاست که از خواب بیدار میشوم و از خودم میگویم حاصل این همه کار چه بوده است؟ کنار تختخواب مینشینم و این سوال رمق حرکت و آغاز کردن روز را از من میگیرد.
«بعد به خودم میگویم یادت بیفتد روزی که در تلویزیون «روزنهی آبی» را دیدی و دلت خواست تئاتر یاد بگیری. یادت بیفتد روزی که علیرفیعی و رضا ژیان و بهمن جلالی را دیدی. یادت بیفتد روزی که با خسرو حکیمرابط و محمد رحمانیان آشنا شدی و عمیقاً و عمیقاً احساس کردی دوستش داری و میتواند رفیقت باشد. حمید امجد را دیدی و چشمهای جستوجوگرش را. آتیلا پسیانی و رضا حداد را دیدی و همهی آدمهایی که میشناسی. یادت بیفتد اولین باری که سر کلاس رفتی. وقتی همهی اینها را به خودم میگویم، روزم را آغاز میکنم. برای یک روز و فقط یک روز خودم را به این اندیشه مجهز میکنم که زندگی هنوز هم میتواند زیبا باشد. معتقدم این جادوی تئاتر است، جادویی که انگیزهای برای ادامهی زندگی به ما میدهد. جادوی تئاتر چیزی است که بهواسطهی آن همچنان میتوان زیر یک سقف جمع شد و امیدوارم به یاری این جادو روزی به جایی برسیم که به عشقش اسبهایمان را زین کرده باشیم. من آرزویی در جهان ندارم. تئاتر ایران آنچه میخواستم به من داد. امیدوارم من هم لیاقت تئاتر را داشته باشم.»