هر سه رهبر انقلاب کبیر؛ ژانپل مارا، ژرژ دانتون و ماکسیمیلیان روبسپیر؛ موضوعی مورد علاقه برای نمایشنامهنویسان، نقاشان، فیلمسازان و دیگر هنرمندان شدند. روبسپیر با اعلام دیکتاتوری و بنا کردن حکومت ترور، که در نهایت خودش را نیز به کام خود کشید، جملهی تاریخی و بارها تکرارشدهی دانتون «انقلاب فرزندان خود را میخورد، آنچنانکه کرونوس» را مؤکد کرد؛ ژانپل مارایِ تندرو و عضو جریان ژاکوبنها هم در جریان عضویت در کمیتهی انقلاب به دستِ زنی در حمام خانهاش کشته شد تا هم موضوع پردهی ژاک لویی داوید «مرگ مارا» باشد و هم شخصیت دمدمیمزاج و تندخویِ «مارا/ساد» پیتر وایس. اما دانتون کموبیش محبوبترین شخصیت انقلاب کبیر در دید هنرمندان ماند. ایستادگی او بر آرمانهایش و بهخصوص اعدامش بهدست کمیتهی انقلاب و با توطئهی روبسپیر از او چهرهای محبوب برای آیندگان ساخت؛ لااقل پنج فیلم از زندگی او ساخته شده است، بهعلاوهی دو نمایشنامهی مهم «مرگ دانتون»، اثر گئورگ بوشنر، نمایشنامهنویس جوانمرگشدهی آلمانی و «پروندهی دانتون» نوشتهی استانیسلاوا پرژیبزوسکا که همین نمایشنامهی دوم منبع اقتباس وایدا برای فیلم «دانتون» (۱۹۸۳) شد.
اما وایدا در اقتباس سینماییاش از زندگی دانتون براساس نمایشنامهی ذکرشده، انقلاب کبیر فرانسه را به گروتسکی هولانگیز تبدیل میکند. وایدا فیلمنامه را به ژانکلود کریر سپرد تا حاصل کار بیشتر به جدال دو شخصیت اصلی تبدیل شود و در تمام طول فیلم دانتون رودرروی روبسپیر بایستد، هرچند با هوشمندی دو شخصیت تنها یک صحنهی مشترک با هم دارند. در نتیجه انقلاب بیشتر به تزیینی برای صحنههای شلوغ تبدیل میشود و بهجز صحنهی اول علناً تصویری از انقلاب نمیبینیم، چون وایدا در تدارک سیرکِ هولآورش در پی چیزهایی دیگر بوده است. تأکید وایدا در بهکارگیری عدسیهای متوسط و خست فراوانش در بهکار بردن عدسیهای تله به قصدِ درآوردن همین ترکیب دوگانه بوده است. انقلاب/گروتسک همچنان و تا پایان فیلم در پسزمینه حضور دارد ولی هر شخصیت، چه دانتون و چه روبسپیر که گاه به ترکیبی از مکبث و یاگو تبدیل میشود، فضاهای شخصی خود را دارند، پس بیهوده نیست که وایدا در صحنهی دونفرهی دانتون و روبسپیر باز هم مصرانه از بهکارگیری عدسیهای تله خودداری میکند و برخلاف دکوپاژ مرسومِ صحنههای دونفره با خسّت به سراغ نماهای بسته یا بالای شانه میرود (در کل صحنه تنها سهبار از چنین نماهایی استفاده میشود). وایدا بیشتر عدسیهای متوسط و کمتر زاویهی باز را ترجیح میدهد، چون به او امکان میدهد هم دو مرد را در حضور جمعیت ببیند که معمولاً فقط در حال دادوهوار کردن هستند و هم در مواقع لازم تماشاگر را با نماهای بستهاش شگفتزده کند (به کل صحنهی سخنرانی روبسپیر در مجلس دقت کنید یا به شبی که دانتون سربازان را انتظار میکشد).
از طرف دیگر بهکارگیری عدسیهای متوسط هدفی دیگر هم دارند: «دانتون» علناً نمایش است؛ وایدا بههرحال داشته درام لباسی میساخته و نمایشنامهای را اقتباس میکرده، پس عامدانه فیلم را تئاتری میکند. به صحنهپردازیها دقت کنید که چگونه با عناصری محدود فضا را میسازند. فیلم برخلاف هر درام لباسی مشابهی از شلوغ کردن صحنهها خودداری میکند. آنچه او لازم داشته حداقل وسایل بوده است، پس ما در کل فیلم بهندرت چیزی بیشتر از آنچه او میخواهد میبینیم: چند اسلحه در گوشهای، صندلیهای خالی اطراف صندلیِ دانتون وقتی که درمییابد کمکم به پایان کار نزدیک میشود یا سگی که در ابتدای صحنهی زندان به دانتون پارس میکند.
میزانسنها ساده و دقیقند. در صحنههای شلوغ، همیشه تدبیری برای گفتوگوهای کوتاه وجود دارد؛ هرجا لازم بوده، سیاهیلشکرها شخصیتها را احاطه میکنند؛ هرجا کسی بر دیگری مسلط است، ایستاده و دیگری نشسته است. باز در صحنهی مجلس، آنگاه که حضار بلند میشوند تا سرود مارسیِز را بخوانند، دوربین آنها را مانند تودهای بیشکل در نمایی تار نشان میدهد.
نورپردازی فیلم برخلاف نمونههای مشابه مبتنی بر نورهای لکهای است. طبیعی است که در نمونههای مشابه درامهای تاریخی یا لباسی صحنهپردازیهای بزرگ و لباسهای بهدقت پرداختشده ما را وامیدارد تا به سراغ نماهای باز و نورپردازی تخت در همهی صحنهها برویم ولی صحنهپردازیِ استیلیزهی وایدا و میزانسنهای دقیقش نورها را هم به سمت لکهای شدن میبرد. بهاینترتیب در کل صحنههای کمیته، که چند تکه چوب یا الوار پسزمینه را پر میکنند، نورهای لکهای نیز برصحنه میتابد تا همان اندک لوازم و آدمهای صحنه را روشن کند، نه اینکه با بهکارگیری نوری عمومی خالی بودن بیش از حد صحنهها را عیان کنند یا توجه بیننده را از صحنهی اصلی دور کنند.
با درنظر گرفتن کل فیلم بهمثابهی گروتسک، همهی این عناصر کارکردی دیگر هم مییابند و آن هم کامل کردن این شلوغی ترسآور است. به صحنههای زندان دقت کنید یا به صحنهی هتلِ محل ملاقات روبسپیر و دانتون که آنچه میبینیم بیشتر موجوداتی مسخ شدهاند، گویا در هراسی بیپایان؛ و در اینجاست که مفهومی از گروتسک بر فیلم سایه میاندازد. در تمامی این صحنهها هم وسایل صحنه محدودند، لنزها بیشتر متوسط و نورها هم لکهای هستند تا همین اندکها را نشانمان دهند.
بیهوده نیست که بازیگران هم گاه اغراق میکنند، چون در قالب این شلوغی، آنچه وایدا میخواهد اغراق است تا هم شکل تئاتری فیلم دربیاید و هم گروتسک تکمیل شود.
اما ترجیعبند ثابت فیلم بیش از همهی اینها حضور مرگ است، که در تکرار گاهبهگاه گیوتین دیده میشود، بیهوده نیست که فیلم در همان صحنهی اول تصویری از گیوتین نشانمان میدهد، گیوتینی که دانتون برای لحظهای به آن چشم میدوزد، گیوتینی که گاهگاه دوباره در فیلم دیده میشود چون قرار است انقلاب فرانسه فرزندان خود را بخورد و فیلم هوشمندانه ما را از ابتدا با حضور این مرگ محتوم مواجه میکند، همچنانکه آنچه در واپسین صحنهی فیلم میبینیم، روبسپیری است مسخشده، برتختافتاده که به پسربچهای گوش میکند که دارد بیانیهی حقوق بشر را برایش ازبر میخواند.
فیلم بهاینترتیب در آخرین صحنه تکلیف خود را با مضمونش هم معلوم میکند، اینکه چگونه خودکامگیها بهآسانی اصول اولیهی حقوق بشری، دموکراسی و آزادی را بهسخره میگیرد. مضمون مورد علاقهی وایدا که چندین بار اخلاقیات فردی ما را مقابل دسایس یا خواستههای سیاسی قرار میدهد: به «خاکستر و الماس» (۱۹۵۸) یا «کاتین» (۲۰۰۷) نگاه کنید. بهاینترتیب است که دقیقاً در انتهای فیلم تکلیف ما با پسزمینهی
سیاسی/ تاریخی فیلم معلوم میشود و متوجه استراتژی کارگردان در استیلیزه کردن فیلم میشویم. آنچه وایدا میسازد از سویی نابودی ارزشهای جمهوری، حقوق اجتماعی و سیاسی در جدالی بر سر قدرت و اصول است؛ جدالی بین خودکامگی و آزاداندیشی. بههمیندلیل است که باید همهچیز در حداقلهایش ارائه شود، چه در صحنه، چه در فیلمبرداری و چه در دکوپاژ یا در بازیگری. فیلم ما را وامیدارد تا با حداقلها به انقلاب فرانسه نگاه کنیم و با حداقلها فروپاشیِ اصول اخلاقی را ببینیم.
* این مطلب پیشتر در ششمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.