موسیقیدوستان ایرانی، حتی اگر علاقمند به موسیقی گروه راک کمل (Camel) نباشند، بعید است که نام آن را نشنیده باشند. گروهی که در دوران رونق موسیقی راک پیشرو در دههی هفتاد میلادی ظهور کرد و بهرغم فرازونشیبهای زیاد همچنان حضور دارد. اعضای کمل بعد از چند سال سکوت، که بیشتر بهعلت بیماری سخت مؤسس، گیتاریست، خواننده و آهنگساز آن اندرو لاتیمِر پیش آمده بود، بناست پاییز امسال مجدداً در جریان تورکنسرتی با عنوان «بازنشستگی بددردی است!» روی صحنه بروند و ساختههای جدیدشان را اجرا کنند. کمل در زمرهی گروههای بیحاشیه، مؤدب و محترم راک بود که از نظر محتوا، آداب و رفتار هنری و ظاهر، آنچنان غرابتی با خصوصیتهای بیشتر گروههای راک همدورهشان نداشتند و بههمین دلیل محبوبیت آنها همواره با نوعی احترام از سوی مخاطبان همراه بوده است. در شهر تسالونیکی یونان فرصتی شد تا با کالین بیس، نوازندهی باس گروه، مصاحبهای داشته باشم. او در این گفتوگو از همکاری با اندرو لاتیمر، داستان کَمِل، تورکنسرتهای این گروه، ایدههایشان در زمینهی اجرای زنده، موسیقی ملل و غیره میگوید.
***
برای موسیقیدوستان نسل قدیمیتر ایران، آلبوم «رقصهای باران» (Rain Dances) شاید اولین آشنایی جدی با گروه شما بوده باشد. قطعاتی مثل «بزرگراهی به خورشید» (Highways to the Sun) حتی بهکرات از رادیو تهران آن زمان پخش میشد و در فهرست درخواستی شنوندهها قرار میگرفت. اما نکتهی جالب اینکه راکدوستان ایرانی همیشه کَمِل را بچهمؤدبهای راک میدانند که مؤلفههای معمول از جمله رفتارهای عجیبوغریب، ظاهر نامتعارف، حاشیه، و مصاحبههای جنجالی در آنها دیده نمیشد.
چه جالب و چه لقب خوبی! البته متوجه منظورت هستم. شاید این ماجرا واقعاً به کیفیت یا نوع موسیقیای که اجرا میکردیم هم برگردد. یعنی نوع موسیقی ما اصولاً چنین خصلتهایی را نمیطلبید. هرچند از ۱۹۷۹ به گروه ملحق شدم، چیزی که به آن اشاره کردید پیش از من هم برقرار بود و گروه کلاً اهل این نبود که در صدر اخبار قرار بگیرد.
پدیدهای که شاید البته در چهره نشدن گروه هم اثر گذاشت. چون گروههای بیحاشیه کمتر هم خبرساز میشوند. حتی بعید میدانم در انگلستان بهاندازهی ایران محبوب باشید!
اگر از آن منظر به ماجرا نگاه کنیم شاید حرف درستی باشد و ما آنقدرها هم دیده نشده باشیم. اما حقیقتاً این موضوع اصلاً برایمان اهمیتی نداشت. جنس موسیقی ما حاصل جنس خودمان و اخلاقمان است. به نظر من طبیعی هم هست که در آن ورطه نیفتاده باشیم. موسیقی ما نه راک اند رولی بود که مخاطب انبوه پیدا کند و نه حتی موسیقی راک پیشرویی بود که وارد جریان اصلی بازار شود. چهبسا حتی اگر الان با اندی لاتیمر صحبت کنید، هنوز هم متعجب باشد که اصلاً چرا کَمِل در موسیقی راک پیشرو طبقهبندی میشود! او خودش بههیچوجه این تلقی را از موسیقی کَمِل ندارد.
بههرحال هر هنرمند یا گروهی، فارغ از اینکه در چه سبکی قرار بگیرد، هویتی دارد و نگه داشتن آن هویت خود به دغدغهای تبدیل میشود. هنرمندان مطرح همیشه مدیر برنامهها یا آژانسهایی دارند که بهنوعی شیوهی زندگیشان را برنامهریزی میکنند: چه بپوشند، با چه کسی مصاحبه کنند، کجا کمی جنجالی باشند، چه زمانی آلبومشان را بیرون بدهند و مانند اینها. بسیاری که این خصایص یا پشتوانهها را ندارند از صحنه حذف میشوند. اما بهنظر میرسد شماها در قید این مسائل هم نبودید.
به موضوع جالبی اشاره کردید. تا حالا به آن فکر نکرده بودم. درست است که ما هیچوقت از این ماجراها یا برنامهریزیها نداشتیم ولی نمیتوانم ادعا کنم که هیچوقت تحت فشار نبودهایم؛ یعنی حتی گروه بیحاشیهای مثل کمل هم وقتی وارد چرخهی بازار موسیقی میشود، دردسرهایی پیدا میکند. به خاطر دارم که وقتی به گروه پیوستم، کَمِل هنوز با شرکت بزرگ «دکا» (Decca) قرارداد داشت؛ شرکتی که در ازای سرمایهگذاریاش روی ما دنبال موفقیت بود. بهخصوص که گروه از همان ابتدا هم دردسرساز شده بود و خیلیها از روی اسم گروه و همچنین طراحی جلد آلبومها تصور میکردند که شرکت دخانیات کمل پشت سر گروه است! تا این حد که حتی زمانی که آلبوم «غاز برفی» (Snow Goose) بر اساس داستانی از «پل گالیکو» (Paul Gallico) در حال ساخت بود، نویسنده موافقت نکرد که ما از متن کتاب برای ترانههای آلبوم استفاده کنیم و گفت نمیخواهد با گروهی که سیگار کشیدن را تبلیغ میکند سروکار داشته باشد! بههمین دلیل آلبوم غاز سفید بیکلام شد! وگرنه بنا بود گزیدههایی از متن داستان هم بهصورت ترانه بیاید. در نهایت و بر اساس قانون مالکیت، گروه مجبور شد حتماً عبارت «اقتباسی آزاد از داستان غاز سفید» را در آلبوم قید کند. خیلی از قطعات ما موردپسند شرکت دکا نبود. دقیقاً هم همان قطعاتی که ما خودمان بیشتر دوستشان داشتیم! مثل قطعهی بیکلام «یخ» (Ice). آنها دنبال «هیت» بودند و ترانهای بهیادماندنی با آواز خوب که وارد فهرستهای آثار پرفروش بشود؛ نه قطعهای بیکلام که حتی آنقدر طولانی است که شاید رادیوها هم رغبت چندانی به پخشش نداشتند. راستش را بخواهید در همان آلبوم آثاری مثل «صبر کن» (Wait) یا «عشق تو از عشق من غریبتر است» (Your love is stranger than mine) بیشتر واکنشی بود از سوی گروه برای تأمین تقاضای شرکت دکا که خرج آلبوم را میداد و ما را شدیداً تحت فشار گذاشته بود؛ یعنی اندی مثل دانشآموزی که موظف بود مشق بنویسد، آنها را نوشت!
ضمن اینکه شما هیچوقت هم به آن صورت صاحب هیت نشدید!
نه نشدیم! یعنی تا جایی که من به یاد دارم نشدیم. تلاشمان را هم کردیم ولی خب ذات ما نبود. همین دو قطعهای هم که گفتم راستش دو ملودی ساده بودند که شرکت از آن خوشش آمد اما همینطور معلق مانده بود و نمیدانستیم با آنها چه کار کنیم. بهزحمت برایشان ترانههایی آماده کردیم که به یاد دارم شبیه بازی جملهسازی بود. هر کدام از اعضای گروه چند جملهای مینوشت و بعدش رأیگیری میکردیم که کدام بهتر است! ماجرا خیلی بدویتر از آن چیزی بود که شاید از بیرون به نظر بیاید! من این آلبوم را دوست ندارم. یعنی فکر کنم هیچ کداممان دوستش نداشته باشیم! این آلبوم اتفاقاً نمونهی خیلی واضحی از همان فشارهاست که ما را موظف میکرد اثری را در زمانی معین به بازار بدهیم بهرغم اینکه خودمان علاقهای به این کار نداشتیم. من که اصلاٌ در آن آلبوم در گروه هم نبودم! بعد از آلبوم «عریان» از گروه جدا شدم و از شروع تورکنسرتهای آلبوم بعدی (Stationary Traveler) دوباره برگشتم که منجر به تولید آلبومی از اجرای زندهی گروه در لندن (Pressure Points) و فیلم کنسرت آن شد.
به فشار و تأثیر شرکتهای تولیدکننده مثل دکا اشاره کردید. برای خیلیها این سؤال پیش میآید که اصولاً گروههایی در حد و اندازهی شما چطور وارد معامله میشوند و روند حقوقی کار چطور پیش میرود؟
داستان عجیبی است. بهخصوص وقتی جوان باشید و جویای موفقیت. در آن شرایط فقط دوست دارید که قراردادی ببندید و بالاخره آلبومتان بیرون بیاید. اما یکباره میبینید که قراردادی طولانیمدت بستهاید که فسخش هم تقریباً غیرممکن است! البته چون قرارداد دکا با کمل خیلی قبلتر از پیوستن من به گروه بسته شده بود، آنچنان در جریان جزئیاتش نیستم ولی میدانم که مدیر برنامههای گروه، وقتی معامله با دکا را نهایی کرد، به گروه گفته بود که قرارداد خوبی بسته است. بههرحال گروه برای انتشار چندین آلبوم متعهد شده بود و پول نسبتاً خوبی هم دریافت میکرد. از یک طرف خیال همه راحت بود که میتوانند بروند و به کار هنریشان بپردازند، اما در زمانی که بنا شد آلبوم اجرای زندهی گروه (Pressure Points) منتشر شود، کمکم مشکلات به اوج رسید و اندی دچار بحران روحی شدیدی شد. به خاطر دارم یک روز به دکا رفتیم تا طلب مقداری پول برای ساخت آلبوم بعدی کنیم و جواب شنیدیم که «پولی باقی نمانده! همهی پولها را خرج کردهاید! تازه هنوز یک آلبوم هم به ما بدهکارید!» حسابها را نشان دادند و مشخص شد که یا مدیرمان یا کسی دیگر، از طرقی که نمیدانیم، مقادیر زیادی پول به انحای مختلف از حساب گروه برداشته بود. اندی که سرپرست گروه بود به ناگاه با مبلغ هنگفتی بدهی روبهرو شد که یا باید آن را بازپرداخت میکرد یا یک آلبوم را به خرج شخصی تهیه میکرد و به آنها تحویل میداد! موضوع آنچنان پیچیده شد که اندی مجبور شد چهار سال از انگلستان مهاجرت کند و به کالیفرنیا برود، چون اولاً در انگلستان دیگر هیچ شرکتی حاضر نبود با ما کار کند (چون اعتقاد داشتند که موسیقی ما دیگر آنچنان موردپسند بازار نیست) و دوم اینکه اگر هم کسی میخواست پا پیش بگذارد، باید اول بدهی دکا را تسویه میکرد و سوم اینکه اندی تا زمان حل شدن این مشکلات در انگلستان اجازهی کار نداشت. برای همین سکوت چندسالهی گروه در نیمهی دوم دههی نود اصلاً هنری نبود، بلکه حقوقی بود. گروه کمل عملاً از گردونه بیرون افتاد و کمکم فراموش شد. بحران گذران زندگی داشت اندی را از پا در میآورد، بهخصوص اینکه از فروش آلبومهای قبلی هم چیزی عایدمان نمیشد. اگر هم میشد از بدهی گروه کسر میشد. حتی شرکت یونیورسال، که توزیعکنندهی آثارمان بود، در آن دوران با همکاری دکا مجموعهای چندجلدی، در جعبهای شکیل، با عنوان آنتولوژی منتشر و توزیع کرد که حتی به ما اطلاع هم ندادند.
رابطهی شما با کَمِل فرازونشیبهای زیادی داشته است. اصلاً راهتان چگونه به کَمِل منتهی شد؟ چون هم داگ فرگوسن و بعدها ریچارد سینکلر بهنظر نقش مؤثری داشتند و محبوب هم بودند. با گروه کَمِل از قبل آشنایی داشتید؟
راستش علت اینکه هر دو آنها بهنوبت از گروه رفتند تا حدی به مشکلات داخلی برمیگشت. بههرحال هنرمندان یک گروه همیشه در طول زمان مشکلاتی با یکدیگر پیدا میکنند که عموماً شخصیتی است و نه هنری و گاه منجر به جدایی میشود. برای کَمِل هم همینطور بود. من با گروه آنچنان آشنایی نداشتم. در آن زمان عضو گروه «استیو هیلج» بودم. تور نسبتاً بزرگی داشتیم و مدیر کنسرتهای ما در بریتانیا مدیر تورهای کَمِل هم بود. یکی از روزهای کنسرتمان در انگلستان، مدیر کنسرتهایمان به من گفت که ریچارد سینکلر از گروه جدا شده و آنها دنبال نوازندهی باس جدیدی هستند. پیشنهاد کرد سری به محل تمرین آنها بزنم که در خانهای روستایی در بیرون شهر بود. من هم رفتم.
رابطهتان خیلی هم زود جوش خورد، نه؟
خیلی سریع. یادم هست وقتی آنجا رسیدم، تعداد زیادی نوازندهی دیگر هم برای تست آمده بودند. نوبت من که شد بچههای گروه گفتند که ما داریم روی قطعهی جدیدمان کار میکنیم و دربارهی آن توضیح دادند. بعد گفتند «تو هم با ما همنوازی کن و ببین میتوانی چیزی به آن اضافه کنی؟» آکوردها را پرسیدم و یک مقدار گوش دادم ببینم چطور صدا میدهند و بعد شروع کردم به همنوازی. راستش الان که فکر میکنم یادم نمیآید که همهچیز چطور پیش رفت اما اندی تحتتأثیر قرار گرفت و به من گفت که از صدای ساز و نوازندگیام خوشش آمده. شخصاً اعتقاد دارم که گیتار باس، علاوه بر وظایفی که در موسیقی راک دارد، باید نقشی سیال و کمی منحنیوار و بدون گوشههای تیز نیز داشته باشد که ظاهراً این همان چیزی بود که اندی دوست داشت.
شاید دقیقاً همان چیزی که در آلبوم «عریان» به چشم میآید. مقتدر اما درعینحال سیال و شاید بتوان گفت مهربان!
مهربان را خوب آمدید! خودم هم آن آلبوم را خیلی دوست دارم. در آلبوم «میتوانم خانهات را از اینجا ببینم» (I can see your house from here) هنوز آدم تازهوارد گروه بودم و کمتر جسارت داشتم تا لهجهی خودم را تحمیل کنم. اما در «عریان» آن چیزی بودم که از خودم انتظار داشتم. بعد از «عریان» هم تورکنسرتی نسبتاً طولانی داشتیم و خوشبختانه طرفداران و شنوندگان هم به گرمی مرا در گروه پذیرفتند. هرچند ضبط آلبوم در استودیو اَبیرود خیلی خوب انجام شد و کنسرتها هم از نظر مخاطبان با استقبال روبهرو شد، مریضی «اندی وارد» (نوازندهی درامز گروه) در طول تور خیلی مشکلآفرین شد و گاه به بداخلاقیهایی هم بین اعضا انجامید. کار بهجایی کشید که اندی لاتیمر نهایتاً تصمیم به انحلال غیررسمی گروه گرفت. ولی ترجیح میدهم وارد جزئیات آن نشویم.
فعالیت مجدد گروه با آمدن چهرههای جدیدی مثل «کریس رِینبو» از سرگرفته شد؟
میشود اینطور گفت. بههرحال گروه از هم پاشیده بود و نوازندههایی مثل کریس رینبو در واقع هنرمندان تحت قرارداد استودیو ابیرود و پروژهی «آلن پارسونز» بودند و با دورخیز جدید اندی برای احیای گروه به کمل اضافه شدند؛ زمانی که من هم دیگر در گروه نبودم. من در انتهای تور آلبوم «عریان» که در فرانسه بود رسماً از همه خداحافظی کردم و رفتم. یعنی از اتوبوس پیاده شدم و در پاریس پیش نامزدم ماندم. در دو آلبوم بعدی کمل (Single Factor و Stationary Traveler) حضور نداشتم. حدود شش ماه در پاریس اقامت داشتم و در همان دوران کمکم به سمت حوزهی موسیقی ملل کشیده شدم و راستش از جدایی هم آنچنان ناراحت نبودم.
جدایی مسالمتآمیزی که نبود؟
نه خیلی، اما با دعوای شدید هم همراه نبود! بههرحال همه فهمیده بودیم که یک جای کار ایراد دارد و اعضای گروه دیگر آنچنان تحمل یکدیگر را نداشتند.
ولی دوباره برای تورکنسرت معروف کمل (Pressure Points) به گروه برگشتید. گروهی که البته بهغیر از اندی دیگر هیچکس از قدیمیها در آن نبود.
بله، آلبوم را اندی خودش جمع کرد و همانطور که گفتم با یک سری از نوازندگانِ ثابتِ آلن پارسونز، که بیشتر حکم کارمند قراردادی داشتند، کار کرد. اما یک روز به من زنگ زد و گفت که «پارسال دوست امسال آشنا رفیق!» و از اینجور حرفها زد و به من پیشنهاد داد که برای تورکنسرت به گروه ملحق شوم. راستش نمیدانم باسنوازی که برای دو آلبوم اخیر آورده بود به چه دلیل در تور شرکت نمیکرد، هیچوقت هم نپرسیدم، اما خیلی بیمقدمه قبول کردم. عجیب هم بود اما بههرحال قبول کردم. چون آن زمان در لندن بودم و خیلی هم سرم شلوغ نبود و اتفاقاً خوشحال بودم و دوست داشتم کمی استراحت کنم. اما بهمحض اینکه اندی پیشنهاد داد نتوانستم جواب رد بدهم.
وقتی ویدیوهای آن تورکنسرت منتشر شد علاقمندان در ایران کالین بیس را، با آن ابروهای کلفت و با آن اسلایدها و ملودیهای نرمی که مینواخت، شناختند.
جدی؟ اینقدر اثرگذار بود؟ اگر این را به اندی بگویم مطمئناً میخندد و میگوید «برو بابا!» مطمئنم باور نخواهد کرد.
بههرحال آن کنسرت معروف نکتهی دیگری هم برای مخاطبان داشت: همراهی «پیتر باردنز» با گروه در اواخر کنسرت همه را متعجب کرد؛ کسی که خیلی زود از گروه جدا شده بود.
جالب بود اما این را هم بگویم که پیتر فقط در کنسرت سالن همرسمیتِ لندن حضور داشت و در باقی تور ما را همراهی نکرد. آن شب هدیهای اضافی به طرفداران بود. چون از نظر اقتصادی هم منطقی نبود که پیتر تنها برای اجرای قطعهی «غاز برفی» همراهیمان کند. گروه همینطوری هم خیلی بزرگ بود که اصلاً موردپسند من نبود. سه کیبوردنواز، یک درامر، اندی و من. دیگر واقعاً یک نفر اضافه روی صحنه خیلی مشکل میشد. ضمن اینکه برای ما فضای کافی برای نواختن نیز وجود نداشت. هرچند انصافاً تور بسیار خوبی بود.
کمی از کَمِل فاصله بگیریم. شما طی این بیست سال در عرصههای گوناگون دیگری هم بهصورت موازی فعالیت داشتهاید. برنامهی رادیویی داشتهاید، کار تهیهکنندگی میکردید، شرکت خودتان را تأسیس کردید، به موسیقی جنوب شرق آسیا علاقه پیدا کردید و وارد عرصهی موسیقی ملل هم شدید. درحالحاضر هم که با «ومکس» (Womex) همکاری میکنید. چه چیزی شما را به این سمتوسو کشاند؟
پیشینهی این ماجرا به اواسط دههی هشتاد برمیگردد؛ وقتی عضو گروه دیگری (Mostaphas 33) شده بودم. عضویتم در این گروه درست مصادف با دورهای بود که اندی دائم در دادگاه بود تا دعوای حقوقیاش را با دکا به سرانجام برساند و کَمِل عملاً منحل شده بود. حدود پنج سال مداوم در حال برگزاری کنسرت و تور بودیم. از امریکا گرفته تا ژاپن و کلاً دنیای جدیدی پیش رویم باز شد. برگزاری کنسرت خارج از دایرهی موسیقی راک و اجرا در فستیوالهای متنوع تجربهی خیلی دلنشینی بود. بهخصوص اینکه اعضای گروه سازهای متنوعی مثل گایدا (نیانبان بلغاری)، سرنا و سازهای بومی مناطق مختلف را مینواختند و در کار خود هم بسیار توانمند و حرفهای بودند. هر کدامشان هم برای اینکه مواد کافی برای کارهایمان پیدا کنیم، دائم در حال سفر به کشورهای مختلف بودند. از کلمبیا گرفته تا یوگسلاوی و هر بار با کلی ایدهی جدید بازمیگشتیم. دنیای جدیدی بود. دیگر از ضربهای استاندارد خبری نبود و باید «نُههشتم» یا «یازدهچهارم» مینواختم! از طرفی، یک بار برای تعطیلات به اندونزی (بالی) رفتم و موسیقی منطقهی جاوه را شنیدم که خیلی خوشم آمد. بار دوم که آنجا رفتم احساس کردم دوست دارم بعضی از این نوع کارها را تولید کنم و در جاکارتا شرکتی به اسم «کارتینی» تأسیس کردم. آلبوم سولو خودم را هم با کارتینی منتشر کردم که اتفاقاً قطعهی «ماه دنپازار» (Denpasar Moon) از آن آلبوم هیت شد. اما واقعاً شرکتداری کار مشکلی بود و در نهایت از ادامهی آن منصرف شدم. برنامهی رادیوییام را چهارده سال در برلن برای کانال مشهور «مولتیکالتی» (MultiKulti) ادامه دادم. متأسفانه چند سال پیش بهعلت مشکلات بودجهای آن کانال تعطیل شد. خوبی آن برنامهاش این بود که برنامه در واقع مربوط به «کالین بیس» بود و نه وابسته به سبکی خاص، برای همین همه نوع موسیقی پخش میکردم. هر آنچه موردپسندم بود. موسیقی ایرانی هم خیلی زیاد پخش کردم…
* این مطلب پیشتر در نهمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.