«قاضی در ترجمه برای خودش یک «فنومن» است.»
نجف دریابندری- روزنامهی همشهری، بهمن ۷۸
نزدیک به هفتاد کتاب از او مانده، کتابهایی که بسیاریشان هنوز میتوانند در بازار کتاب روی چرخهی فروش و خوانده شدن بمانند، اما حالا بیشتر از یک دهه است بخش بزرگی از میراث محمد قاضی برای کتابخوانهای ایرانی در دسترس نیست، بدعهدی ناشران و تعطیل شدن بنگاههای نشری که متولی انتشار ترجمههای او بودند همگی دستبهدست هم داده و حضور او و ترجمههایش را در کتابفروشیهای ایران کمرنگ کردهاند. این در حالی است که ترجمههای ماندگار و قابل اعتنا از سوی همانهایی که به قول آقای دریابندری «فنومن» به حساب میآیند همه جای دنیا زنده نگه داشته میشود و از چرخهی نشر در گذر زمان حذف نمیشوند: درست مثل ترجمههای داستایفسکی یا کامو …
محمد قاضی و ترجمههایش نامی است که در چند سال اخیر در کتابفروشیهای ایران کمرنگ شده بود، حالا چند وقتی است دوباره ترجمههای او از آثار کلاسیک بهمدد چند ناشر به ویترین کتابفروشیها بازگشته است. یکی از تازهترین کتابهایی که با ترجمهی محمد قاضی بعد از سالها به کتابفروشیها آمده، رمان «قربانی» است، رمانی که در نسخهی اصلی عنوانش «کاپوت» است و آقای قاضی برای خوانندهی فارسی عنوان «قربانی» را انتخاب کرده است. کورتزیو مالاپارته سالها پیش به خوانندهی فارسیزبان معرفی شد، «قربانی» با ترجمهی محمد قاضی، «پوست» با ترجمهی بهمن محصص و «تکنیک کودتا» با ترجمهی مدیا کاشیگر که هر سه در این سالها در بازار کتاب رسمی نایاب شده بودند.
«قربانی» در ۱۳۵۶ در ایران منتشر شد، بااینحال ترجمهی انگلیسی این اثر بحثبرانگیز کورتزیو مالاپارته از ۲۰۰۷ در دنیای ادبیات انگلیسیزبان مطرح و دیده شد، وقتی که بخش انتشارات نیویورک ریویو آو بوکز اقدام به ترجمه و انتشار نسخهی انگلیسیزبان کرد. بااینحال کورتزیو مالاپارته یکی از سردمداران مبارزه با فاشیسم اینروزها شناخته میشود و در هر مدخلی از ادبیات، که قرار باشد دربارهی ادبیات آن روزگار صحبت کنند، نام او و آثارش پررنگ میشود. مالاپارتهی ایتالیایی خود یکی از چهرههای همدل با فاشیسمهای تازهازراهرسیده بود، اما خیلی زود به حقیقت فاشیسم پی برد و از آن فاصله گرفت و هزینهی این فاصله گرفتن هم زندان و رفتن تا پای مرگ بود. او در یکی از مشهورترین سخنرانیهایش دربارهی کتابهایی که نوشته میگوید: «اگر ذرهای اطمینان داشتم که معدود صفحاتی از کتابهایم میتوانند به بسط و حفظ آزادی در اروپا بینجامند، شاید میتوانستم، از بهیاد آوردن رنجهایی که برای آزادی کشیدم، ذرهای شاد باشم.»
و بهنظر برای «قربانی» همان اتفاقی افتاده که مالاپارته آرزویش را داشت. مارگارت اتوود، نویسندهی کانادایی که خود در رمان «سرگذشت ندیمه» (ترجمهی سهیل سمی- نشر ققنوس) در فضای ویران شهری از جامعهای حرف میزند که مؤلفههای فاشسیم را در بالاترین و حادترین شکل ممکن دارد، یکی از شیفتگان رمان «قربانی» است. او دربارهی تأثیرپذیری از این رمان میگوید: «قربانی (کاپوت) برای من اثری بود بهشدت غمگنانه، شگفتآور و هراسناک و درعینحال تغزلی. کتاب چکیدهای است از تمام آن سیاهبختیهایی که جامعهی ایدئولوژیزده برایمان به ارمغان میآورد، آواری از نژادپرستی و تغییر ظاهر پلیدیها به شکل خلوصی معنوی که حتی خصوصیترین جنبههای زندگی را آمیخته به شرم و پلیدی میکنند. برای درک آنچه جنگ و بهویژه جنگ جهانی دوم بر سر بشر آورد، خواندن این رمان ضروری است.»
قربانی از آن سوی جبهههای جنگ جهانی دوم آغاز میشود، از کشورهای تحت اشغال جبههی متحدین آلمان و ایتالیا. نویسنده آن سالها در مقام روزنامهنگار در تمام این جبهههای نبرد میرفت و میآمد و خاطراتش را مخفیانه مینوشت، و بعدها این دفترچه را منتشر کرد، دفترچهای که میتوانست او را به جوخهی اعدام بسپارد.
مالاپارته در جرگهی کسانی بود که روزگاری شیفتهی موسولینی شدند و به حزب فاشسیت پیوستند، اما خیلیزود چشمهایش به حقیقت فاشسیم گشوده شد و با بدتر شدن اوضاع در ایتالیا به فرانسه و بریتانیا رفت. در ۱۹۳۱ به ایتالیا برگشت، از حزب استعفا داد و کتاب شگفتانگیر «تکنیک کودتا» (در ایران با ترجمهی مدیا کاشیگر) را نوشت، کتابی که در نقد سیاستهای هیتلر بود و برای او پنج سال تبعید و زندان به همراه داشت. در ۱۹۴۱ او دوباره در میانهی جبهههای نبرد بود و «قربانی» حاصل همین دوره است. نویسنده دربارهی این کتاب نوشته است: «کاپوت (قربانی) بهطرزی وحشتناک کوبنده و شاد است. شادی بیرحمانهی کتاب عجیبترین تجربهای است که من از منظرهی اروپا طی این چند سال جنگ گرفتهام. از میان عوامل مهمی که در این کتاب مطرحند جنگ در واقع نقش دوم را بازی میکند … قهرمان اصلی کتاب کاپوت یا قربانی است که جانوری است شاد و بیرحم و خونخوار. هیچ واژهای بهتر از این اصطلاح خشن و نیمهمرموز آلمانی یعنی «کاپوت»، که در لغت به معنی خردشده و لهوپه و تکهتکه و نابود شده است، نمیتوانست حال فعلی ما، یعنی اروپای بعد از جنگ، را توصیف کند.»
حتی جنگ هم در برابر خطر تسلط فاشیسم بر سراسر اروپا کماهمیت میشود، او مشاهداتش را نوشته است و به این ترتیب رمانی هولناک ساخته، موقعیتهایی که او میسازد همگی واقعی هستند، او شاهد فروپاشی لحظهلحظهی آدمی زیر سایهی ایدئولوژی است و با سلسلهسفرهایش در دل میدانهای جنگ نشان خواننده میدهد که نباید از جنگ ترسید، ترس بزرگتر آن بالا نشسته است، ترس بزرگتر تسلط ایدئولوژی فاشیسم است.