شکارچیان اسرار

تلفن‌ها به آهنگ‌های مختلف زنگ می‌زنند. گاه همراه با لرزشی مضطربانه. صداها در خطوط می‌پیچند و به گوش‌ها می‌رسند. صداها درهم است و خطوط ارتباط درهم. رازهایی تنیده در کلماتی سیار … سکوتِ سیاهِ شب را تنها زمزمه‌ی خفه‌ی چند مرد می‌شکند، لمسِ کلید و لحظه‌ای بعد باز شدنِ در.

***

جوان بیست‌ونه‌ساله‌ی امریکایی هنوز در فرودگاه‌ها و سفارتخانه‌ها انتظار می‌کشد تا مقامات دولتی یکی از کشورها پناهش‌ دهند. اسنودن آگاهانه زندگی در هاوانا را ترک گفت و با چند مصاحبه و انتشار چند سند چهره‌ای خبرساز شد و زندگی در امریکا برایش غیرممکن.

گلن گرین والد، روزنامه‌نگار روزنامه‌ی گاردین که در افشای اسناد جاسوسی سایبریِ آژانس امنیت ملی امریکا همکاری نزدیکی با اسنودن داشته، می‌گوید او اطلاعات بسیار حساسی درباره‌ی ساختار آژانس امنیت ملی امریکا و نحوه‌ی عملکرد آن در اختیار دارد که به‌شدت به وجهه‌ی دولت اوباما آسیب می‌زند، اما قصد ندارد این اطلاعات را افشا کند.

گلن گرین والد اولین کسی بود که رسوایی جاسوسی کاخ سفید را علنی کرد. او در مصاحبه با آسوشیتدپرس گفته که افشای اطلاعاتی که اسنودن در اختیار دارد به هر فردی امکان می‌دهد تا درک کند آژانس امنیت ملی امریکا چگونه فعالیت‌هایش را انجام می‌دهد، چگونه فعالیت‌های نظارتی و جاسوسی خود را مخفی و چگونه آنها را تکرار می‌کند.

او می‌گوید که اسنودن نگران امنیت شخصی خود است، زیرا دولت امریکا می‌خواهد به هر نحو ممکن هر چیزی را، که تهدیدی برای امنیت ملی محسوب می‌شود، خنثی کند. اما درصورتی‌که آسیبی به اسنودن برسد اسناد محرمانه‌ای که دولت امریکا را نگران می‌کند افشا خواهند شد. او اما توضیحی درباره‌ی جزئیات این طرح نداده است.

«ادوارد اﺳﻨﻮدن»، ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺷﺒﮑﻪهای ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮی، ﮐﺴﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ دو ماه پیش اعلام کرد آژاﻧﺲ اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ اﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ی Prism همه‌ی ﻣﮑﺎﻟﻤﺎت ﺗﻠﻔﻨﯽ شهروندان اﻣﺮﯾﮑﺎ را ﮐﻨﺘﺮل و ارﺗﺒﺎﻃﺎت دﯾﺠﯿﺘﺎل ﮐﺎرﺑﺮان ﺳﺮاﺳﺮ جهان و سرویس‌های آﻧﻼﯾﻦ از ﺟﻤﻠﻪ ﮔﻮﮔﻞ، فیسبوک، اﭘﻞ، ﻣﺎﯾﮑﺮوﺳﺎﻓﺖ، یاهو، اﺳﮑﺎﯾﭗ و … را رهگیری می‌کند. اﺳﻨﻮدن که خود از ﮐﺎرﮐﻨﺎن ﺳﺎﺑﻖ ﺳﺎزﻣﺎن اﻃﻼﻋﺎت ﻣﺮﮐﺰی اﻣﺮﯾﮑﺎ (CIA) بوده هدفش را از اﯾﻦ اﻓﺸﺎﮔﺮی ﺣﺮاﺳﺖ از آزادی‌‌های اﺳﺎﺳﯽ ﻣﺮدم ﺳﺮاﺳﺮ جهان عنوان می‌کند. اولین اسناد و مصاحبه‌های اسنودن در روزنامه‌های گاردین و واشنگتن پست منتشر شد و در صدر اخبار جهان قرار گرفت. او به ﮔﺎردﯾﻦ گفت: «آژاﻧﺲ اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ اﻣﺮﯾﮑﺎ زﯾﺮﺳﺎﺧﺘﯽ ﺗﺪارک دﯾﺪه ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒاً همه‌ی ارﺗﺒﺎﻃﺎت اﻧﺴﺎﻧﯽ را اﺗﻮﻣﺎﺗﯿﮏ ذﺧﯿﺮه ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از اﯾﻦ ﺳﯿﺴﺘﻢ، ﻣﯽﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ایمیل‌های هر کسی را ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﻣﮑﺎﻟﻤﺎت ﺗﻠﻔﻨﯽاش را ﺷﻨﻮد ﮐﻨﻢ و رمزهای ﻋﺒﻮر ﺷﺨﺼﯽﺗﺮﯾﻦ اکانت‌های هر کاربری را ﺑﻪ دﺳﺖ ﺑﯿﺎورم.» اﯾﻦ همان ﭼﯿﺰی اﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻌﺎﻻن آزادی ارﺗﺒﺎﻃﺎت و ﺣﻘﻮق دﯾﺠﯿﺘﺎلِ ﮐﺎرﺑﺮان از آن ﺑﺎ ﻋﻨﻮان «ﻣﺮگ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﺼﻮﺻﯽ» ﯾﺎد ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.

از شبی که اسنودن تصمیم به انتشار اسناد خود از استراق سمع گرفت و از صبحی که اولین اطلاعاتش در روزنامه‌ها منتشر شد دولت امریکا به چالشی فرورفته که هنوز نتوانسته از آن خارج شود.

ادوارد اﺳﻨﻮدن که ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﭘﯿﻤﺎﻧﮑﺎر و ﺗﺤﻠﯿل‌گر زﯾﺮﺳﺎﺧﺖ‌ها در آژاﻧﺲ اﻣﻨﯿﺖ ﻣﻠﯽ اﻣﺮﯾﮑﺎ (NSA) ﺑﻮده، ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﮐﺎﻣﻼً هوﺷﯿﺎراﻧﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ اﻧﺘﺸﺎر ﺟﺰﺋﯿﺎت اﯾﻦ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻓﻮقﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻣﯽداﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ آﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺧﻮد ﺑﺎ ﭘﯿﺎﻣﺪهای اﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ دﺳﺖ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺒﺎن ﺧﻮاهد ﺑﻮد. او از هاوایی ﺑﻪ هنگ‌کنگ ﮔﺮﯾخت ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻣﻮﻗﺘﺎً اﻣﻨﯿﺖ ﺧﻮد را ﭘﺲ از اﯾﻦ اﻓﺸﺎﮔﺮی‌ها ﺗﺄﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ اما هنوز مأوایی برای زندگی پیدا نکرده‌ است. روزﻧﺎﻣﻪ‌ی ﮔﺎردﯾﻦ درباره‌ی این رﺳﻮاﯾﯽ، که به «ﭘﺮوﻧﺪه‌ی ﭘﺮﯾﺴﻢ» مشهور شده، می‌نویسد: «کاری ﮐﻪ ادوارد اﺳﻨﻮدن اﻧﺠﺎم داده، ﯾﮑﯽ از ﺑﺰرگﺗﺮﯾﻦ اﻓﺸﺎﮔﺮی‌های اﻣﻨﯿﺘﯽ ﺗﺎرﯾﺦ اﯾﺎﻻت متحده امریکاست. اﺳﻨﻮدن ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ اﻣﺮﯾﮑﺎ در ﺣﺎل ﺗﺄﺳﯿﺲ ﯾﮏ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﮐﺎﻣﻼً پنهان و ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ‌ی ﺟﺎﺳﻮﺳﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ همه را زﯾﺮ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ و او ﻗﺼﺪ داﺷﺖ، ﺑﺎ اﻓﺸﺎﮔﺮی مانع از ﻧﺎﺑﻮدی ﺣﺮﯾﻢ ﺧﺼﻮﺻﯽ ناشی از گسترش اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺨﻮف ﺟﺎﺳﻮﺳﯽ ﺷﻮد.» اسنودن چهره شد و کاربران اینترنتی برای حمایت از او بسیج شدند.

بر اساس گزارش شبکه‌ی تلویزیونی فرانس۲۴ کاربران اینترنت در سراسر جهان عقیده دارند اسنودن قهرمانی بزرگ است. در فیسبوک چندین صفحه‌ی حمایت از اسنودن پدید آمده که هر یک هزاران عضو دارد. در شبکه‌ی توییتر هم عکس‌هایی در حمایت از اسنودن منتشر شده. توماری اینترنتی ایجاد شده که در آن از مسؤولان امریکایی دعوت شده به اسنودن کاری نداشته باشند. بیش از ۴۲ هزار نفر طی دو روز این تومار را امضا کردند. جمعی از کاربران هم به فکر جمع‌آوری پول در حمایت از او هستند تا اسنودن بتواند در طول مدت فرارش امرار معاش کند.

اسنودن در نامه‌ای به رئیس‌جمهوری اکوادور می‌نویسد: «دولت ایالات متحده‌ی امریکا بزرگ‌ترین سیستم نظارتی دنیا را ساخته است. این سیستم جهانی بر زندگی هر بشری که کوچک‌ترین تماسی با تکنولوژی داشته تأثیر گذاشته و عقاید پنهانی هر عضو جامعه‌ی بین‌المللی را ضبط و تجزیه و تحلیل می‌کند و انتقال می‌دهد. این نقض بزرگ حقوق بشر جهانی است که نظام سیاسی جاسوسی‌ خودکار، فراگیر و غیرمجاز را علیه افراد بی‌گناه استمرار می‌بخشد. مهم نیست چند روز دیگر زنده باشم، من به جنگ برای عدالت در این دنیای نابرابری متعهد خواهم ماند.»

اسنودن از ﻣﺮگ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﺼﻮﺻﯽ و آزادی اﯾﻨﺘﺮﻧﺖ و ﺣﻘﻮق دﯾﺠﯿﺘﺎل سخن می‌گوید و ﮔﺎردﯾﻦ او را ﺑﺎ «ﺑﺮدﻟﯽ ﻣﻨﯿﻨﮓ» ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﺳﺮﺑﺎزی ﮐﻪ ﺑﺎ زﻣﯿﻨﻪﺳﺎزی اﻧﺘﻘﺎل اﺳﻨﺎد ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﻪ وﯾﮑﯽﻟﯿﮑﺲ، ﺑﻪ ﺟﺮم هم‌دﺳﺘﯽ ﺑﺎ دﺷﻤﻨﺎن از ﻃﺮﯾﻖ اﻧﺘﺸﺎر اﺳﻨﺎد ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ‌ی ﻧﻈﺎﻣﯽ و دوﻟﺘﯽ، ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ.

او درباره‌ی برخی از برنامه‌های جاسوسی گسترده در جهان امروز و همکاری کشورهای دیگر با سازمان امنیت ملی امریکا در برنامه‌های جاسوسی گفت: در برخی موارد گروه موسوم به «پنج شریک چشمی» عملاً فراتر از برنامه‌های جاسوسی سازمان امنیت ملی امریکا می‌روند. برای مثال، ستاد مخابرات عمومی انگلیس سیستمی موسوم به تمپورا دارد که در آن حقوق بشر محلی از اعراب ندارد و در آن همه‌ی اطلاعات شهروندان جمع‌آوری و پردازش می‌شود.

در آخرین اقدام، ارتش امریکا ضمن فیلتر کردن سایت روزنامه‌ی انگلیسی گاردین و برنامه‌های مرتبط با پریسم اعلام کرد هر فرد نظامی، که چنین اطلاعاتی را دنبال کند، در دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد.

***

تجربه‌ی انتشار اسناد و پرده‌برداری از شنود گسترده‌ی تلفن‌ها و خطوط اینترنتی تنها تجربه‌ی دولت امریکا از برملا شدن یک راز نیست. جولیان آسانژ بنیانگذار پایگاه اینترنتی ویکی‌لیکس، که ادوارد اسنودن را قهرمانی حقیقی می‌نامد، ۲۸ نوامبر ۱۳۸۹، شروع به انتشار ۲۵۱ هزار شنود دیپلماتیک امریکا کرد که ۵۳ درصد آن غیرطبقه‌بندی شده، چهل درصد محرمانه و بیش از شش درصد آن تحت عنوان «راز» طبقه‌بندی شده بود. روز بعد از آن، دادستان کل استرالیا، رابرت مک‌کله‌لاند، به روزنامه‌ها گفت که استرالیا درباره‌ی فعالیت‌های آسانژ و ویکی‌لیکس پرس‌وجو خواهد کرد. او گفت ما استرالیایی‌ها گمان می‌بریم قوانین جنایی چندی وجود دارد که ممکن است با انتشار این دانسته‌ها زیرپا گذاشته شده باشد.

جولین آسانژ ویکی‌لیکس را در ۱۳۸۵ بنیاد نهاد. آن سال، آسانژ دو مقاله نوشت و فلسفه‌ی ویکی‌لیکس را توضیح داد: «برای جابه‌جایی ریشه‌ای رفتار رژیم باید به‌روشنی و باشهامت بیندیشیم زیرا اگر چیزی یاد گرفته باشیم، این است که رژیم‌ها نمی‌خواهند تغییر کنند. باید فراسوی کسانی بیندیشیم که پیش از ما در این راه گام زدند و تغییرات تکنولوژیکی را بیابیم که به ما شهامت بدهند راه‌هایی را به کار ببندیم که پیشینیانمان نمی‌توانستند.» او در بلاگش می‌نویسد: «هرچه سازمانی بیشتر نهانکار و بیدادگر باشد، افشاگری ترس و پارانویای بیشتری در رهبری و جرگه‌ی برنامه‌ریزانش برمی‌انگیزاند … ازآنجاکه سیستم‌های بیدادگرانه ذاتاً دشمن‌آفرینند، و در بسیاری جاها به‌سختی دست بالا را دارند، افشاگری به‌شکل بی‌همتایی آنها را نسبت به کسانی آسیب‌پذیر می‌کند که به دنبال جایگزین کردن آنها با شکل‌های بازتر اداره و مدیریت هستند.

از جمله اسناد و مطالبی که در ویکی‌لیکس منتشر شد این گزارش‌ها بیشتر واکنش‌هایی در پی داشت: گزارش‌هایی درباره‌ی کشتار غیرقانونی در کنیا، ویدیوی حمله‌ی هوایی دوازدهم ژوئیه‌ی ۱۳۸۶ به بغداد، ریختن زباله‌های سمی در ساحل عاج، وضعیت خلیج گوآنتانامو، و مطالبی درباره‌ی بانک‌های بزرگ مانند کوپتینگ و جولیوس بائر.

روزنامه‌ها او را «کارگردان» یا «بنیانگذار» ویکی‌لیکس می‌دانند اما او خود را سردبیر ویکی‌لیکس معرفی کرده و گفته که تصمیم‌گیری نهایی، در روند سنجش اسنادی که به سایت فرستاده می‌شود، با اوست. ویکی‌لیکس تاکنون بیش از مجموع مطبوعات دنیا اسناد طبقه‌بندی‌شده منتشر کرده ‌است: «این را می‌گویم تا نشان دهم ما تا چه اندازه پیروز بوده‌ایم، تا بگویم وضعیت بقیه‌ی رسانه‌ها چه اندازه وخیم است. چگونه ‌است که گروهی پنج‌نفره توانسته، بیشتر از همه‌ی مطبوعات دنیا روی هم، دانسته‌های سرکوب‌شده‌ای برای همگان افشا کند؟ ننگین است.» او مدافع برخورد «شفاف» و «علمی» با روزنامه‌نگاری است «نمی‌توانی مقاله‌ای درباره‌ی فیزیک بدون داده‌ها و نتایج آزمایشی منتشر کنی؛ این باید معیار روزنامه‌نگاری باشد.»

در ژوئیه‌ی ۱۳۸۹ پس از آنکه ویکی‌لیکس اسناد طبقه‌بندی‌شده‌ی مربوط به جنگ در افغانستان را منتشر کرد، رئیس سران مشترک کارمندان امریکا، مایک مولن، در کنفرانس خبری پنتاگون گفت: «هر قدر می‌خواهی با جنگ مخالفت کن، موضوع را با سیاست پیش ببر، درباره‌ی تصمیم‌ها برای به انجام رساندن مأموریتی که به ما داده شده، مرا یا فرماندهان مرا به مبارزه بطلب، اما کسانی را که با کمال میل به راه آسیب و حتی پیشروی در این راه می‌روند، تنها برای برآوردن نیاز خود به گفتن آنچه می‌خواهی، به راه آسیب نکشان. آقای آسانژ می‌تواند، هرچه می‌خواهد، درباره‌ی خوبی بزرگ‌تری بگوید که گمان می‌برد خود و منبعش دارند به‌سوی آن پیش می‌روند. اما حقیقت این است که ممکن است آنها دستشان به خون سربازی جوان یا خانواده‌ای افغانی دیگر آلوده شده باشد.» آسانژ دیرتر در گفت‌وگویی چنین پاسخ داد: «تابه‌حال که چنین چیزی نبوده ‌است. بنابراین این جرم برپایه‌ی حدس و گمان است. تردیدی نیست که ما با احتمال افشای نام افراد بیگناه خیلی جدی برخورد می‌کنیم. برای همین است که پانزده هزار سند را برای بازبینی همین نکته نگاه داشته‌ایم.» آسانژ که در نوجوانی هکر بود، و در جوانی برنامه‌ریز کامپیوتر، اکنون به پاس افشای برخی پنهان‌کاری‌ها برنده‌ی چندین جایزه است از جمله جایزه‌ی رسانه‌ی عفو بین‌الملل برای انتشار اسناد کشتارهای غیرقانونی در کنیا و چهره‌ی برگزیده‌ی خوانندگان مجله‌ی‌ تایمز در ۱۳۸۹.

***

رابرت ردفورد در «همه‌ی مردان رئیس‌جمهور» نقش او را بازی می‌کند و داستین هافمن همکارش کارل برنشتاین را.

شنبه‌روزی بود، هفدهم ژوئن ۱۹۷۲؛ صبحی که دزدی از دفتر واترگیت انجام شد. «روز خوبی در واشنگتن بود. همه بیرون خوش می‌گذراندند حتی سردبیر هم سر پستش ننشسته بود.» تلفن زنگ زد و کسی آن طرف خط خبر را گفت و از خبرنگاران خواست موضوع را پیگیری کنند. هیچ‌کس از بچه‌های تیم خبری حال پیگیری این خبر را در آن صبح زیبا نداشت. «همه گفتند بهتر است وودوارد این کار را انجام بدهد پس به من زنگ زدند.» کارل برنشتاین شامه‌ی خبری داشت و آن روز در دفتر کار مشغول بود. باب وودوارد و برنشتاین کار را با تیمی هشت‌نفره شروع کردند. با کمی پیگیری و از طریق منابع خبری برایشان روشن شد کسی که وارد ساختمان واترگیت شده جیمز مک‌کورد، رئیس سازمان سیا و رئیس کمیته‌ی امنیتی ستاد تبلیغات انتخاباتی نیکسون، بوده. باب و کارل با حیرت از هم پرسیدند: «اینجا چه خبر است؟» هر سرنخ به کلیدی دیگر وصل می‌شد و هر کلیدی به دیگری و همین‌طور پیش رفتند و ادامه دادند تا به اطلاعات دست اولی از ماجرای هفدهم ژوئن در واترگیت پی بردند.

داستان اول این بود که در بامداد هفدهم ژوئن پنج مرد، که برای ستاد انتخاباتی (دور دوم ریاست‌جمهوری) ریچارد نیکسون کار می‌کردند، سعی داشتند وارد ستاد انتخاباتی دموکرات‌ها، در طبقه‌ی ششم مجتمع اداری واترگیت، شوند اما حین تلاش برای ورود به ستاد بازداشت شدند.

باب و کارل خبرنگاران روزنامه‌ی واشنگتن‌پست در گزارش خود فاش کردند که تلاش برای ورود غیرقانونی به واترگیت (مرکز انتخاباتی دموکرات‌ها)، تنها بخشی از طرحی گسترده برای کاهش اعتبار مخالفان سیاسی رئیس‌جمهوری و کوشش برای کمک به انتخاب دوباره‌ی او بوده است.

اطلاعاتی که «فرد ناشناس» معاون پلیس امنیت داخلی امریکا (اف‌بی‌آی) برای انتشار در اختیار باب قرار داد باعث شد بخش پنهان داستان، ماجرای سوء‌استفاده از اختیارات ریاست‌جمهوری نیکسون از جمله استراق‌سمع، سرقت و پول‌شویی، آشکار شود. فرد ناشناس که بود که اطلاعات ارزشمندی را اندک‌اندک به خبرنگاران «واشنگتن‌پست» می‌رساند؟ وودوارد و برنشتاین این شخص را «ته حلق» نامیده بودند و هویت وی تا ۲۰۰۵ نامعلوم بود. یک کارمند بازنشسته‌ی پلیس، در ۲۰۰۵، به وکیلی که دوستش بود گفت که «ته حلق» است. «مارک فلت»، معاون رئیس اف‌بی‌آی، بیش از سی سال هویت خود را مخفی نگه داشته بود و در این مدت تنها وودوارد، برنشتاین و «بردلی»، یکی از سردبیران واشنگتن‌پست، او را می‌شناختند.

گردانندگان حزب جمهوری‌خواه شبانه به ستاد انتخاباتی حزب دموکرات در «واترگیت» وارد شده و با سرقت مدارک و پرونده‌ها و نصب میکروفون‌های مخفی به استراق سمع و جاسوسی علیه آن حزب پرداخته بودند تا از برنامه‌های انتخاباتی دموکرات‌ها آگاه شوند. هیاهوی عجیبی به دنبال لو رفتن این ماجرا به راه‌ افتاد که به دستگیری گروهی منجر شد؛ عمده‌ی آنها از مأموران کاخ ریاست‌جمهوری بودند. سخنگوی رئیس‌جمهور ابتدا موضوع را یک دزدی جزئی خواند؛ ولی اسنادی که باب و کارل به دست آوردند پای مقامات کاخ سفید و شخص نیکسون را به میان کشید. این رسوایی خیلی بزرگ بود چراکه روشن شد خود رئیس‌جمهور (نیکسون) در پنهان ساختن ماجرا از مردم شریک بوده. اعضای مجلس نمایندگان درصدد اعلام جرم و استیضاح نیکسون برآمدند؛ در این میان نوارهای سرّی مصاحبه‌های رئیس‌جمهور در کاخ سفید فاش شد و نیکسون را با کمک تشریفات قضایی مجبور کردند تا این مدرک مهم را افشا کند. نیکسون تلاش زیادی کرد تا جلو این حرکت را بگیرد، و ادعا کرد که قضیه‌ی نوارها مشمول مصونیتی است که رئیس‌جمهور از آن برخوردار است اما دیوان عالی کشور این ادعا را وارد ندانست.

استیضاح قطعی به نظر می‌آمد، پس نیکسون استعفا کرد. او سی‌وهفتمین رئیس‌جمهور ایالات متحده‌ی امریکا بود که در آگوست ۱۹۷۴ در عین اصرار بر بی‌خبری از همه‌چیز و دست نداشتن در ماجرای جاسوسی استعفا داد و معاونش جرالد فورد جانشین وی شد. یک ماه بعد فورد، با استفاده از اختیار عفو عمومی، نیکسون را از تعقیب قضایی مصون کرد.

باب وودوارد از همان نوجوانی، که نیمه‌وقت در دفتر حقوقی پدرش کار می‌کرد، فهمید به آشکار شدن اسرار علاقه دارد. در سال‌های جوانی، این افسر نیروی دریایی امریکا تصمیم گرفت حقوق بخواند اما پیش از آن در جست‌وجوی شغلی تازه بود که فرصت کار در واشنگتن پست نصیبش شد و روزنامه‌نگاری در حوزه‌ی پلیس را آغاز کرد.

«عکس‌العملت در مقابل خبر شنود تلفن‌های دفتر واترگیت چه بود؟» وودوارد میگوید: «من نُه ماه گزارشگر پلیس بودم. مجرد بودم و بعد از پایان شیفت شب (دوونیم بامداد) هم در دفتر می‌ماندم. وقتی این خبر را شنیدم اول فکر کردم فقط یک دزدی معمولی است. امیدوار بودم بعد از نُه ماه در حوزه‌ی مهم‌تری، که داستان‌های جالب‌تری داشته باشد، کار پیدا کنم اما وقتی جزئیات بیشتری برایم آشکار شد دیدم چیزهایی وجود دارد که کشفش جالب است.»

ماجرای واترگیت به او ثابت کرد کشف حقیقت ماجراها ارزش هر تلاشی را دارد تا زمانی که اطمینان پیدا کنیم که تا حدامکان به حقیقت رسیده‌ایم.

از او پرسیده‌اند که آیا در روند تحقیق از خطوط قرمز رد شده‌ای، یا هیچ‌وقت جست‌وجوهایت با تحقیقات دولتی تداخلی داشته، و باب پاسخ داده ما از هیچ خطی عبور نکردیم بلکه خیلی از جاها تحقیقات دولتی را راحت‌تر کردیم. البته حمایت دبیران و سردبیرانمان، و اطمینانی که به تلاش ما و منابع خبری‌مان داشتند، باعث شد زوایای پنهانی از این رویداد برای همگان آشکار شود تا جایی که یکی از نمایندگان مجلس به نیکسون نگاه کند و بگوید تو دروغ‌های زیادی گفتی و خلاف‌های زیادی کردی.

«آیا فکر نکردی جانت در خطر است؟» باب وودوارد نترسیده بود. چراکه آنقدر در ماجرا وارد شده بود و پیش رفته بود که به خطر فکر نمی‌کرد. او و برنشتاین تردیدی در دل نداشتند. آنها به منابع خبری اعتماد داشتند و تنها موضوعی که فکرشان را مشغول می‌کرد این بود که نیکسون نمی‌گذارد واقعیت خبر از کاخ سفید به خارج درز کند.

آنها تحقیق می‌کردند و باب برادلیِ سردبیر موضوع را پیگیری می‌کرد. وودوارد معتقد است آنچه در روزنامه منتشر می‌کردند بیش از چیزی بود که آن روزها اجازه داشتند منتشر کنند. منابع خبری معتبر بود و گزارش‌ها دقیق. سردبیر آنها را برای گزارش‌های بیشتر می‌فرستاد و بازبینی و تمرکز روی بخش‌های حساس و تجسس بیشتر. تکنیک بریشتاین هم، که از شانزده‌سالگی گزارشگری کرده بود، این بود که مرتب به منابع خبری رجوع کند و بیشتر فکر کند و سؤالات بیشتری مطرح کند.

کار آنها در ماجرای واترگیت دوسال‌ونیم طول کشید اما درس‌های بسیاری از کار روی این پرونده گرفت. ماجرای واترگیت سال‌های سال با انتشار نوارها و کاغذ‌ها و اسناد ادامه پیدا کرد. گزارشگری جایی این سؤال را مطرح کرده بود که آیا روزی حیرت از ماجرای واترگیت تمام می‌شود.

با وجود همه‌ی اسناد و اطلاعات منتشرشده از ماجرا، باب معتقد است هنوز میزان مشارکت نیکسون در این پرونده مشخص نیست و با مرگ او این سؤال بی‌جواب مانده است. او هیچ جوابی به این سؤال نداد و چیزی هم که نشان‌دهنده‌ی پاسخ باشد از او به جای نمانده است.

باب وودوارد سال‌های سال گزارشگر تحقیقی نشریات مختلف بود و اکنون یکی از سردبیران واشنگتن‌پست است. او شانزده کتاب پرفروش در کارنامه دارد که نام یکی از آنان مرد اسرارآمیز است.

***

دیوارها گوش دارند؛ گوش‌هایی به پهنای قفسه‌ها و کمدها، گوش‌هایی به اندازه‌ی پنجره‌ها و دریچه‌های کولر. اتاق‌ها همه کور و کر نیستند. گاهی ورود پنهانی برخی پاها و کنکاش محتاطانه‌ی چند دست مقدمه‌ای می‌شود که دیوارهایی‌ـ برخی دیوارهای خاص‌ـ به گوش‌هایی مجهز شوند نادیدنی.

* این مطلب پیش‌تر در دهمین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

 

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

قربانی و ترسی بزرگ‌تر از مرگ و جنگ

مطلب بعدی

چین‌وچروک‌ها

0 0تومان