/

بگو از چه رنج می‌کشی تا بگویم کیستی

بسیاری از ما فکر می‌کنیم که دنیایمان و آدم‌هایش را به اندازه‌ی کافی می‌شناسیم. اندازه‌ی کافی یعنی درست همان اندازه‌ای که برای راه انداختن کارمان لازم است، نه بیشتر. اما گاهی بسته به اینکه کارمان چه باشد احساس می‌کنیم لازم است دنیا و به‌خصوص آدم‌ها را بیشتر از قبل بشناسیم. عمیق‌تر، جدی‌تر، کامل‌تر. اما اصلاً چطور می‌شود هفت‌میلیارد نفر آدم مختلف را بهتر شناخت؟ یکی از جواب‌های من این است: «از چیزهایی که در آن مشترکند.» گاهی، وقت بیکاری یا موج‌سواری در اینترنت دنبال «ترین»ها می‌گردم. دیده‌شده‌ترین ویدیوهای یوتیوب، پربازدید‌ترین سایت‌ها و وب‌لاگ‌ها، پرستاره‌ترین فیلم‌ها را بگیر و برو تا مسخره‌ترین و دور از ذهن‌ترین «ترین‌»های دنیا. در یکی از همین گردش‌ها پی مشهورترین عکس‌های تاریخ گشتم. ده عکس برتر تاریخ، بیست‌ونه عکس فراموش‌نشدنی، عکس‌هایی که دنیا را تغییر داده‌اند، و باور کنید یا نه، نتیجه تکان‌دهنده بود.

گذشته از اینکه منابع مختلف با سلیقه‌ها و دیدگاه‌های متفاوت مهم‌ترین عکس‌های تاریخ را از نظر خودشان انتخاب کرده‌اند، چند عکس به‌خصوص در همه‌ی طبقه‌بندی‌ها هستند. کودک سودانی مبتلا به سوءتغذیه که در انتظار مرگ روی زمین چمباتمه زده و لاشخور گرسنه‌ای چند متر آن طرف‌تر منتظر مرگ کودک است. راهب بودایی که در اعتراض به رفتار تبعیض‌آمیز دولت کاتولیک ویتنام جنوبی خودش را در خیابان به آتش کشید و بی‌حرکت، مثل کسی که عبادت می‌کند، تا ذره‌ی آخر سوخت. آخرین یهودی وینیستا که با گونه‌های فرورفته و نگاه خیره، بر لبه‌ی گودال پر از اجساد یهودیان زانو زده و منتظر است سرمای لوله‌ی تفنگ سرباز آلمانی روی شقیقه‌اش جای خود را به داغی رد گلوله‌ای بدهد که تا چند ثانیه‌ی دیگر شلیک خواهد شد. دیوار مملو از رد ناخن‌های قربانیانی است که در اتاق‌های گاز آشویتس جان می‌باختند. پیرمرد اهل کره‌ی جنوبی که اشک‌ خداحافظی را پس از دوری پنجاه‌ساله از بستگان ساکن کره‌ی شمالی‌اش با آستین پاک می‌کند. سفیدپوستانی که دور درختی که دو مرد سیاه‌پوست قیراندودشده را به آن آویخته‌اند جمع شده‌اند و رو به دوربین لبخند می‌زنند.

چه چیزی بین این عکس‌ها مشترک است؟ در نگاه اول وجه مشترک همه‌ی این عکس‌ها تراژدی انکارناپذیر موجود در آن‌هاست. عکس‌ها هر کدام داستان غم‌انگیزی را بازگو می‌کنند. داستان فقدان، رنج، و مرگ. داستان غم‌انگیزی که اگرچه منحصر به همین یک مورد نیست، تا امروز بارها بر زمین اتفاق افتاده و قطعاً بارهای بسیار دیگری نیز اتفاق خواهد افتاد، اما ثبت رنج بی‌تردیدش آن را به قدری ملموس و واقعی کرده‌ که بیننده خودش را در آن تراژدی سهیم می‌بیند. خودش را که بی‌حرکت نشسته تا بسوزد، خودش را که لبه‌ی گودال منتظر شلیک گلوله است، خودش را که مرگ و لاشخور منتظرند تا او را بین خودشان تقسیم‌ کنند.

اما آیا همه‌ی داستان همین است؟ تراژدی، مرگ، فقدان، و رنج؟ آیا آدم‌ها، یا دست‌کم اکثریت قابل توجهی از آدم‌ها، از هر نوع تراژدی یا هر نوع مرگ یا هر نوع فقدان یا رنج عمیقاً متأثر می‌شوند؟ آیا عکس فرزندی هم که در بیمارستان دستِ پدر در حال احتضارش را گرفته و می‌گرید، می‌تواند به اندازه‌ی این عکس‌ها بیننده را متأثر کند؟ همه‌ی عناصر موجود در آن عکس‌ها در این‌یکی هم موجودند. مرگ، فقدان، و رنج، اما چرا چنین عکسی هرگز عضو کلوپ تأثیرگذارترین عکس‌های تاریخ نشده؟

عنصر مشترک بین همه‌ی آن عکس‌ها، عصاره‌ی جادویی اسرارآمیزی که بین آنها و عکس پدری در حال احتضار در بیمارستان فاصله می‌اندازد و تراژدی موجود در آن عکس‌ها را به زبان همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی زمان‌ها در همه‌جای جهان ترجمه می‌کند نه خود رنج، فقدان، یا مرگ به‌تنهایی که بی‌عدالتی منجر به آنهاست. هر روز هزاران نفر در سراسر دنیا می‌میرند، میلیون‌ها نفر به دلایل مختلف رنج می‌کشند، و تقریباً همه‌ی انسان‌ها در دوره‌ای یا در کل زندگی‌شان از فقدان چیزی یا کسی غمگین‌ بوده‌اند، اما آنچه می‌تواند دنیا را در این غم یا درد شریک کند بی‌عدالتی است. اینکه بدانیم جایی در این دنیا کسی رنج کشیده، عزیزان‌ یا جانش را از دست داده، و این رنج نه ناشی از یک اتفاق ساده یا بی‌احتیاطی یا بداقبالی که تنها به این دلیل است که انسان‌های دیگری در قبال او مرتکب بی‌عدالتی شده‌اند، قلب‌های ما را برای همراهی با فرد ستم‌دیده آماده می‌کند. انگار بی‌آنکه بدانیم یا به روشنی درباره‌اش فکر کرده‌ باشیم همه احساس می‌کنیم بی‌عدالتی به بیگانه‌ای در جغرافیا و تاریخی غریبه با ما، بی‌عدالتی به خود ما نیز بوده‌، یا می‌تواند در آینده باشد. اینکه کودکی در جایی از گرسنگی جان باخته، مردی برای اعتقاداتش بی‌رحمانه کشته شده، و زنی بابت رنگ پوستش حقوق انسانی‌اش را از دست داده، به ما یادآوری می‌کند که خطر بی‌عدالتی همواره در کمین ما نیز هست، خصوصاً در شرایطی که انواع نظام‌های اخلاقی تلویحاً یا صراحتاً به ما آموخته‌اند نظام جهان عادلانه است. اگر نیکی کنی پاسخ آن را خواهی دید و اگر بدی کنی مجازات خواهی شد. اما دیدن صحنه‌های بی‌عدالتی اعتقادات عمیق و ریشه‌دار ما را، اعتقاداتی را که دوست داریم باورشان کنیم، در یک لحظه ویران می‌کنند. از خودمان می‌پرسیم آن کودک، آن قربانی اتاق‌گاز یا آن راهب چه گناهی داشته‌اند و چون پاسخی نمی‌یابیم در اندوه ناشی از درک ناعادلانه بودن بی‌رحمانه‌ی جهان، خودمان را شریک رنج قربانیان بی‌عدالتی حس می‌کنیم.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

یک لحظه نابغه نباش

مطلب بعدی

«لحظه‌ی شگفت عزیمت»، یا «ای هفت سالگی»

0 0تومان