تکثیر خون‌آشام‌ها

«از خون کشتارگاه‌ها تغذیه می‌کنند.کوچک‌ترین صدا و نور و بو زندگی‌شان را به خطر می‌اندازد. آن‌ها شبیه خون‌آشام‌ها زندگی‌ می‌کنند.» هیچ‌کس حق راه یافتن به محل زندگی‌شان ندارد. در اتاق‌های سرپوشیده و استریل، تنگ چسبیده‌اند به قفسه‌های شیشه‌ای. وحشتزده از نور. بیزار از گرما و گریزان از سرما. آن‌ها تنها خون می‌خورند، زندانیانی که تنها زندانبان سرنوشت آن‌ها را رقم می‌زند، مردی که به آن‌ها خون می‌رساند؛ به کوچک‌ترین خون‌آشامان تاریخ چندهزارساله‌ی بشری. مرد برای آن‌ها جایی نیمه‌تاریک دور از شهر گرفته. پرورش خون‌آشام‌ها مسؤولیت چندان دشواری ندارد اما برایش سودهای کلان می‌آورد: «اگر روی این موجودات چهل تا پنجاه میلیون سرمایه‌گذاری کنید، بی‌شک ماهی صدوپنجاه میلیون‌ بهره‌برداری می‌کنید. آن‌ها دوجنسی هستند. هر کدامشان قابلیت تخم‌گذاری دارند. هر یک از آن‌ها پنج‌ بچه به‌ دنیا می‌آورد. به اسمشان نگاه نکنید، آن‌ها موجودات خطرناکی نیستند، آرام و سخت‌جانند.»

ناجی در قتلگاه

«بیا نگاهش کن» و شیشه‌ی کوچک با در زردرنگ را در دست می‌گیرد. چند کرم حلقوی زیتونی‌رنگ درون شیشه‌ی کوچک بالا و پایین می‌روند. روی بدنشان خط‌های باریک و شکسته‌ی قهوه‌ای روشن است. این‌ها را تازه از جایی دور از تهران آورده‌اند.
«این‌طوری نگاهشان نکن، آن‌ها طبیب هستند، طبیب فداکار. جانشان را برای نجات آدمیان می‌دهند.» پرستار رنگ به رخسار ندارد. «سال‌هاست دارم زالو می‌اندازم. شاید باورتان نشود، زالوها حال آدم‌ها را درک می‌کنند. بارها شده آن‌ها ترس بیمار را حس کردند و از چسبیدن به رگ‌هایش سر باز می‌زنند. من به چشم خود دیده‌ام، اگر زالو با بوی بدن ارتباط برقرار نکند، نمی‌تواند بدن را بگیرد. من خیلی زالوها را دوست دارم. موجودات خوبی‌اند. دوستشان دارم.»
شیشه هنوز در دستانش است. از زالوها نمی‌ترسد. با دستکش یکی از زالوها را می‌گیرد. زالو جلو بدنش یک بادکش دارد، مرکب از دو حلقه‌ و دهان. در انتهای بدنش یک بادکش مدور مرکب هفت‌حلقه است که با این بادکش خود را به یک نقطه متصل می‌کند و این نقطه‌ی اتکای اوست.
«بیمارها واکنش‌های متعددی به زالوها دارند. البته این واکنش‌ها به مزاج آدم‌ها برمی‌گردد. هر کس یک مزاجی دارد. سودایی‌ها خیلی می‌ترسند. اگر اولین بار بخواهند زالو بیندازند، قبل از هر کاری، با آن‌ها صحبت می‌کنیم تا از نظر روحی آماده شوند. همیشه به بیمارها می‌گویم زالو موجود نازنینی است.»
بعد برای آن‌ها توضیح می‌دهد که زالوها بیش از صد نوع آنزیم داخل بزاقشان دارند که مهم‌ترین آن‌ها هیرودین، بدلین، آپیراز، اگلین، دستابیلاز، هیالورونیداز، لیپازها و استرازها، آنتی الاستاز، منوکسید نیتروژن، سنتتاز و اورگلاز هستند. این آنزیم‌ها بسیاری از دردها را دوا می‌کنند.
حالا زالوها به آن سوی شیشه خیره شده‌اند. آن سوی شیشه پر است از زنان و مردانی که روی صندلی‌های مرکز حجامت ایستاده یا نشسته‌اند و بچه‌هایی که در آغوش مادرشان زار می‌زنند. «این‌جا بیش از صد نفر در روز مراجعه‌کننده دارد. بیشتر مردان حجامت انجام می‌دهند، مثلاً از صد نفر هشتاد نفر مرد حجامت می‌کنند اما زنان بیشتر زالو می‌اندازند. عجیب است، بااین‌که زنان بیشتر می‌ترسند اما برای زیبایی هم شده زالو می‌اندازند، آن هم روی صورتشان. دو تا پشت گوش یکی زیر چانه. می‌خواهید برایتان بندازم؟»
این روزها طب سنتی طرفداران بسیاری پیدا کرده: «شاید بیش از پنجاه مرکز حجامت در تهران وجود دارد. مراکز رسمی کم هستند و غیررسمی بسیار. دکترهای طب سنتی کاروکاسبی به هم زده‌اند.» بااین‌که زمانی زالواندازها پاتوقشان کوچه مرغی خیابان مولوی بود، حالا غرب تهران مرکز تجمع مراکز طب سنتی شده است. بااین‌حال هنوز زالواندازی در بیمارستان‌های ایران جایگاهی مشخصی ندارد: «در پیوند اعضا برای این‌که در عضو پیوندخورده خون جریان پیدا کند نیاز به آنزیم‌هایی است که در بدن زالو وجود دارد. برای همین در بیمارستان‌های اروپایی از این موجود بسیار استفاده می‌شود. در ترکیه بانک زالو وجود دارد. در بیمارستان‌های ایران اما چندان مورد استقبال قرار نمی‌گیرند.»
در یکی از اتاق‌ها پیرمردی دو پایش را روی تخت دراز کرده و روی هر پایش پنج زالو در حال مکیدن خونش هستند. مرد لبخند به لب دارد، گویی کنار ساحل نشسته. بوی خون می‌آید. «در همان لحظه که زالو می‌اندازیم، آنزیم سرکننده‌ای از دهانش به بدن بیمار منتقل می‌کند که درد متوقف می‌شود و دیگر هنگام خوردن خون بیمار دردی را احساس نمی‌کند.» یکی از زالوها روی پایش آن‌قدر خون خورده که باد کرده، سرخ چرک‌آلود. لحظه‌ی عجیبی است. زالو دیگر نمی‌تواند سنگینی‌اش را حفظ کند. ناامیدترین موجودی است که چاره‌ای جز خودکشی ندارد. زالو از روی پا سقوط می‌کند و روی تخت می‌افتد. پرستار آن را برمی‌دارد، می‌اندازد داخل یک ظرف کوچک. زالو هنوز زنده است اما در میان ظرف خون و نمک آرام‌آرام، چون سربازی برگشته از خط مقدم جنگ، خون‌ها را بالا می‌آورد. ظرف سرخ و سیاه می‌شود. این‌جا قتلگاه اوست. زالو آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. از جای آرواره‌هایش روی پای بیمار هنوز خون می‌چکد. خون‌آشام کار خود را کرده. خون‌های آلوده را خورده و آنزیم‌های نجات‌بخشش را وارد بدن بیمار کرده. بیمار در نور کم اتاق غروب یک روز عجیب کنار ساحل را تجربه می‌کند. زالوی دیگری می‌افتد. «شاید یک ساعت طول می‌کشد که زالو به‌اندازه‌ی کافی خون بخورد و بیفتد. هر زالو پنج تا پانزده میلی‌لیتر خون می‌مکد. البته این بستگی به نوع خون دارد. خون غلیظ زمان بیشتری می‌برد اما اگر از یک ساعت خیلی بیشتر ‌شود، پرستار وارد عمل می‌شود و جان زالو را با نمک می‌گیرد. بعضی وقت‌ها هم می‌شود که خون بیمار آن‌قدر رقیق است و دکتر و پرستار هم ناشی که خونریزی قطع نمی‌شود. زالوها از بدن دل نمی‌کنند. به زور آن را جدا می‌کنند. بیمار غش می‌کند. راهی بیمارستان می‌شود. همیشه هم ساحل آفتابی نیست، طوفان گاهی فرامی‌رسد.»

خاطرات و خطرات

آن‌ها سه فک دارند. هر فکشان صد دندان. سیصد دندان فوق‌العاده ریز که در تن‌ها فرومی‌رود تا مکیدن خون آغاز شود. دو هزار و پانصد سال است در هند، روم، مصر، یونان و ایران درمانگرند. با این همه سابقه‌ی فداکاری همیشه در فرهنگ مردم منفورند. کسی که می‌خواهد از دیگران بهره‌کشی کند زالوصفت صدایش می‌کنند‌. موجودی چندش‌آور و وهم‌برانگیز که فقط خاطرات تلخ می‌آفریند: «در زمان قدیم، کنار قنات کلاغو، در خور و بیابانک محلی که گوسفند و شترها آب می‌خوردند، زالو همراه با آب به گلوی حیوانات زبان‌بسته می‌رفت و به زبانشان می‌چسبید و در لحظه آنزیمی تولید می‌کرد، تا خون قربانی‌اش رقیق شود. خون را به‌شدت می‌مکید و باد می‌کرد. و راه گلوی قربانی بسته می‌شد. این اتفاق تنها برای شترها و گوسفندها نمی‌افتاد، بچه‌ها هم بزرگ‌ترین طعمه‌ی این موجود خطرناک بودند. چه بچه‌هایی که با زالو خفه شدند و مردند. تنها درمانش را هم آب تنباکو می‌دانستند. تا کسی زالو به گلویش چنگ می‌زد، آب تنباکو به گلویش می‌ریختند. از چه روی بود که تنباکو و زالو سر نسازی با هم داشتند، معلوم نیست اما تا بوی تنباکو می‌آمد، زالو دست از مکیدن می‌کشید.» قدیمی‌ها حکایت‌هایی از این دست زیاد دارند از زالو. نه فقط در قنات کلاغو، در بسیاری از شهرهای ایران. روزهایی که صیادان با لباس‌های پلاستیکی و چکمه‌های بلند به داخل آب می‌رفتند و حرارت بدنشان دام می‌شد. خون‌آشام‌ها فریب می‌خوردند، به بدن آن‌ها می‌چسبیدند و صیادان هر نیم ساعت یک‌بار از تالاب بیرون می‌آمدند و پیکرهای کوچک فریب‌خورده‌ی آن‌ها را از بدن‌هایشان جدا می‌کردند.
هنوز مردم یادشان می‌آید تا همین سی‌سال پیش در کوچه و برزن زالو می‌فروختند. قدیم‌ها همه می‌دانستند زالو برای علاج زخم چرکین و دمل بهترین است یا برای پیشگیری از فساد دهان و لثه و داشتن دندان‌های محکم باید بناگوش را زالو گذاشت. مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و خطرات»‌اش می‌نویسد: «جهانگیرخان، وزیر صنایع، دچار قانقاریا شد و دکتر تولوزان فرانسوی (پزشک مخصوص دربار) دستور به قطع پای ایشان داد. آشنایان جهانگیرخان با قطع پا مخالفت ورزیده و میرزاحسن‌خان جراح‌باشی محله را به عیادت جهانگیرخان آوردند. او پس از معاینه گفت به من یازده روز فرصت دهید تا این پا را معالجه کنم. میرزاحسن در سه نوبت زالوی زیادی به پای بیمار انداخت و پس از یازده روز از تولوزان فرانسوی دعوت کردند که پا را ملاحظه کند. تولوزان وقتی پا را دید، بهبود آن را تأیید کرد و از این‌که قبلاً به میرزاحسن ناسزا گفته بود معذرت‌خواهی کرد و دویست تومان به میرزاحسن داد.»
حالا خون‌آشام‌ها روی بورس هستند، مثل روزهایی که نماد فرقه‌ای عجیب در اروپا شدند. صد سال پیش اما، ازآن‌جاکه تکنیک‌های پزشکی غرب داشت گسترش پیدا می‌کرد، به کناری گذاشته شده‌ند. مردم آن‌ها را رها کردند. تا این‌که آنزیم‌های درون بدنشان، زیر میکروسکوپ‌های آزمایشگاهی، بار دیگر شد بلای جانشان. حالا سایت‌های اینترنتی، سرمایه‌داران را برای تولید این موجودات تشویق می‌کنند. سرمایه‌گذاری با صددرصد سود، آن هم بر سر موجوداتی که سه تا بیست‌وپنج سانتیمتر بیشتر قدشان نیست، و یک سانتی‌متر عرضشان، عجیب است. به‌خصوص بازار زالوی ایرانی در ترکیه، افغانستان و پاکستان داغ است. زالوهای ایرانی صادر می‌شوند به این کشورها و بعد از آن‌جا فرستاده می‌شوند به امریکا و آلمان.

کور را بینا می‌کند

«خیلی از بیمارها را به چشم خودم دیدم که درمان شدند.» پرستار جای زخم‌های نیش زالو روی پای بیمار را پانسمان می‌کند: «قدیم‌ها جای زخم را زردچوبه هم می‌زدند.» صدای او می‌پیچد توی گوش زالوهای در حال جان کندن در ظرف نمک. در اتاق پر از پرده‌های سپید: «در روسیه بیماری‌های مختلف مثل سردرد و امراض قلبی و پوستی و ضعف قوای جنسی با زالو معالجه می‌شود. در مسکو و اوکراین کرم‌های آرایشی برای رفع چین‌وچروک صورت از ماده‌ی مؤثر بزاق دهان زالو تولید می‌شود. پروفسور می‌یر، آلتون، اوخنر و هورنر می‌گویند هرگونه کانون عفونی بدن را زالو ریشه‌کن می‌کند.»
همهمه‌ی بیمارها بیرون اتاق ادامه دارد. منشی مرکز درخواست می‌دهد برایشان زالوهای بیشتری بیاورند. بیمار بعدی می‌خواهد دو زالو پشت گوش‌هایش بیندازد. «می‌توان امراض صعب‌العلاج مغز، پارکینسون، رعشه، ام‌اس و گرفتگی عروق مغز، آلزایمر و صرع را این‌گونه معالجه کرد. با زالودرمانی زخم معده، کولیت روده، پروستات، امراض ریوی، التهابات کبد، کیسه‌ی صفرا و بواسیر، ناباروری مردان (ضعف اسپرم – واریکوسل)، کاهش میل جنسی و اعتیاد به مواد مخدر هم درمان می‌شود.»
زنی با موهای سپید و دست‌های پر از رگ‌های برجسته در انتظار است تا برای گرفتگی رگ‌های قلبش، که موجب عوارض قلبی و تنگی نفس می‌شود، زالو بیندازد. دکتر می‌گوید: «با انداختن چهار زالو بالای پستان چپ با ضمانت و هزینه‌ی کم رگ‌ها باز می‌شود.»
پرستار پنبه‌های خونی را جمع‌وجور می‌کند: «عجیب‌ترین درمانی که دیدم دختری بود که دیابت داشت و به همین دلیل داشت بینایی‌اش را از دست می‌داد. اگر مویرگ‌های چشمش از خون غلیظ قندآلود پر می‌شد، حتماً بینایی‌اش از دست می‌رفت. تا این‌که دکتر زالودرمانی را برایش تجویز کرد. خودم به دو طرف چشم‌های او زالو انداختم. باورتان نمی‌شود. دو روز بعد دختر به این‌جا آمد و برای همه‌ی ما گل و شیرینی آورده بود. گفت تاری چشم‌هایش برطرف شده. زالو کور را بینا می‌کند.» پرستار پرده‌های سپید را کنار می‌زند و ظرف پر از زالوهای مرده را از روی میز کنار تخت برمی‌دارد.

* این مطلب پیش‌تر در بیست‌وچهارمین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

در گرمای شهر

مطلب بعدی

عشقی و جشنواره‌ی خون

0 0تومان