از میان شاعران آزادیطلب مشروطه، میرزادهی عشقی طبع پرشورتری داشت. برگزاری «جشنوارهی خون» یا عید خون عجیبترین طرحی است که یک شاعر یا روزنامهنگار میتواند به مخاطبان و مردم کشورش توصیه کند. خلاصه اینکه هر سال تابستان مردم هر شهر بهمدت پنج روز خائنان کشورشان را در خانهشان به خاک و خون بکشند و خانهی او را از بیخ براندازند. چون «قانون مظلوم است و هیچکس به داد قانون نمیتواند برسد؛ مگر/ در/ پنج روز عید خون».
عشقی این طرح را در تیرماه ۱۳۰۱ خورشیدی و در روزنامهی «شفق سرخ» دشتی رو کرد و سپس در چند ماه پس از آن دنبالهاش را گرفت. خلاصه اینکه، وسایل و دستگاههای در اختیار انسان به تعمیر و روغن زدن نیاز دارند: ساعت باید کوک شود، تفنگ روغنکاری میخواهد، بدن به حمام نیاز دارد و بام خانه به کاهگل تازه (امروز ایزوگام). توضیح میدهد که قوانین، هرچه عادلانه و منطقی باشد، پس از مدتی یا از قدرت میافتد یا تغییر ماهیت میدهد یا عناصر بانفوذ مانع اجرای درست آن میشوند. در نتیجه خود مردم باید دستبهکار شوند و عناصر قانونشکن را سلاخی کنند!
میرزادهی عشقی برای دستگرمی فهرستی هم تهیه کرده بود: حسن وثوق، احمد قوام، نصرتالدوله، صارمالدوله، تیمورتاش و … . در آثار عشقی، خشونت، بیپروایی، داوری یکجانبه و نگاه سفید در برابر سیاه، آن هم مطلق، بسیار دیده میشود. مثل فرخی و عارف، اهل مدارا نبود. نقشه و برنامهای اجراشدنی هم برای رسیدن به این آرمان نداشت. او در توضیح پیشنهاد این جشنواره گفته است: زبان عشقی شاگرد انقلاب است این/ زبان سرخ، زبان نیست، بیرق خون است. جایی هم میگوید: اینکه بینی آید از گفتار عشقی بوی خون/ …/ چشم بُد مجرای این سرچشمهی خون تاکنون/ زین سپس ریزش ز مجرای زبانی میکند.
هنر بزرگ او، به هیجان آوردن مخاطبان، با هر منطق ممکن بود. همه را فاسد، زیادهطلب، رشوهخوار و خائن به مردم و وطن میدانست. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفت هنوز سر زبانهاست که «این مجلس چهارم بهخدا ننگ بشر بود. من مذاکرات آن مجلس و مصوباتش را دیدهام. از میان مجلسهای اولیهی صدر مشروطه، چهارمی اگر از بقیه بهتر نباشد، چندان عقبتر نیست؛ ننگ بشر بودن پیشکش».
از نخستین مقاله برمیآید که او برگزاری آیینهایی شاد در کشورهای دیگر مثل هالووین یا کارناوالها و جشنوارههای اسپانیا، استرالیا و کشورهای دیگر اروپایی را الگو کرده است. اما چون لابد خیانتکاران پرتعداد بودند، به جای یک روز، پنج روز در سال را پیشنهاد میداد. کاش امروز از محمدرضا عشقی همدانی میشد پرسید که حالا کیست کسی که مجرمان را محکوم به سلاخی کند. یا در هر جشنواره چند نفر کشته شوند خوب است؟ یا اموال و املاک آدمهایی مثل وثوق و قوام را چه باید کرد؟ و … . از این گذشته، اگر قرار بود این توصیهی خونین در این حدود یک قرن اجرا شود، امروز با حضور و رواج اینهمه عقیده و گرایش جوراجور، ما چه تکلیفی داشتیم؟ میتوان حدس زد که در آن هنگام منظور عشقی بیشتر کشتن حسن وثوق، نصرتالدولهی فیروز و صارمالدوله (که زیر قرارداد ۱۲۹۸ خورشیدی با انگلستان امضا گذاشتند) و احمد قوام بود که پس از کودتای ۱۲۹۹ دستگیر و زندانی شد و سال بعد نخستوزیر! کشتن و سلاخی کردن اما اگر چارهی کار بود، کمیتهی مجازات چهار سال پیش از آن جامعه را پالایش کرده بود. کرد؟
چه سرنوشت تلخی داشت عشقی. مدتها از تعطیل نشریهی « قرن بیستم» به مدیری او میگذشت که رضاخان ماجرای جمهوری را پیش کشید و خیلی زود پشیمان شد. حتی با وجود برافتادن نقشهی جمهوری، عشقی و بهار یک شماره «قرن بیستم» را بیرون دادند که سرتاپا بدگویی و خردهگیری تند به آن طرح بود. سردار سپه هم دستور نابودیاش را داد و عوامل او عشقی را، به بهانهی آوردن نامه، در خانهاش در خیابان صفیعلیشاه به گلوله بستند. عشقی در پی آنان به کوچه دوید و آنجا فروافتاد. او را به بیمارستان نظمیه بردند و گویا آنجا او را کشتند. کمی بیش از دو سال از پیشنهاد جشنوارهی خون میگذشت: دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳.
منبع عکس: استودیو کلاه
* این مطلب پیشتر در بیستوچهارمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.