از مرگ فاصله گرفتهایم، مردگان کیلومترها دورتر از شهر آرمیدهاند و تفکر جاودانگی این بار با سویههای کالاییشده بر فرهنگ روزمرهی ما چیره شده است. اگر تا دیروز فاصله تا گورستان چند قدم بود و در نقطهی خوشآبوهوای هر قریه گورستانی به پا شده بود، این روزها گورستان از زندگی واقعی فرسنگها فاصله گرفته و به همین ترتیب دریافت ما از مرگ، از سوگ و از سوگواری. آدمها کمتر مرگاندیشند و بیشتر به زندگی روزمرهی خود چسبیدهاند. آدمها کمتر فرصت درنگ دارند و اندیشیدن. مراسم مرگ هم بهنوبهی خود فانتزیسازی شده است و کالایی. چشموهمچشمی مرسوم در فرهنگ ما این بار سر از گورستانها و مراسم سوگواری درآورده است و برخی در بریزوبپاشها از هم گوی سبقت ربودهاند.
دریافت تلخی سوگ تجربهی مشترک نوع بشر است. اما بهراستی آیا ورای این تلخی سویههای دیگری میتوان یافت؟ برای گذر از این تلخی چه باید کرد؟ مراسم سوگ در ایران امروز در حال پیش رفتن به کدام سو است؟ آیا سوگواری قرار است تنها به فرستادن دستهگلهایی ختم شود که روزبهروز اندازهی آن بزرگ و بزرگتر میشود؟ دکتر حسن عشایری، استاد دانشگاه علوم پزشکی ایران و متخصص مغز و اعصاب، با نگاهی نقادانه به توضیح سوگ و سوگواری و بررسی آن در دنیای امروز پرداخته است. او بر مقولهی آموزش پدیدهی مرگ، ترویج نگاه واقعگرایانه به مرگ و سوگواری و جلوگیری از هرجومرج و کالایی شدن مراسم سوگواری تأکید دارد. گویی اگر به همین زودیها اقدام مؤثری صورت نگیرد، بنگاههای برگزاری مراسم خاکسپاری از گوشهوکنار شهر سر برمیآورند و تجارت سوگواری آغاز میشود.
عشایری معتقد است که «آدم باید خوشمرگ باشد» و اینکه «مراسم سوگواری باید به شوق تغییر در زندگی بدل شود»؛ به لحظاتی برای تأمل و اندیشیدن، نه غوطهور شدن در امر مصرفگرایی که این روزها درد بیدرمان نوع بشر شده است.
***
تعریف شما از سوگواری چیست؟
اگر تاریخی بنگریم بشر اولیه اینطور دیده که فرد میمیرد و دیگر هیچ حرکتی ندارد و بعد از مدتی جسم میپوسد و مفهوم فنا به واقعیت میپیوندد، پوستهی مادی نوع بشر در طرفهالعینی فانی میشود و هیچ. بنابراین بشر نخستین به این نتیجه رسید که او را به خاک بسپارد، چون در آن زمان بسیاری چیزهای دیگر را نیز به خاک میسپرد، آن هم با هدف نگهداری.
انسان اولیه، که در قبیله و گروه زندگی میکرد، بههرحال نوعی دلبستگی، هیجان و عاطفه را تجربه میکرد. با از دست دادن افراد گروه در ذهن او سؤالاتی دربارهی مرگ شکل میگرفت. انسان آرامآرام، برای اینکه بتواند درد از دست دادن عزیزانش را تسهیل کند، مراسمی ایجاد کرد. البته باید توجه داشت که بشر اولیه در اصطلاح عصبشناسی بیشتر نیمکرهی راستی بوده و هنوز به آن معنا خردورزی و مدنیت در او شکل نگرفته و زبان و آگاهیاش رشد چندانی نکرده بود. بنابراین شکل سوگواری او بیشتر مبتنی بر برخی توهمات بوده است. همانطور که طبق آثار یافتشده میتوان دید آنها، دور و بر کسی که ازدست رفته بود، غذا میگذاشتند. همچنین بخشی از سوگواری همنوایی، همصدایی و باهم ناله کردن بود. شاید نخستین ریشههای ابداع موسیقی امروزی نیز از همین تلاشهای نخستین شکل گرفته باشد. بههرحال اینها آرامآرام به نوعی مراسم تبدیل شده است. افراد بر اساس تجربه به این نتیجه رسیدهاند که این آداب و مراسم میتواند تا حدی در افراد آرامش ایجاد کند تا بهتر با این روند کنار بیایند. بهتدریج پس از دوران فئودالیستی این مراسم به نوعی «فرهنگ سوگواری» تبدیل شده است. بالاخره انسان به آگاهی رسیده و نیمکرهی راست مغز توانسته است با نیمکرهی چپ آن ارتباط برقرار کند. آن هم از طریق جسم پینهای که ما آن را پل تمدن مینامیم. ارتباطات جمعی در فرهنگ روستا و بعد شهرها گسترش پیدا کرده و دائم به این مراسم چیزهایی اضافه شده است و هنوز هم ادامه دارد. همانطور که میبینیم هنوز هم در برخی مناطق سوگواری یعنی سیاه پوشیدن. بااینحال در برخی مکانهای دیگر رنگ مرگ مثلاً سفید است و این نشان میدهد که مراسم مبتنی بر شرایط زندگی و محیط و روح حاکم زمان متفاوت بوده است.
تأثیر مراسم سوگواری بر روندی که فرد عزادار طی میکند چگونه است؟
سوگواری در حقیقت ضرورتی است برای اینکه بازماندگان با واقعیت عینی آشتی کنند. بر همین اساس روانپزشکی امروز معتقد است که چنانچه سوگواری روند طبیعی خود را طی نکند در برخی شرایط به اختلالی روانشناسی و روانپزشکی تبدیل میشود که آن را واکنش سوگ (grief reaction) مینامیم. به این معنی که حتی ممکن است برای عزیز ازدسترفته بشقاب یا غذا بگذارند و در واقع هنوز قبول نکردهاند که فردی از این حیطه جدا شده است. این امر با خلق افسرده و گرفتاریهای ذهنی دیگر در ارتباط است و میتواند زندگی روزمرهی فرد و خانواده را به هم بزند. این شکل از سوگواری بیمارگونه است و نیاز به درمان جدی دارد. در مقابل، سوگواری معمولی معمولاً تجربهای است که به حافظهی جمعی اتصال مییابد و مبتنی بر روح حاکم زمان، که فئودالیته بوده یا صنعتی و فراصنعتی، تغییر پیدا کرده است.
برای اینکه سوگواری سیر طبیعی خود را طی کند، چه باید کرد؟
ابتدا باید تأکید کنم که انسان موجودی اجتماعی است و سوگواری هیچ وقت فردی نیست. وقتی فرد عزیزی را از دست میدهد در واقع آنچه رو میآید ارتباطات است و در این ارتباط حلقههایی دور هم جمع میشوند. برای نمونه در مراسم خاکسپاری و حاشیههای برگزاری آن همیشه افراد نزدیک و دوستان مشارکت دارند، بُعد روانی در این مشارکت شایان توجه و مهم است.
به نظر شما این در «جمع بودن» چگونه میتواند بر تسهیل روند سوگواری تأثیرگذار باشد؟
دور هم جمع شدن نمیگذارد که فرد در التهاب و ناراحتی خود فروبرود. بدین ترتیب فرد بهتدریج با واقعیت آشتی میکند و اطرافیان نیز این را تقویت میکنند. بالاخره چهار چشم بیشتر از دو چشم میبیند و این خودی که آسیب دیده، و دچار خلأ شده، میتواند به بازسازی خود بپردازد. البته به تعبیری میتوان گفت خودی وجود ندارد و خود همواره با دیگران مطرح میشود. اساساً انسان خود را در آینهی دیگران میشناسد و بعد از وقوع چنین رخدادهایی، فرد بار دیگر به جمع رجوع میکند و واکنشها را در نظر میگیرد. در واقع سوگواری کردن بهصورت جمعی نقش مسکّن را ایفا میکند؛ بهویژه برای آنهایی که ذهنشان بسیار هیجانیعاطفی است و تفکر انتزاعی، مبنی بر اینکه دنیا همین آمدن و رفتن است، بهسختی برایشان درکشدنی است.
در ایران ما برای سوگواری مراسم هفتم، چهلم و سال داریم. آیا در چارچوب دانش عصبشناسی یا روانشناسی میتوان برای این جداول زمانبندیشدهی سوگواری در ایران تعریفی پیدا کرد؟
بیتردید پیوندهایی وجود دارد؛ نهتنها در بخش روانی ماجرا که حتی در مسائل فیزیکی. تازگی مطلبی میخواندم که بهنوعی با همین موضوع در ارتباط است. خب میدانیم که معمولاً بر اثر تجربهی سوگواری تغییراتی در خون ایجاد میشود. به این ترتیب که امکان دارد سیستم خودایمنی بدن، یا ایمونولوژی، ضعیف شود و مثلاً فرد اختلال خواب یا تغذیه پیدا کند. اما تحقیقات عصبشناسی مدرن نشان داده که در همان هفته، یا روزهایی که برابر با زمانی است که ما معمولاً مراسم چهلم را برگزار میکنیم، سیستم ایمنی بدن شروع به بازیابی خود و بازسازی تدریجی میکند و چنانچه این اتفاق نیفتد بیمارگونه است. بنابراین بهنظر میرسد در مراسم چهلم و روزهای نزدیک به آن بدن در حال ترمیم خود است و روحیهی فرد هم با حضور در جمع در وضعیت بهتری قرار میگیرد.
علاوهبر این موضوع میتوان به آنچه در این مراسم برای پذیرایی پخش میشود نیز اشاره کرد. در این مراسم معمولاً اضطراب بالایی ایجاد میشود که ممکن است سیستم عصبی فرد آسیب ببیند. مواد غذایی نظیر خرما یا حلوا، که در ایران در این مراسم مرسوم است، دارای فروکتوز هستند که خیلی سریع به مغز میرسد و مغز میتواند از آن تغذیه کند. بنابراین علم با بررسیهای دقیقتر صحت و بهجا بودن این تجربیات را نشان میدهد.
ارزیابیتان از سوگواری در جهان امروز چیست؟
در واقع بازتاب روش رویارویی با مرگ خود را در سوگواری نشان میدهد. یک عده اصلاً نمیتوانند بهسادگی مرگ را قبول کنند و برای همین این مراسم را برگزار میکنند که خودشان هم با این امر کنار بیایند و در واقع این مراسم بهنوعی حل مسألهای برای ذهن خودشان است. میتوان گفت مراسم بیشتر برای بازماندگان است تا فردی که ازدست رفته. این امر بهویژه در دنیای مدرن خود را پررنگتر نشان میدهد.
بههرحال بخش بسیار مهمی از سوگواری با تجربهی حافظهی دیرینه یا جمعی مرتبط است. اما متأسفانه حالا میبینیم که این امر در شهرها تبدیل به موضوع درآمدزایی شده و مردم گرایش دارند که هر چه بیشتر تجملات داشته باشند که مشکلاتی ایجاد میکند. در واقع این مراسم با این شکلِ پرداختن بیشتر به تجملات کمکم دارد بهصورت سنت درمیآید و این سنت هم به این سادگی تغییردادنی نیست و روزبهروز سنگینتر میشود. به این ترتیب عدهای از بابت مراسم سوگواری آسیب ثانویه میبینند.
به نظرتان چرا این روند تجملی شدن دارد شکل میگیرد؟ بازماندگان در این پرداختن به تجملات به دنبال چه چیزی هستند؟
در حال حاضر شرایط طوری است که گویی هر چه بیشتر برای عزیزی که ازدست رفته خرج شود، احترامش بیشتر است. درحالیکه معلوم نیست وقتی زنده بوده چقدر احترام او نگه داشته شده است. گاهی چون آن فرد دیگر نمیتواند اعتراض کند و حرف بزند فراتر از واقعیت دربارهی او گفته میشود که من اسم آن را گذاشتهام گزاف واقعیت. این در واقع مشکلی است که خود این افراد دارند؛ یعنی احساس میکنند که به فرد متوفی بدهکارند و در موقعی که زنده بوده نتوانستهاند آنطور که باید با او ارتباط برقرار کنند بنابراین بهنوعی به خود قبض جریمه میدهند و در سر و کلهی خود میزنند. بنابراین بعد از فوت آن فرد میخواهند کمکاریهای خود را جبران کنند و دنیای سرمایهداری هم که از موقعیت خوب استفاده میکند.
این در حالی است که در مراسم مذهبی دربارهی چگونگی برگزار شدن مراسم محدودیتهایی وجود دارد. اما در دنیای مدرن و بهویژه در کشورهایی نظیر کشور ما، که تجربههای عجیبی میکنیم، میبینیم که این امر از باورهای اصلی مربوط به آن و آنچه واقعیت برگزاری چنین مراسمی بوده بیرون آمده و در عوض تبدیل شده است به آنچه من اسمش را خودنمایی میگذارم؛ یعنی نشان دادن خود و بهویژه نشان دادن اینکه من چقدر مهم هستم و از همه مهمتر اینکه من آنقدر مهم هستم که عزیزی که ازدست رفته مهم است و در اینجا در واقع نوعی صیقل دادن و کادوپیچی کردن ذهنی اتفاق میافتد.
چطور میشود اندیشیدن به مرگ را در مراسم سوگواری پررنگتر کرد؟
بهنظر من آشتی کردن با واقعیت امر بسیار مهمی است. مثلاً بیان اینکه این فرد در زندگیاش چه کارهایی کرده است. مهم اثرگذاری و اثرپذیری است و باید توجه داشت که هیچ کس مقدس نیست. بنابراین دلیلی ندارد تلاش کنیم شخصیت فرد متوفی را همراه با هالهی مقدسی نشان دهیم. فروید در این زمینه جملهی قشنگی دارد: «زندگی ارزیابینشده زندگی نیست.»
بهتر است در این مراسم تا حدی به ارزیابی زندگی متوفی، چه جوان و چه میانسال، پرداخته شود. این ارزیابی میتواند برای بازماندگان و بهویژه جوانان درسهای خوبی همراه داشته باشد. معنا دادن به زندگی در سوگواری امر بسیار مهمی است. بهویژه برای جوانان امر یادگیری و دریافتن روح حاکم زمان بسیار مهم است. ما از تاریخ هر زندگی باید یاد بگیریم و این خیلی مهم است. مثلاً نمونههایی را دیدهام که وقتی افراد فوت کردهاند به جای ناله و گریه دربارهی آن متفکر، یا اینکه بگویند فلان متفکر مُرد، گفتهاند بزرگترین متفکر ما دیروز بعدازظهر به فکرش خاتمه داد. این هم نوعی سوگواری است به این معنی که او رفت و ادامهی فکر کردن، زاییده شدن فکری نو و دشواری وظیفه را برای ما و به گردن ما گذاشت. زندگی باید پویا به جلو برود. ما میتوانیم از تاریخ زندگی فردی که رفته یاد بگیریم. در حقیقت شوق تغییر باید در سوگواری حاکم باشد. یعنی نباید همه چیز را فیکس یا سیمانکاری کنیم و تنها گاهی اوقات برویم سر خاک. این کافی نیست. مهم بازگو کردن و بیان کردن است.
در صحبت از فرد متوفی به چه نکاتی باید توجه شود؟
بگذارید این امر را با مثالی برایتان توضیح بدهم. تازگی هلموت اشمیت، یکی از صدراعظمهای پیشین آلمان، فوت کرده بود. وقتی گزارش مراسم او را میخواندم دیدم که اینها فقط به تعریف کردن از فرد نمیپردازند، بلکه مشکلاتی را نیز که داشته بیان میکنند. درواقع نه خیلی او را بزرگ میکنند و نه بدین ترتیب رفتار میکنند که چون موقعی که زنده بوده نمیتوانستهاند عیبش را بگویند حالا بیایند مدام از او بدگویی کنند. در حقیقت آنچه فرد واقعاً بوده در این مراسم بازنمایی میشود. به نظر من این کار برای فرد درگذشته نیز مثبت است. چون آنهایی که رفتهاند در حال و آیندهی ما تأثیر دارند و این یعنی میراث. میراث تنها بعد مادی ندارد. میراث فرهنگی و میراث ذهنی بهمراتب مهمتر از میراث اقتصادی است. بالاخره تجربهی زندگی فرد ازدسترفته، اینکه چگونه با مشکلات زندگی مواجه شده و آنها را حل کرده و در یک کلام هنر زندگی باید ارزیابی و بیان شود. بنابراین به نظر من بسیار مهم است که مراسم سوگواری به گونهای به شوق تغییر در زندگی تبدیل شود.
قطعیت مرگ را چطور ارزیابی میکنید؟
ما هنوز با مرگ کنار نیامدهایم. در نظر ما حتی فرد نودساله هم، وقتی از دنیا میرود، گویی جوانمرگ شده است. در واقع چون زندگی معنی کامل خود را پیدا نکرده است بنابراین ما مرگ را نیز فاجعه ارزیابی میکنیم. ما هنوز آمدن، بودن و رفتن را بهصورت حرکت یا فرآیند ارزیابی نکردهایم چراکه نگاهمان پیامدمدار است. مهم برای ما این است که چه بهدست آوردهایم و به کجا رسیدهایم. در حقیقت مرگ بخشی از زندگی است. در واقع مرگ بهنوعی معنابخش زندگی است. بنابراین ما باید بحث مرگ و فرآیند زندگی را با فرهنگ و آن هم فرهنگ متعالی بررسی کنیم. نه اینکه همچون قبیلههای اولیه بهصورت خرافی با آن برخورد کنیم. باید بهشکلی واقعبینانه با مرگ برخورد شود. بهویژه برخورد واقعبینانه با مرگ باید به افراد آموزش داده شود. مثلاً من یک بار در خارج از ایران با دختری پنجساله مصاحبه کردم که مادرش بر اثر سرطان درگذشته بود. او در صحبتهایش، بر اساس آموزشهایی که دیده بود، سوگواری را به این شکل مطرح کرد که مادر را بردهایم و کاشتهایم و میوهاش من هستم، ما باید جایش را پر کنیم. این نگاهی است که ما باید ترویج دهیم، نه خرافه را. در این حالت این کودک میپذیرد که همه در دنیا رفتنی هستند، یکی زودتر رفته و باعث تأسف است اما میشود جایش را پر کرد. این خیلی مهم است که فکر کنیم چه کار میتوانیم بکنیم. کارهایی که او قرار بود انجام دهد و نتوانست، بهویژه کارهای انسانگرایانه، باید بازگو و دنبال شود. این بهترین دعا برای شخصی است که از دنیا رفته. وقتی این جایگزینی بهصورت فاخر انجام شود و ارتقا پیدا کند خیلی بهتر میتوان نتیجه گرفت. نکتهی بسیار مهم در اینجا این است که ما بتوانیم زندگی را بهصورت مقطعی ببینیم نه اینکه آن را امری تثبیتشده بدانیم. احساس کنیم که زندگی ادامه دارد. فعالیت انسانی ادامه دارد. فرآیندمدار نگاه کردن برای مرگ و زندگی امری مهم است.
بهطور کلی دنیای امروز را نسبت به انسانهای اولیه، که به گفتهی شما نیمکرهی راستی و توهمی بودهاند، چگونه ارزیابی میکنید؟ ما چقدر به عقلانیت نزدیک شدهایم؟
بههرحال خردورزی در برخی جاها وجود دارد. اما در دنیای امروز پیش از هر چیز باید بیگانهزدگی را قبول کنیم. انسان امروز فرد ازخودبیگانهای است که کالازده شده. چنین فردی بهتبع هیجاناتش نیز از خود بیگانه میشود. مراسم سوگ و سوگواریاش نیز دچار نوعی آسیب و نیازمند آسیبشناسی میشود. درحالیکه سیمای انسان راستین این را نمیطلبد. هگل در این زمینه حرف جالبی میزند. او میگوید: «ما از تاریخ دیگران یاد میگیریم که از تاریخ نمیشود یاد گرفت.» در واقع اشتباه آنها را تکرار میکنیم. امروزه بیسواد فردی است که نمیتواند از پدیدههای پیرامون نکتهی تازهای فرابگیرد، ما باید حتی از مرگ هم نکات تازهای بیاموزیم. مرگ نوعی محرک است و این میتواند بر کیفیت زندگی ما اثر بگذارد.
وقتی سوگ در ابعاد کلانتر اتفاق میافتد، مثل وقتی که افراد بر اثر بلایای طبیعی یا حوادثی همچون جنگ شاهد مرگ عزیزان بیشماری هستند، چه تأثیری بر وضعیت روانی و عاطفی افراد میگذارد؟
انسان اصولاً موجودی اجتماعی است. وقتی حتی در منطقهی دیگری اتفاقی میافتد، همانندسازی میکند که این بلا ممکن است سر من نیز بیاید. انسان امروز جهانوطنی فکر میکند. این جمعی بودن و جمعی اندیشیدن در واقع احترام قائل شدن افراد برای خودشان است، یعنی آن مغز اجتماعی تعطیل نشده است. وقتی هویت جمعی آسیب میبیند، افراد واکنش نشان میدهند و این نشان میدهد که افراد وجدان اجتماعی یا شرف اجتماعی دارند. بنابراین بیتفاوت نمینشینند، بلکه دربارهی آن مینویسند، اعتراض میکنند و اگر لازم شد کمک میکنند.
آیا ضرورتی برای آموزش پدیدهی سوگواری در جامعه وجود دارد؟
بله، باید مباحث مربوط به سوگواری را به کودکان و جوانان آموزش داد. باید آنها را آگاه کرد که چطور در این مراسم شرکت کنند و با دیدی نقادانه به آن بنگرند، اینکه سویههای کالایی شدن مرگ و سوگواری را بشناسند و کمتر وارد فرآیند بازاری شدن مرگ و سوگواری شوند.
یعنی نوعی رویکرد انتقادی به برخی از این مراسم آموزش داده شود؟
به نظر من در ایران هنوز جا دارد که ما دربارهی تفکر انتقادی کار کنیم و بیشتر صحبت کنیم. بردن گلهای گرانقیمت در مراسم سوگواری نباید تنها کاری باشد که ما برای آن مراسم سوگواری انجام میدهیم. این نوع چشموهمچشمیها نوعی وظیفهی ثانویهی کاذب ایجاد کرده است. بههرحال در شرایطی که نمیتوان فقر را در جامعه دستکم گرفت، بهنظر میرسد بهتر است چنین ولخرجیهایی در جامعه صورت نگیرد. در واقع باید نوعی فرهنگ متعالی در مراسم سوگواری جایگزین شود. تغییر امری ضروری در این مورد خاص است، باید از این وضع بیراههای که به آن مبتلا شدهایم خارج شویم.
تابهحال دربارهی تحلیل سوگواری از منظر زیباییشناسی فکر کردهاید؟
بهنظر من آدم باید خوشمرگ باشد. بحث زیباییشناسی در مرگ و حتی مراسم سوگواری بسیار مهم است. یعنی همهاش نباید با ملالت از جلسهها بیرون بیاییم. زیربنای زیباییشناسی نقد و تفکر نقادانه است؛ چه برای خودمان و چه دربارهی دیگران.
*این مطلب پیشتر در سیوچهارمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.