چند مرد میانسال دزدانه از گوشهی دیوار نگاه میکنند و در ورودیِ بقعه ناپدید میشوند. حالا در یکقدمیِ ساختمان صبرِ گروه لبریز شده تا درونِ آن اتاقکِ تاریک را ببینند. «دولتی مختاران» این کنجکاوی را دریافته. دور میزند و در ضلع دیگر محوطه میایستد. گروه انگار شاگردان یک کلاسند که بار اول است همراه معلمشان از مدرسه بیرون آمدهاند. «اینجا دو برکه بود که جزو عرصهی بشیر و نذیر بودند. یادم است آن طرف هم راهی سنگچین تا مقبره بود، ولی حالا نیست. نهاد مسؤول و دلسوزی نداریم. همهی عرصه در حال نابودی است.» از حصار نیمهویران چند جوان سرک کشیدهاند. سه کبوتر پاپَر به آبیِ آسمان بهبهان پر میکشند.
دولتی پا به حیاط میگذارد و شلیک سلامها. از زیر طاقی رد میشود. یک ردیف قلیان کنار دیوار به صف چیدهاند. روی اجاقگاز سهشعلهی قدیمی کتریِ سیاهی غل میزند. یک سینک ظرفشویی زنگزده. کارتنی پر از تنباکو. و پیت نفت و خردهریزهایی که گوشهای تلنبار شده. بر سر درِ آرامگاه تابلو ثبت ملیِ اثر نصب شده: «بنای بشیر و نذیر، اثر: صفوی، تاریخ ثبت: ۷۹/۱۲/۶، شمارهی ثبت: ۳۲۳۴». مختاران میگوید: «بشیر نذیر یک بنای ماقبل تاریخ است.»
دو قبر بزرگ افقی در وسط است. دو مرد، سرها یا پاها نزدیکِ هم، خوابیدهاند. معلوم نیست کدام نذیر است و کدام بشیر. روی قبرها پارچهی سبز کشیدهاند. روی قبرها و طاقچهها پر از گلدان و قاب عکسهای خاک گرفته است و آینههای زنگاری. طاقچهی کوچک چوبی، جای چیدن مهرهای نماز. پوستری قدیمی از امام خمینی(ره) که پرچم ایران را در دست دارد و تصویری از امام علی(ع).
دولتی همهجا سرکشی میکند. میایستد. همراهانش، اعضای انجمن دوستدار میراث فرهنگی بهبهان، میایستند. کسی را جرأت این نیست که میان حرف جامعهشناسِ مشهور شهر بدود یا گروه را ترک کند. همهی تاریخچه و روایتهای مستند و دستوپاشکستهی مربوط به بشیر نذیر و قبرستانش را هزار بار شنیدهاند، پای هر پاراگرافِ مختاران سرتکان میدهند و با کلمهای و سؤالی تأییدش میکنند.
آثار باقیمانده از قبرستان تا پای ساختمانهای تازهسازِ شهر کشیده شده، مستطیلهایی همجهت بر مدار بقعهی روبهویرانی. هیچ سنگ قبری نیست. دولتی مختاران انگشت اشاره را به دورترها نشانه میرود: «تا آنجا بود قبرستان. توجه میفرمایید! همهی سنگ قبرها تاراج شدند.» تنها یک سنگ سالهاست به دیوار بقعه تکیه داده. «این هم سنگ قبر اسلامی. اینجا در قدیم روستایی بود به نام دهِ گبری یعنی روستای زرتشتیان. در گذشتهی دور عیلامیان اینجا سکونت داشتند. قبرهای بیتالمقدسی هم بود. قبر دستهجمعی هم از دوران سوم قبل از میلاد بود. هیچکدام از سنگ قبرها نمانده. اینجا قبرستان یهودی هم داشته، دخمههای زرتشتی و قبرستان اسلامی هم. یعنی در دورههای مختلف پاسخگوی نیازهای مردم بوده. این نشان میدهد خدا مالِ همهی ادیان است. مردم با نیت پاک به این مکان میآیند.»
جوان هیکلی هم که بیرون بقعه نشسته برای راهنمایی میآید. دو سنگ قبر را بر دیوار، کنارِ در ورودی نشان میدهد. بالای یکی نوشتهاند «یادبود شیخ محمد خادم بشیری» سنگ دیگر زیر لباسی که از چوبرخت آویزان شده پنهان است. پسر خادم بشیری حالا به جای پدر، خادم است. جوان هیکلی، کاظم، همیشه اینجاست. «ببینید نه میراث و نه اوقاف کاری برای حفظ بنا نمیکنند. مردم با پول خودشان ماسه و گچ خریدند برای تعمیر.»
«استاد بفرمایید چای.» چای میریزند در استکانهای کمرباریک و نعلبکیهای رنگباخته. دولتی مختاران برای هزارمین بار میگوید: «این بقعه در روزهای شنبه بهجای زیارتگاه و در روزهای جمعه برای تفریحگاه استفاده میشده و هنوز میشود. کجا چنین مکانی سراغ دارید؟ توجه میفرمایید؟» نمای بیرونیِ بنا را نگاه میکند. بدون هیچ کاشی و تزئیناتی، فقط جابهجا دیوارها نم کشیده و پوستهپوسته شدهاند. بر صفحههای سالمِ دیوار با زغال نقاشی کشیده و یادگاری نوشتهاند. «مهدی، رحیم، رضا بلبلنژاد، مهرشاد، فریاد زیر آب» و قلبهایی که تیرخورده و به صلیب کشیده شدهاند. «علاوه بر معماری اسلامی و ساسانی، عیلامی هم هست. متأسفانه نه ادارهی اوقاف و نه سازمان میراث فرهنگی از اهمیت بقعهی بشیر نذیر باخبر نیستند.»
ساختمان دوطبقهای جای دارِ قنبر، درخت مقدس، سبز شده. «شنبهها دختران بهبهان به دار قنبر دخیل میبستند مگر بختشان باز شود. بشیر نذیر وقتِ وقتشه/ دو تَکون ِدَم بخت وقت تَنگِشن. قنبر غلام حضرت علی بود. ای قنبرِ وفادار/ بارون بِزه، وفادار.»
سوی دیگرِ بقعهی بشیر نذیر چاهی فراموششده است، با نوک پا زبالهها را از دهانهی چاه کنار میزند. «این چاه و آن آبانبار هم قدیمی هستند. چاه مقدس. زنها در آن سکه میانداختند.»
صحبتها به قدمت بهبهان و کشف حلقهی قدرت در ارگان (یا ارجان) در ۱۳۷۹ کشیده میشود و مختاران از پژوهشهای پنجاهسالهاش دربارهی تاریخ و فرهنگ بهبهان و تألیفات دکتر غلامحسین صدیقی، میرزاحسن حسینی فسایی و ایرج افشار سیستانی میگوید.
۱۳۶۱ بلدوزرهای خاکبرداریِ پروژهی سد مارون به حفرهای برخوردند، به آثار باقیمانده از شهر قدیم ارجان. کنار حفره دو خمرهی سفالی بود پر از خاک سوخته، بقایای مواد غذایی. باستانشناسها به درون حفره رفتند، به اعماق تاریخ شهر، ۶۵۰ تا هفتصدسال قبل از میلاد. مقبرهای زیرزمینی بود و تابوتی فلزی و چند شیء تاریخی. آرامگاهی متعلق به کیدین هوتران، شاه عیلامی.
چند کبوتر، چند روایت
کبوترها دانه میچینند. مردها در سایهی دیوار چای مینوشند و اختلاط میکنند. یکی که از همه سنوسالدارتر است موبایل قدیمی را از جیبش درمیآورد. آهنگی از آلبوم ترانههای قدیمی پیدا میکند. مردها سر تکان میدهند. «بیمهر و وفا تو که نبودی/ پُر جور و جفا تو که نبودی»
آن یکی چند تکهی ریز نان خشک از روی موکتِ زیر پا برمیدارد و به سمت کبوترها میاندازد. «این موسیقی است، نه آنکه بعضی از جوانها گوش میکنند. هنر را مسخره کردهاند.» پسرش مهندسی عمران خوانده اما بیکار است. دخترش مهندسی پزشکی خوانده و تازه مشغولبهکار شده. «بچههای بهبهان نمرهی اول را در کنکور دارند اما کار نیست.»
بحث آنها هم به گذشتهی بهبهان میرسد. پیرمردی که بازنشستهی آموزشوپرورش است با آب و تاب توضیح میدهد: «شایعه در مورد گذشتهی بشیر و نذیر زیاده. اینها دو پیغامبر بودند. یعنی پیامآور، پستچی. آن پشت دهِ گبر بوده، زلزله میآید و همه میمیرند. این دو را میکشند و همین جا خاکشان میکنند. این ماجرا قبل از اسلام بوده.»
ـ نه اینطور نیست. در قرآن هم برای پیامبر صفت بشیر و نذیر آمده. اینها دو خاخام یهودی بودند که به بهبهان رسیدند و اینجا مردهاند.
یکی دیگر میگوید: «اولین آثار تمدن و مدنیت در این منطقه بوده. آن زمان مردم عقاید یکدیگر را تحمل میکردند. بهبهان فرزند ارگان است. شما از گنجینهی ارگان چیزی شنیدهاید؟»
دولتی مختاران هنوز دارد توضیح میدهد. «زنانی که فرزند مسافر یا سرباز داشتند و آنهایی که بچهدار نمیشدند هر شنبه میآمدند اینجا و نذری میدادند. کتلت باقالی و حلوا. هنوز این اعتقاد هست.»
ماشین نیروی انتظامی سر میرسد. افسری که سمت شاگرد نشسته میگوید: «اینجا آرامگاه دو سرباز رشید اسلام است.» کمی مکث میکند. «اما بیشتر مردم میگویند بشیر و نذیر دو پزشک یهودی بودند که به مردم این شهر کمکهای زیادی کردهاند.»
بوی تنباکو در غروب میپیچد. هر کس اینجا چایی میخورد و قلیانی میکشد، پولی روی میز کاظم میگذارد. کاظم هم توضیحی به روایتها میافزاید: «این بخش از زمینهای روبهروی بقعه، که حالا ساختمان ساختهاند، متعلق به بشیر نذیر بود. مردم میکاشتند و درو میکردند و خرج بقعه میشد.» هر چه آسمان سرختر میشود مراجعان هم بیشتر میشوند. ماشینها را در یک طرف پارک میکنند و میآیند برای زیارت و سیاحت.
«یک فامیلی داریم که از ایران رفته. هر بار زنگ میزند میگوید دلم برای بشیر نذیر تنگ شده.»
گوشهی ایوان مردی سر از گریبان بر میدارد. «الآن خوب نیست، یک ماه دیگر بیایید بهبهان. نرگسزار هنوز گل نداده.»
دولتی سرتکان میدهد: «من دلم خون شده.» اما از گفتن خسته نمیشود: «هر پدیدهی اجتماعی ریشه در تاریخ دارد. حافظهی تاریخی…»
کاظم کت سیاه را از تن میکَند و به چوب رخت میآویزد. «من خودم چند بار شبها از خواب بیدار شدم دیدم اینجا دستگاه گنجیاب زدند. درگیر شدیم چندبار. آن وقت به جای کمک و محافظت برایمان قبض آب و برق میآورند. نمیرسند به اینجا. بالاخره اینها دو تا آدم مهم بودند، نه؟» و کتیبهی بالای سرش را نشان میدهد. «سنه ۱۳۰۰» دو کبوتر به هوای دانه مینشینند پای بساط چای.
مختاران نفسعمیق میکشد و به تکهابر وسط آسمان نگاه میکند. «اگر امسال بارندگی زیاد باشد بقعه کامل تخریب میشود. ادارهی میراث فرهنگی بهبهان اصلاً توجهی ندارد. این عرصه هر روز کمتر میشود. من همهی موارد را تذکر دادم، گفتند سعی میکنیم عرصه را باز کنیم، آبانبار را احیا کنیم. اینجا را باید از دست زمینخوارها نجات بدهند.» او همهی این تذکرها را در نشریات محلی نوشته و به خبرگزاریهای سراسری گفته.
کوکال مسقطی
امیر منصور صفوت، رئیس میراث فرهنگی بهبهان، جوانی است اهل موسیقی که چندماهی است به این مأموریت گماشته شده. همهی حرفها و نگرانیهای رئیس انجمن دوستدار میراث بهبهان را میداند. «بقعه در مالکیت اوقاف است. متأسفانه چهار سال پیش، رئیس وقت میراث فرهنگی به شهرداری اعلام کرده بود که این بقعه و محوطهاش ارزش تاریخی ندارد. در حالی که کنار این بقعه یک قبرستان دوهزارساله هست که مقدمات ثبتش هم انجام شده. برکهی قدیمی هم هشت سال پیش بهدست مالک پر شده. درختان کهنسالی هم دارد که مردم به آنها دخیل میبستند. مسأله فقط حفظ بنا نیست. مناسک مذهبی قدیمی هم باید حفظ شوند.»
شب. بقعه خلوت شده. کبوتری نیست. همه سوار ماشینها میشوند. ملکه اعتبار، پژوهشگر جوان، چند سالی صرف احیای غذاهای سنتیِ بهبهان کرده. غذاهای بهبهانی را اسم میبرد. حره، آش ماست، گوینه، باقلهپلو، تبدون، شله گندمی، نان تیری و شیرینیِ کوکال مسقطی. مختاران حالا روایتی نقل میکند از پیوند این شیرینی با جنگجهانی اول. «سربازهای زیادی را آوردند جنوب. به بهبهان که رسیدند هندیِ مریض و پیری به نام کوکال همراهشان بود که دیگر نتوانست همراه قشون باشد. همینجا ماند. شیرینیپزی بلد بود. شیرینیهایش به کوکال مسقطی معروف شد.» بهبهانیها جزئیات بیشتری از کوکال و زندگیاش نمیدانند. فقط هربار که کامشان در مجلسی، که غریبهای هم در آن هست، شیرین میشود یادی هم از سرباز هندی میکنند.
عکس از عباس کوثری
*این مطلب پیشتر در بیستودومین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.