در جست‌وجوی ماضی بعیدِ بعید

نبض بیمار سرطان‌زده را می‌گیرد. چه فرق می‌کند که رگ‌هایش چندبار در ثانیه می‌زند. نه هر دمی که فرومی‌رود ممد حیات است و نه چون برمی‌آید مفرح ذات.
آفتابِ ظهرِ شهریورماهیِ اصفهان تیز است و از گوشه‌ی پرده‌های نیم‌کشیده، ریخته روی تخت بیماران مرکز طب تسکینی؛ جایی‌که «بیماران فاز انتهایی» و ناامیدها، آخرین فرصت‌ها را برای دستیابی به زمان بیشتر مشتاقانه معامله می‌کنند. بیماران فاز انتهایی را دکتر حزینی می‌گوید. انگار که در پنجشنبه‌بازار ساعت‌های زندگی را حراج کرده باشند، به نازل‌ترین قیمت ممکن.
رنگِ زرد و پریده پس‌زمینه‌ی زمان و زمین است. صورت‌ها زردِ پُررنگ، کله‌های بی‌مو زردِ کم‌رنگ و لب‌ها خشک و خشک. نگاه‌ها خاکی‌اند. گویی کسی رنگ‌ها را با هم ست کرده باشد. نگاه‌ها ایستاده‌اند. دو دو نمی‌زنند. انگار مشغول دیدن فیلم اسلوموشنی. هیچ عجله‌ای در کار نیست.
سلیمان که به حرف درمی‌آید ته نگاهش ترک می‌خورد و چشمش قل می‌زند. زمان هم چون رگه‌های دراز می‌شکند و هر چه بیشتر می‌گوید درزهای زمان پیچ می‌خورد و جلو می‌رود: «اگر فرصت باشد می‌روم امام رضا. شاید شفا بگیرم. دکتر خیلی امیدوار است و می‌گوید اگر تو هم امیدوار باشی و این‌قدر خودت را عذاب ندهی، بیماری دست از تنت برمی‌دارد. ما مدام اینجا سر می‌زنیم و دوا درمان می‌کنیم، شاید جواب بدهد.»
جوانی آن‌سوتر با چشم‌های یشمیِ رنگ‌پریده دستش را دراز می‌کند. صدایش از ته گودال زمان می‌ریزد بیرون: «به جای این حرف‌ها یکی بیاید بگوید مراکز درمانگاهی مثل این چرا این‌قدر شلوغ شده. این درد و مرض چطوری همه جا سر در آورده. چطوری یک آدم سالم یک‌هو با یک آزمایش خبردار می‌شود که سرطان دارد، آن‌هم از نوع پیشرفته. هان. چطوری ما زمان را از دست می‌دهیم برای دوا درمان. یک موقعی خبردار می‌شویم که کار از کار گذشته.»
چیزی پاره می‌شود. صدای ترک‌های زمان همچنان فضای مبهم اتاق را سرریز کرده. همه‌چیز زندگی مفهومش را جا می‌گذارد اینجا. زمان که نیست شد، مفاهیم شکل واقعی خودشان را از دست می‌دهند.
آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. نه تند و نه آهسته. گویی معلق شده باشند میان زندگی و عجله چه کار بیهوده‌ای است. هوا روی قلب نشسته و سنگینی می‌کند و مدام ته دهن تلخ و خشک می‌شود.
هُل خورده‌ای در تونل زمان. انتهای تونل زمان. اینجا ته ته دنیاست. ته انحصار زمان. همان‌جا که پیوندها هم پاره می‌شود و یاد می‌گیری که این زمان است که پیوندها را به هم می‌چسباند و فرصت که نباشد پیوندها پاره‌ترک می‌خورند. هیچ کوشش دیگری لازم نیست. نه نیاز به سگ‌دوزنی و نه نیاز به غصه خوردن نه نیاز به خوشحالی کردن. کافی است بخوابی و نگاهت را بدوزی به سقف و آرام بگیری.
مرکز طب تسکینی، که به کمک دکتر حزینی، فوق تخصص سرطان، دایر شده، کمک‌های حمایتی برای بیماران سرطانی مهیا و زمان را برای بیماران فاز انتهایی مدیریت می‌کند. برخی از این بیماران را دکترهای معالج خودشان به اینجا ارجاع داده‌اند تا روز و ماه و سال آخر را متفاوت‌ و با همراهی این مرکز در شرایط روانی و جسمی بهتر بگذرانند.
اما آنچه در این درمانگاه نمود پیدا کرده این است که سرطان غوغا می‌کند و تعداد مراجعان چندان زیاد است که رسیدگی به همه‌ی آنها نیازمند همراهی مسؤولان… این مرکز ساختمان جمع‌وجوری دارد، اما تعداد مراجعان بیش از حد ظرفیت. آنهایی که رنجشان امتداد می‌یابد راهشان به اینجا کشیده می‌شود.
محمدرضای چهل‌ودوساله دراز کشیده و چشم دوخته به سرُمش که قطره‌قطره می‌چکد. «مریضی امانم را بریده. اما دیگر دلشوره‌ی گذشت زمان ندارم. دلم می‌خواست برگردم عقب.» می‌خندد. خنده‌های کوتاه و نه‌چندان جدی «چی می‌گم؟ اگه برگردم دوباره بازم می‌رسیم به همین‌جا. دوباره این‌همه درد رو باید تحمل کنم.»
بیماران تکه‌تکه حرف می‌زنند و مقطع. اصل پیوستگی گفتار اینجا طرفدار ندارد. پیوستگی گویی اشتیاق و نیرویی می‌خواهد و البته فرصت ارزشمند. اما اینجا تا دلت می‌خواهد زمان ایستاده. هر بیمار یک همراه دارد. همراهان مثل مریض‌ها کم‌حرفند. انگار تمام حرف‌های دنیا را گفته‌اند و ته کشیده‌اند.
سیماخانم همراه شوهرش آمده و رنگ به رخسار ندارد. «درسته که مشکل ما کمبود وقته برای درمان اینها اما مشکل بزرگ‌تر پول نداشتنه. این مخارج سرسام‌آوره. آن‌قدر که فرصت نگرانی برای بیمارمون را از ما می‌گیره. غصه‌ی پول اون غصه رو کم‌رنگ‌تر می‌کنه.»
راست می‌گوید. بی‌پولی زمان را می‌خورَد. پول تاجر بزرگی است و اینجا زمان می‌خرد.
مرکز طب تسکینی تیمی تشکیل داده از چهار پزشک عمومی و پرستار و روانشناس و مددکار که به بیمارانی سرکشی کنند که به منزل فرستاده می‌شوند تا لحظه‌های آخر را راحت‌تر و با آسودگی بگذرانند و انواع مشکلات جسمی و روانی را مثل تنگی نفس و بی‌خوابی و زخم بستر، و بیش از همه مشکل گذر زمان، را درمان کنند.
یکی از روانشناسان بخش که بیش از همه با بیماران فاز انتهایی در ارتباط بوده از تجربه‌ی گذران وقت با انسان‌هایی می‌گوید که انتهای زندگی را با تمام وجود لمس می‌کنند و زمان برایشان مفهوم متفاوتی می‌شود: «کار گروه روانشناسی ما این است که بیماری را که دیگر حرفی برای گفتن ندارد، مجبور به حرف زدن می‌کند. ما برایشان شنونده‌های خوبی می‌شویم؛ شنونده‌های فعال. آنها حالت غریبی پیدا می‌کنند. تمام سعی خودشان را به خرج می‌دهند که گذشته را انکار کنند. گاهی ناخودآگاه، گذشته را فراموش می‌کنند و کارهای مثبت و توانایی‌هایشان را انکار. ما نقاط قوت زندگی‌شان را یادآوری می‌کنیم. درحالی‌که آنها تصور می‌کنند همه‌ی کارهایی که می‌توانستند انجام دهند، هنوز مانده و آرزوهایشان برآورده نشده. ما یادآوری می‌کنیم که آنها مؤثر و مفید بوده‌اند و کارهای مهمی در زندگی انجام داده‌اند. بیشترشان دچار سوگ پیشایند می‌شوند. حتی دکتر و پروفسورهایی بوده‌اند که به محض رسیدن به فاز انتهایی با خودشان می‌گویند چرا این‌همه زحمت کشیده‌اند و درس خوانده‌اند. شاید بهتر بوده که به زن و بچه بیشتر می‌رسیدند. کارشان می‌شود سرزنش کردن خودشان. هیچ پلی میان آینده و گذشته نمی‌زنند. قیمت گذشته برایشان از بین رفته و حاضرند آینده را به هر قیمتی بخرند.»
دکتر حزینی، فوق تخصص سرطان و مسؤول این درمانگاه، سرش بسیار شلوغ است. به ناچار تکه‌تکه سؤال‌ها را جواب می‌دهد. حوصله به خرج می‌دهد و باطمأنینه همان‌طور که حرف می‌زند جواب سؤال چند مراجعه‌کننده را هم می‌دهد، با دکترهای دیگر هماهنگی می‌کند و درخواست مراجعه‌کنندگان جدید را، که هم بی‌پولند و هم سرطانی، بررسی می‌کند: «بیشترین نیاز بیمارانی که به این وضعیت می‌رسند حرف زدن است. حرف زدنِ خشک و خالی. اینکه تحویلشان بگیری و به آنها امید بدهی. کاری که دکترهای ما یا بلد نیستند یا حاضر نیستند وقتشان را صرف کنند.»
دکتر خانم جوانی را که آلزایمر دارد، و گویی قصد خودکشی، راهنمایی می‌کند پیش روانشناسان مرکز و به دکترها هم سفارشش را می‌کند. در همین میان، وقتی پیدا می‌کند و می‌گوید: «طب تسکینی از اسمش پیداست. بیماری‌هایی مثل سرطان تنها جسم را درگیر نمی‌کند، بلکه روح و روان و زندگی خانوادگی و کار بیمار را متأثر می‌کند. حتی مسأله و مشکل مالی پیش می‌آورد. این طبی است که در کشورهایی مثل انگلستان پایه‌گذاری شده، خودم هم آنجا درس خوانده و آموزش دیده‌ام. این طب می‌کوشد از بیمارانی مثل سرطانی‌ها، بیماری‌های نادر، بیماری‌های نقص ایمنی، بیماران پیوند کلیه یا هر بیماری که به هر دلیلی بیماری‌اش خوب نشده به‌شکل همه‌جانبه‌ای حمایت کند.»
ادامه می‌دهد: «بیماری‌هایی که خانواده‌ها را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و آنها را عملاً فلج و کیفیت زندگی را دچار مشکل می‌کند. بیشتر مریض‌ها در سردرگمی به سر می‌برند. آینده برایشان نامشخص می‌شود. مردن و زنده ماندن برایشان توجیه نشده. نمی‌دانند با این درمان‌های طولانی‌مدت چه کنند. اینجا کوشش می‌شود از نظر روحی خود و خانواده‌هایشان حمایت بشوند. این طب کامل‌کننده است و کارش حمایت، هدایت و مدیریت خانواده و بیمار.»
دکتر حزینی فرصت کم دارد. باید به بخش سر بزند و کارها را مدیریت کند. اما درباره‌ی اهمیت این رشته که صحبت می‌شود توضیحات کامل‌تری می‌دهد: «دلیل اینکه باید از طب تسکینی حمایت شود این است که علم پزشکی کامل نیست. هنوز نیمی از بیماران فوت می‌شوند. سرطان بحران و تهدید‌کننده‌ی حیات محسوب می‌شود و ما مجبوریم، با درمان‌های جانبی و کمکی، به مریض فرصت زندگی کردن تا لحظه‌ی آخر بدهیم. یکی از اهداف این طب این است که بیمارانی را که خوب و درمان‌پذیر نیستند، تحت پوشش خود قرار دهد. اول از همه می‌کوشیم برای پزشکان، فرهنگ و فلسفه‌ی چنین کاری را جا بیاندازیم. اینکه نباید یک خانواده یا خود فرد آن‌قدر متأثر شوند از این بیماری. نظام پزشکی باید از این طب حمایت کند. الان پزشکان به محض اینکه با بیماران لاعلاج روبه‌رو می‌شوند آنها را به این مرکز ارجاع می‌دهند تا پذیرش شوند. حتی بیمارانی هم که از لحاظ مالی مشکل دارند به اینجا مراجعه می‌کنند. پس بیماران ابتدا مددکاری می‌شوند. بیماران را به دسته‌های نیازمند، نیازمندتر و نیازمندترین تقسیم می‌کنیم. برای آنها خیر حامی پیدا می‌کنیم. مثلاً به بازار می‌رویم و به کسانی که قرار است کار خیری انجام دهند و نذری دارند پیشنهاد می‌دهیم که مالشان را در این راه خرج کنند؛ برای بیمارانی که مشکلات حاشیه‌ای بیماری‌شان بیشتر از خود بیماری برایشان دردسر درست کرده، حتی آنها که با خانواده دچار مشکل و اختلاف سلیقه شده‌اند یا اینکه خودشان توانایی پذیرش بیماری را ندارند.
اول نشستی برگزار می‌کنیم با حضور تمام اعضای خانواده. با همفکری و مجاب کردن آنها شرایط و وضعیت را برایشان بازگو و تحلیل می‌کنیم. در این قسمت مجاب کردن و توجیه اطرافیان کار چندان ساده‌ای نیست و مدتی طول می‌کشد.
در بخش بیماران فاز انتهایی، آنها را بررسی می‌کنیم که چقدر مقاومند و روحیه دارند. کسانی را که در مراحل انتهایی هستند به منزل می‌فرستیم تا از ادامه‌ی مشکلات بیشتر و صرف هزینه و وقت پیشگیری کنیم که بعضی‌ها به‌راحتی این امر را نمی‌پذیرند. ما ناچاریم. چون ماندن آنها روحیه‌ی پرسنل را فرسوده می‌کند. با انجام این کار آمار مرگ‌ومیر بیمارستانی را کاهش می‌دهیم و تخت بیمارستان برای پذیرش بیماران دیگر خالی می‌شود.»
دکتر حزینی به پزشک جوانی اشاره می‌کند و به بخش مراقبت معنوی که خودش معتقد است به بیماران بعد زمانی تازه‌ای می‌دهد تا در آن زندگی متفاوتی را تجربه کنند: «در بخش درمانگاه مراقبت معنوی مشاور مذهبی داریم که پزشک هم هست. بیمار و خانواده‌ها معمولاً از خداوند گله دارند و سست می‌شوند که باعث اختلال در درمان و کاهش درمان‌پذیری می‌شود و مشکلات بیماران را افزایش می‌دهد. تجربه نشان داده آنهایی که با ایمان‌ترند اراده‌ی خوبی دارند و درمان‌پذیرترند. برای خودشان فرصت‌های نابی دارند که کم‌ایمان‌ترها از آن محرومند.»
حالا دیگر دکتر سراغ بیمارانش می‌رود. می‌گوید بعضی از آنها دارند ماه‌های آخر را می‌گذرانند و بعضی دیگر همچنان فرصت دارند. با صدای آهسته‌تری از بعضی دکترها گله می‌کند: «فرهنگ بیمار دیدن باید تغییر کند. متأسفانه اغلب پزشکان بیماران را مشتری می‌دانند و وقت کافی صرفشان نمی‌کنند. درحالی‌که بیمار مشتری نیست. با مشکلات دیگری هم روبه‌رو هستیم؛ اینکه پرستاران گاهی فرهنگ ارائه‌ی خدمات را هم ندارند و ما باید آنها را مجبور به چنین
کاری بکنیم.»
آخرین قطره‌های سرُم نرم‌نرمک راهی تن رنجور بیماران می‌شود. صحبت‌های دکتر و بیماران گل انداخته و دارند چاق‌سلامتی مفصل می‌کنند. روی دیوارها هیچ ساعتی تیک‌تیک نمی‌کند. زمان حال، در تسخیر چشم‌های بیماری‌زده، آن وسط‌ها ولگردی می‌کند. هیچ‌کس طالب حال استمراری نیست. همه در جست‌وجوی زمان از دست رفته‌اند. در جست‌وجوی ماضی. ماضیِ بعیدِ بعید.

*این مطلب پیش‌تر در دوازدهمین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

نذز کتاب راه مبارزه با ترامپ؟

مطلب بعدی

نویسنده‌ها عاشق دفع‌الوقت هستند

0 0تومان