/

فریادهای پنهان میان نوارهای رنگی

نوارهای رنگی در هم پیچ می‌خورند، بالا می‌روند و در دو نقطه به یکدیگر گره می‌خورند. تلاقی آنها چشمان پرتره‌ای را می‌سازد که زل زده است و انگار دست‌بردار هم نیست. نظاره‌گر جمعی است که با بالارفتن کارت‌ها سرهایشان به سمتی از تالار می‌چرخد. چکشی محکم روی میز کوبیده می‌شود و رقم «۳۶۰ میلیون تومان» صفحه‌ی مانیتور سامسونگ را اشغال می‌کند. معرکه‌ به اتمام رسیده و حالا نوبت تابلو دیگری است.
چند سالی هست که پرتره‌‌های کوروش شیشه‌گران در حراج تهران چکش می‌خورند، حراجی که خرداد ۱۳۹۴ وارد چهارمین دوره‌ی خود شد و تابلوهای نقاش هفتادویک‌ساله هم از همان اولین دوره در آن به فروش رسید. اثری از او با عنوان «پرتره» در چهارمین حراج تهران با رقم چندصدمیلیونی، دوبرابر قیمت پایه، به فروش رفت و به یکی از گران‌ترین تابلوهای فروخته‌شده در این دوره تبدیل شد. دیگر «پرتره»‌های رنگین و انتزاعی شیشه‌گران در حراج سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳و تابلو دیگری با عنوان «فیگور» با ارقامی مشابه به فروش رفت. تابلوهای او نه تنها پای ثابت حراج‌های داخلی بلکه معمولاً یکی از آثار هنرمندان ایرانی در حراج کریستیز دوبی هم هستند؛ با ارقام صد و اندی هزاردلاری. در هفدهمین دوره‌ی این حراج نوزده اثر ایرانی رکورد شکستند که اثر کوروش شیشه‌گران یکی از آنها بود. با همه‌ی اینها نام شیشه‌گران محدود به فروش آثارش در حراج‌ها نمی‌شود. او در گوشه‌ای از پایتخت نظاره‌گر تحولات بیرون نیز هست همچنان که در آخرین نمایشگاه خود در مهر سال جاری، در گالری شیرین، تصویری از کودک غرق‌شده‌ی سوری را به تصویر کشید. بازدیدکنندگان نمایشگاه در صندلی مقابل تابلویی با عنوان «جایی برای تماشاچی‏ بودن» می‌نشستند و «آیلان» را نگاه می‌کردند. نوارهای رنگی پیچ‌درپیچ با زمینه‌ی آبی، قرمز و سفید یادآور کودک مهاجر غرق‌شده‌ای بودند که این بار چشم‌هایش به جای نگاه کردن به ساحل دریا در چشمان مخاطبان گره می‌خورد. شیشه‌گران در توضیح این اثر نوشته بود: «داستان تلخ تصویر پیکر بی‌جان کودکی آواره و به‌دریاافتاده، که چندی پیش عالم‌گیر شد، انگیزه‌ای برای شکل گرفتن این تابلو بوده است. تلخ‌تر آنکه بی‌شک این تصویر تنها نمونه‌ای از دریای تصاویر نادیده است. در این تابلو، کودک روی در خاک ندارد؛ سر را برگردانده و مستقیم به چشمان ما نگاه می‌کند. چشمان بیمار و بی‌رمقی که وجدان تماشاچی و نشسته‌ی ما را هدف می‌گیرند. کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست…»
یک ماه بعد، این اثر در چیدمانی متفاوت‌ از سوی گالری شیرین در آرت فر استانبول به نمایش گذاشته شد. این بار بازدیدکنندگان به جای نشستن روی صندلی باید روی یک جفت جای پا، که در مقابل اثر علامت‌گذاری شده بود، می‌ایستادند و به فیگوری که از نوارهای رنگی و هندسی شکل گرفته نگاه می‌کردند.
کوروش شیشه‌گران البته در این سال‌ها کمتر نمایشگاه انفرادی برپا کرده و بیشتر با تک‌اثرهایی در نمایشگاه‌های گروهی شرکت داشته است. او در ۱۳۹۳ با اثری سه‌لته‌ای با عنوان «فریاد» در نمایشگاه گروهی «طلای سیاه» شرکت کرد و دو سال پیش از آن نمایشگاهی انفرادی از او در اپرا گالری لندن برپا شد. شیشه‌گران پس از شش سال، از آخرین نمایشگاه انفرادی خود، این نمایشگاه را در ۱۳۹۱ در لندن برگزار کرد. ابتدا قرار بود این نمایشگاه در شعبه‌ی دیگر گالری اپرا در پاریس برگزار شود. ده اثر، که بیشتر آنها از کارهای جدید شیشه‌گران بودند، در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شد. به گزارش ایلنا، در این نمایشگاه آثاری با عنوان «پرنده» (۲۰۱۲)، «فیگور» (۲۰۱۱)، چهار اثر بدون عنوان (۲۰۱۱)، اثر سه‌لتی «پرتره‌های من» (۲۰۰۸) با تکنیک چاپ روی بوم، «سرِ سبز» (۲۰۰۸)، بدون عنوان (۲۰۰۰) و اثری با عنوان «آبستره» به نمایش گذاشته شد و در‌‌ همان ساعت اولیه، سه اثر («پرنده» ، «فیگور» و یکی از تابلوهای بدون عنوان) به فروش رفت. بنابر گفته‌ی مشاور هنری اپرا گالری، برای تابلو «پرنده» جز خریدار اولیه‌ی اثر، سه مشتری دیگر نیز پیشنهاد خرید کردند به حدی که از خریدار اولیه درخواست شد اثر دیگری را برای خرید انتخاب کند تا این تابلو به مشتری دوم برسد. شیشه‌گران در گفت‌وگویی با روزنامه‌ی «شرق» عنوان کرد که این اثر از طرحی متعلق به پنجم مرداد ۱۳۶۱ گرفته شده و یادآور روزهای جنگ ایران و عراق و نشان‌دهنده‌ی این است که از زمانه و مقاومت مردم خود غافل نبوده است، اشاره‌ی کوروش شیشه‌گران، در مقام هنرمندی فرم‌گرا و موفق در بازار هنر به دورنبودن از وقایع روز جامعه اما ما را به روزگاری بسیار دورتر پرتاب می‌کند که شاید برای مجموعه‌داران و گردانندگان حراج‌ها یا مخاطبان فعلی او غریب بنماید؛ به روزگار پرهیاهویی که او در اواخر دهه‌ی پنجاه و اوایل دهه‌ی شصت نقشی ماندگار از خود برجای گذاشت. او که حالا بیشتر نقاش شناخته می‌شود، در آن روزگار تجربه‌های زیادی را در گرافیک گذراند. در اولین پوسترش در آبان ۱۳۵۵ با عنوان «به خاطر صلح در لبنان» تفنگ سرخی نشان داده شده که از دهانه‌ی آن گلی سیاه روییده و در کنار آن از کوروش شیشه‌گران در مقام طراح و بهمن جهانگیری در مقام تهیه‌کننده نام برده شده بود. آنچه این اثر را ویژه کرد نحوه‌ی ارائه‌ی آن بود. شیشه‌گران نه تنها این پوستر را در سطح شهر به نمایش گذاشت بلکه با پست کردن آن به سفارتخانه‌ها، سازمان‌های بین‌المللی و دیگر کشورها پیام خود را به مردمی فرستاد که مخاطب ایرانی کارهایش نبودند. او برای این اثر تقدیرنامه‌ی سازمان ملل متحد را نیز دریافت کرد. به فاصله‌ی چند ماه بعد در بهمن ۱۳۵۵ ایده‌ی خود را در شکلی محلی‌تر نشان داد و یکی از خیابان‌های تهران را به‌مثابه اثری هنری درنظر گرفت. مردمی که صبح وارد خیابان شاهرضای آن زمان، خیابان انقلاب فعلی، ‌شدند، پوسترهایی را بر در و دیوار شهر دیدند که در بالای آن «هنر+هنر» و در پایین آن «خیابان شاهرضا هنر است» نوشته شده بود و در سمت راست پوستر با ضرباهنگی تکرارشونده آمده بود: «خیابان شاهرضا نقاشی است، خیابان شاهرضا معماری است، خیابان شاهرضا گرافیک است، خیابان شاهرضا سینما است، خیابان شاهرضا تئاتر است، خیابان شاهرضا شعر است، خیابان شاهرضا نوشتن است، خیابان شاهرضا موسیقی است، خیابان شاهرضا رقص است، خیابان شاهرضا کاریکاتور است، خیابان شاهرضا عکس است.»
در فضای ملتهب آن روزها حتی هنرمندان و استادانی نیز که با وجود عقاید سیاسی مشخص، و در مقابل نگاه حکومتی، قائل به جدایی عرصه‌ی هنر از سیاست بودند و به‌نوعی مرز مشخصی میان هنرمند و کنشگر سیاسی می‌کشیدند زمانه را مستعد کنار زدن این نگاه می‌دانستند و هنگامه‌ی آمدن هنر را در میان توده‌های مردم و خیابان می‌دانستند. در نتیجه، نوعی هنر ملهم از نگاه اجتماعی، سیاسی و انقلابی به وجود آمد که آرمان خود را نفوذ و تأثیر بر لایه‌های جامعه می‌دانست. آموزه‌های این استادان دانشجویان جوان و انقلابی را، که بعضی با روحیات چپ‌گرا و با آگاهی از نقش کلیدی هنر و پوسترهای انقلابی در جنبش می ۱۹۶۸ آشنا بودند، به تولید آثاری همگام و در جهت انقلاب واداشته بود. آثاری که دانشجویان اجرا می‌‌کردند طرح‌هایی با مضامین مبارزه، حمایت از طبقه‌ی زحمتکش، تشویق مردم برای مقاومت در برابر رژیم، اخطار به دخالت امریکا در امور داخلی کشورها، حمایت از مردم فلسطین، عدالتخواهی و مانند اینها بود که اولویت پیام‌رسانی بر مباحث زیبایی‌شناسانه گاه کارهای مصرفی و دم‌دستی را رقم می‌زد.
در این میان شیشه‌گران‌های جوان با نگاه و کیفیت بصری حرفه‌ای و استحکام زیبایی‌شناسانه‌ای پا به عرصه گذاشتند. کوروش شیشه‌گران به همراه برادرانش در آن سال‌ها هنرمندان جسور و به‌روز و معترضی بودند که به‌نوعی سرمشق گروهی از دانشجویان جوان و انقلابی شده بودند؛ دانشجویانی که گروه « آتلیه‌ی ۵۷» را تشکیل داده و نمایشگاه معروف هنری آن سال را برگزار کردند. آنها مرزی برای هنرمند و فعال سیاسی و مبارز قائل نبودند. کوروش شیشه‌گران با ارائه‌ی آثاری که در ادامه‌ی فعالیت‌هایش انجام داد به یکی از چهره‌های معترض تبدیل شد و برای طراحی پوسترهایش یک سال و نیم هم به زندان رفت.
همزمان با تظاهرات مردم در خیابان برای به چالش کشیدن قدرت و طرح خواست‌های اجتماعی و سیاسی، شیشه‌گران نیز از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ مجموعه آثار «هنر برای تولید» را طراحی و از سال‌های۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ با «پوسترهای سیاسی اجتماعی» نقش هنرمندی منتقد را بازی کرد. البته در این سال‌ها بهزاد و اسماعیل شیشه‌گران هم به برادر بزرگ‌تر خود پیوستند و در اولین قدم برای همکاری مشترک پوستر «آزادی قلم» را در مهر ۱۳۵۷ طراحی کردند. علی‌اصغر قره‌باغی، هنرمند نقاش، با بیان اینکه این پوسترها سفارش‌دهنده‌ای نداشت، در «گلستانه» درباره‌ی نحوه‌ی کار سه برادر در آن سال‌ها چنین عنوان کرده است: «آنها این پوسترها را با دشواری بسیار در ابعاد ۵۰ در ۱۴۰ و ۵۰ در ۷۰ به روش کند و وقتگیر سیلک‌اسکرین تکثیر می‌کردند و به در و دیوار شهر می‌زدند یا با پست برای مخاطبان مختلف می‌فرستادند. روی آوردن به روش سیلک‌اسکرین به آن جهت بود که به بهانه‌ی نداشتن تهیه‌کننده به آنان اجازه‌ی چاپ داده نمی‌شد. با بالا گرفتن تب‌وتاب انقلاب و یافتن تهیه‌کننده، سرانجام اجازه‌ی چاپ هم گرفته شد. برخی از این پوسترها به بهای پانزده تا بیست ریال فروخته می‌شد تا بخشی از هزینه‌ی تهیه‌ی کاغذ و چاپ را تأمین کند.»
اما کوروش شیشه‌گران سه سال بعد از پیروزی انقلاب طراحی پوستر را برای همیشه رها کرد و همان‌طور که خودش هم چندین بار تأکید داشته، از آن دوران عبور کرده است. شیشه‌گران از ۱۳۶۲ بار دیگر به همان نقاش سال‌های قبل بازگشت؛ نقاشی که خیلی زود سیاق مشخص خود را یافته و بدان شناخته شده بود.
او در ۱۳۲۳ در قزوین به دنیا آمد و با مهاجرت خانواده به تهران، دوران کودکی‌اش را در محله‌ی نواب گذراند. خانواده‌ای با ده فرزند که با درگذشت برخی از آنها چهار برادر و دو خواهر ماندند و غیر از بیژن شیشه‌گران، که راه ورزش را در پیش گرفت و بوکسور و پس از آن مربی شد، سه برادر دیگر هنر را انتخاب کردند. به گفته‌ی خودش نام خانوادگی‌شان ارتباطی به شیشه‌گری نداشته است: «پدربزرگم اسلحه‌ساز بود و روی قنداق تفنگ‌هایی که می‌ساخت با معرق‌کاری گل و بته می‌انداخت. هر کس که می‌خواست تفنگ زیبایی داشته باشد، پیش او می‌آورد. بعداً هم فهمیدم که جد اندر جد خانواده‌ی پدری من اسلحه‌ساز بودند، نه شیشه‌گر. پدرم نیز صنعتگر خلاقی بود و به‌راحتی هر وسیله‌ای را که خراب می‌شد، تعمیر می‌کرد. علاوه‌بر این، گچبر ماهری هم بود. مستقیماً روی دیوار گچ می‌کشید و از توی آنها گل و بته در می‌آورد.»(۱)
او مانند بسیاری از کودکان دیگر در زمین‌های اطراف خانه بازی می‌کرد و اتاقک کامیونی رهاشده خانه‌ی رویاهایش بود. صبح‌ها پس از بیدار شدن از خواب به آن اتاقک می‌رفت تا هر آنچه در اطرافش است، جمع کند و بعد از آن با سامان اندوخته‌هایش سرگرم می‌شد اما یک روز جادوی گوزن نقاشی‌شده در دفتر نقاشی یکی از بچه‌های همسایه شد: «احساس عجیبی داشتم. به خانه برگشتم، بدون اینکه برای پایان دادن به کارهایم در اتاق کامیون درنگی کنم. اصلاً انگار این خانه‌ی رویایی یک باره همه‌ی واقعیتش را از دست داده و نقاشی رویای تازه‌ی من شده بود. مدیر مدرسه وقتی دید با چه علاقه‌ای نقاشی می‌کنم توصیه کرد که اگر می‌خواهی نقاش شوی، سعی کن نقاش باسوادی شوی. این حرف روی من خیلی تأثیر گذاشت و واقعاً بعد از آن مطالعه جزئی از زندگی من شد.»(۲) او برای آشنایی بیشتر با نقاشی وارد هنرستان شد. استادانی همچون قهاری، ویشکایی، داوودی و حسین وزیری مقدم رویش تأثیر گذاشتند. پس از آن در ۱۳۴۶ وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبا ‌شد و مدرک خود را در رشته‌ی معماری داخلی گرفت، هرچند کمی قبل از فارغ‌التحصیلی تردیدهایی به سراغش آمدند که همین موضوع باعث شد تا دو سال ترک تحصیل ‌کند و ضمن تأمین مخارج زندگی و زندگی در خانه‌ای که در محله‌ی نواب کرایه کرده بود، درباره‌ی آموخته‎هایش کنکاش کند و هویت خود را در میان معناهای مختلفی که مشاهده کرده بازشناسد. او صبح‎ها نقاشی‎های تبلیغاتی بزرگی روی ماشین، پرده و فلز و نقاشی‎های کوچک روی دیوارها می‎کشید و در ساعت باقیمانده‌ی روز به خلوت خود می‎رفت تا به بیانی برسد که باید از آن خود می‌کرد. می‌توان گفت دور بودن از فضای دانشگاه و طرح پرسش‌هایی از این دست که خود هنرمند می‌خواهد چه کاری انجام دهد، در نمایشگاهی که یک سال قبل از فارغ‌التحصیلی‌اش در ۱۳۵۲ در گالری مس برگزار کرد، خود را نشان داد. او در این نمایشگاه آثاری با زمینه‌ی آبستره با چاپ سیلک‌اسکرین و سطوح فیبر و رنگ‌های خاکستری و آبی تیره با عنوان «تولید توده‌ای» یا «کارهای تکثیری» را به نمایش عموم گذاشت و در خاتمه آثارش را به صورت رایگان به مردم و مؤسسات عمومی بخشید که احتمالاً پس‌زمینه‌ی کارهای دیگرش را رقم ‌زد؛ همان‌هایی که در دهه‌ی پنجاه با نوعی از اندیشه‌ی او، مبنی بر در دسترس قرار دادن هنر در اختیار مردم، گره ‌خورد.
شیشه‌گران جوان، در مسیری که آغاز کرده بود، دست به کار دیگری زد. او به سراغ نقاشان شناخته‌شده‌ی تاریخ جهان و ایران همچون پیکاسو، مودیلیانی، موندریان، کله، رضا عباسی و محسن وزیری مقدم رفت و از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ با اقتباس از آنها بیان شخصی خود را وارد این آثار کرد. حاصل این کار در نمایشگاهی با عنوان «دو اجرا از یک کار» در ۱۳۵۵ در گالری مس و تالار ایران به معرض دید عموم گذاشته شد. شیشه‌گران تجربه‎های خود را در زمینه‌ی نقاشی آزموده بود و پس از آن بود که هنر پستی از راه رسید و بعد خیابان شاهرضا دیوارهای گالری او شد.
در بیشتر این کارها، چه آنها که در قالب پوستر طراحی شدند چه آنها که روی بوم شکل گرفتند، خطی مشترک تکرار می‌شود که یادآور دوران کودکی او هستند و از خط‌خطی‌های او در ساعات درسی در حاشیه‌ی کتاب‌های مدرسه آغاز شده‌اند. این خط‌خطی‌ها نامی ندارند. بعضی آن را «نوارهای رنگی» و برخی دیگر «تجریدی‌ها» می‌نامند. در این میان برخی نیز آنها را به خط‌نقاشی نسبت می‌دهند که حالا به یکی از محبوب‌ترین آثار حراج‌ها تبدیل شده است. نامش اما هرچه باشد سال‌های سال است که با اندک و بیش تغییری به امضای آثار شیشه‌گران تبدیل شده است. خطوط صاف، منظم و گویی خط‌کشی‌شده، که با رنگ‌های مختلفی هچون سیاه، سبز، آبی، زرد، قرمز و کرم پر شده‌اند، حرکتی سیال را روی بوم نشانه گرفته‌اند تا انرژی خود را پخش کنند و رفته‌رفته در این سال‌ها از شکل‌های انتزاعی به فیگورها و پرتره‌ها تبدیل شده‌اند و شکلی منسجم‌تر یافته‌اند. این نوارهای رنگی یا خط‌های پیچ‌درپیچ در تمام این سال‌ها ظاهر انتزاعی خود را حفظ کرده‌اند تا نقاش، صحبت خود را از ورای رمز و رازها و نمادها، و نه مستقیم، نشان دهد. نمی‌توان گفت شیشه‌گران آرمان‌خواه و معترض سه دهه قبل به‌کل تغییر کرده اما با گذشت سال‌ها، قلم او غیر از رنگ به احتیاط آغشته است. او حالا با ایما و استعاره‌های تصویری ذهنیت خود را بیرون می‌ریزد. پیش از این هم چنین بود اما دیگر از شعارها و کلمات پرهیجان سال‌های دهه‌ی پنجاه، از آن شور شراکت با توده‌ها و کف خیابان‌های شهر خبری نیست. او این روزها، دور از جنجال‌های گذشته، روزهای آرامی را در تهران سپری می‌کند. گاهی او را می‌توان در نمایشگاه هنرمندان دیگر هم دید، همان‌طور که چند هفته قبل آرام‌آرام از پله‌های گالری شهریور بالا رفت تا در مراسم افتتاح نمایشگاه مسعود عربشاهی شرکت کند؛ هنرمندی که شاید سی و اندی سال پیش در نگاه و جایگاهی روبه‌روی او قرار داشت.
کوروش شیشه‌گران شهرت و اعتباری را که با هنر کنشگرانه شکل گرفت در مسیری متفاوت امتداد داده و درحال حاضر آثارش با اقبال مجموعه‌داران و خریداران خارجی به بازارهای منطقه‌ای راه یافته‌اند. نام او در کنار شش هنرمند ایرانی در فهرست پانصد هنرمند برتر دنیا در ۲۰۱۰ از سوی دو مؤسسه‌ی آرت پرایس و فیاک، که از مراجع معتبر بازار جهانی هستند، قرار گرفت. مبنای آرت پرایس و فیاک برای این رتبه‌بندی حجم فروش آثار هنرمندان در فاصله‌ی ژوئیه‌ی ۲۰۰۹ تا ژوئن ۲۰۱۰ و بیشترین رقم حاصل از فروش اثر در حراج‌ها بوده است. به‌نظر می‌رسد این حراج‌ها، که اکنون به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های فضای هنرهای تجسمی تبدیل شده، دیدگاه مثبت شیشه‌گران را هم جلب کرده است. او نزدیک به چهار دهه قبل، برای رساندن پیام خود از رنج مردم تحت ستم، پوسترهایش را به مردمانی ناشناخته در نقاط مختلف جهان فرستاد تا با اعتراض خود هنر ایران را نیز به دنیا نشان دهد، اما شاید در دنیای کنونی حراج‌ها را پیام‌رسان هنر ایران می‌داند. شیشه‌گران در ۱۳۸۸ در گفت‌وگویی با روزنامه‌ی «اعتماد» گفت: «تا قبل از این، بازار هنری جهان آن‌طور که باید ما را نمی‎شناخت اما با شروع جریانات، آثار ایرانی به‌راحتی در این حراج‎ها شرکت می‎کنند و اکثراً هم با موفقیت کار را به پایان می‎رسانند. من انتقادهایی هم دارم اما کمترین حسن آنها همین شناخت جهان از هنر ما بود.»

پی‌نوشت:
یک. دوهفته‌نامه‌ی هنرهای تجسمی تندیس، ۱۳۸۶، حسن موریزی‌نژاد
دو. همان
سه. نشریه‌ی هنر فردا، زمستان ۱۳۸۹، علیرضا سمیع‌آذر
چهار. نشریه‌ی گلستانه‌ی نهم، علی‌اصغر قره‌باغی
پنج. دوهفته‌نامه‌ی هنرهای تجسمی تندیس، ۱۳۸۶، حسن موریزی‌نژاد
شش. روزنامه‌ی «شرق»، اردیبهشت ۱۳۹۳، پرویز براتی

*این مطلب پیش‌تر در بیست‌وهشتمین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شده است.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

سیاست و ما

مطلب بعدی

بچه‌ی من همینگوی می‌خواند

0 0تومان