زمانی گورباچف در توضیح ناهماهنگی تولید در شوروی سابق گفته بود: «به جای هرچیز دیگر، فولاد تولید میکنیم. مردم که نمیتوانند فولاد را با نان شبشان بخورند!» وضع اجتماعی ما هم به شکلی است که گویا قرار است ما نان شبمان را توی کاسهی سیاست بزنیم و فرو دهیم. در تاکسی و اتوبوس و جمع خانوادگی و صف انتظار و رستوران و محیط کار و کلاس و خلاصه همه جا، سیاست میبافیم. چنان اوضاع داخل و خارج را با اطمینان درونی و با اعتماد به خود، میپیچانیم و باز میکنیم که گویی این رتق و فتق نیازی به علم و اطلاع ندارد. از بیرون اگر کسی نگاه کند، شاید به این نتیجه برسد که این مردم همهی رمز و رازهای این مهارت را میشناسند. خوب که باریک میشویم با این همه ادعاهای صاحبنظری، در عرصهی سیاسی چندان شاهکاری از خود بروز ندادهایم.
نمیدانم از ماجرای آقای ابوالحسن خان ایلچی چیزی میدانید یا نه. این بندهی خدا نزدیک به دویست سال پیش مأمور به لندن شد تا جلوس پادشاه تازه را شادباش بگوید، روابط دو کشور را بهبود بخشد و آنان را وادارد از ایران در موضوع اشغال مناطق شمال ایران از سوی روسیه حمایت کند. این حضرت، سر راه به لندن، مدتی در عثمانی ماند. میرزا تقی خان امیرنظام (بعدها امیر کبیر) پیش از آن نزدیک بود بر سر قراردادی مرزی، که منافع ایران را تأمین میکرد، جان بگذارد. میرزا ابوالحسن را دوره کردند و با دادن مقداری پول، او را واداشتند پای سندی امضا بگذارد که دو قرن ما را با عثمانی و عراق درگیر کرد. سفرنامهی این آقا را بخوانید تا دریابید سفیر فوقالعادهی دربار فتحعلیشاهی در عالم سیاست کجای کار بوده است. فقط این نیست. ایران در هر دو جنگ جهانی هم آسیب فراوان دید و هم اثر گذاشت. اگر حوادث پس از هر دو جنگ جهانی در قرن بیستم را بررسی کنید، میبینید ما از کشورهای درگیر کمتر آسیب ندیدیم. چرچیل گفته بود، در پیروزی برابر آلمان، نفت ایران نقش اساسی داشت. در بیشتر حوادث جهانی، ما وسط معرکه بودهایم و فقط در ضررها شریک شدهایم. این فهرست را میشود ادامه داد. این ماجرا، جنبهی جالبتری هم دارد: ورود چهرههای غیر سیاسی به سیاست و لطمه دیدن آنان.
سیاست الفبا و ابزارهایی دارد که باید آن زبان و این ابزار را درست شناخت و بهجا به کار گرفت. غیر از آموزش و تجربه که ارکان اصلی هستند، سیاست مثل هر هنر دیگر استعداد ذاتی هم میخواهد. اصل مهم این است که روحیههای حساس و زودرنج در این میدان از پیش شکست خوردهاند. دیگر اینکه اهل سیاست اهل تحمل دیگران هم هستند. احساسات شخصی همهی دارایی ماست و با مخالف مدارا کردن در نظر ما کاری است ننگین. زمانی سیاستمداری به رقیب خود گفته بود: من مخالف تو هستم؛ اما حاضرم جانم را بگذارم تا تو بتوانی نظرت را بگویی! دستکم در این یک قرن و نیم گذشته اگر دست زیر بال هم میگذاشتیم، عقلهامان را (حالا کم یا زیاد) روی هم میگذاشتیم، اگر میتوانستیم همدیگر و رأی و عقیدهی همدیگر را تحمل کنیم، اگر برای به کرسی نشاندن فکر شخصی پا نمیفشردیم و. . . از اینجا که هستیم، خیلی پیشتر بودیم.
در صد و چند سالی که گذشت، بهعلت همان روحیهی احساساتی و بیتردید بهسبب احساس تعهد و مسؤولیت، آدمهایی وارد میدان سیاست شدند که اینکاره نبودند. در نتیجه هم به خود صدمه زدند و هم گرهی از کلاف سیاست باز نکردند. ملکالشعرای بهار نمونهی خوبی است. همین روزها جایی گفتهام که برای ماندگاری ابدی هر پژوهشگر، تدوین کتابی در حد «سبکشناسی» کافی است. تحقیقات بینظیر دیگر و شعرهای بهار به کنار. یا فروغی یا احسان طبری و دیگران و دیگران که با آنهمه جایگاه والای علمی و ادبی با ناخنک زدن به سیاست، ما را از آثار بینظیری که میتوانستند خلق کنند محروم کردند. نکته اینجاست که از قضا حرام شدن در میدان سیاست برای چهرههایی پیش میآید که از برجستگان و نخبگان جامعهی ما هستند که هریک در کار خود کسی بودهاند و کسی هستند.
اگر این حقیقت را بتوانیم قبول کنیم که کار سیاست مثل هر کار دیگر نیاز به تخصص و آموزش و تجربه دارد، شاید به این نتیجه برسیم که این سرزمین، غیر از سیاست، نیازها و کمبودهای دیگری هم دارد که هر کس به اندازهی توانایی باید به آن بپردازد و برای آن کمبودها کار کند. اگر توان و آمادگی کار سیاسی داریم، درنگ نکنیم. اگر فقط احساسات ما را به میدان سیاست میکشاند، کمی تردید کنیم، بهتر است. نیست؟
*عکس از عباس کوثری
**این مطلب پیشتر در بیستوهشتمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.