سال ۲۰۱۵ با مستند «به من گوش بسپار مارلون» برای نوستالژیبازهای سینما عجیب خاطرهبرانگیز شد. صدای افسونگر براندو بزرگ فیلم را از یک بیوگرافی معمولی به اثری درخشان تبدیل کرد و البته با وجود آن همه نوارهای صوتی بهجامانده از براندو، که دربارهی خودش، دنیای بازیگری و زندگی خانوادگیاش حرف میزد، بعید به نظر میرسید کسی بتواند فیلم متوسطی از کار دربیاورد. بههرحال استوان رایلی، کارگردان، توانست نظر قاطع منتقدان و علاقهمندان به براندو را جلب کند و فیلم در فهرست برترین مستندهای سال قرار گرفت.
به نظر میرسد مستند «اینگرید برگمن از زبان خودش» قرار است همان کاری را امسال برایمان بکند که فیلم رایلی کرد. (البته فیلم در جشنوارهی کن سال گذشته به نمایش درآمد و امسال به دست ما رسیده است.) در صدسالگی بازیگر ازیادنرفتنی سوئدی، فیلمی ساخته شد که درست مثل مستند براندو، بخش اعظمی از آن متکی بر آرشیو شخصی برگمن است؛ حاوی نامهها، دفتر خاطرات، عکسها و تصاویری که خودش ضبط کرده بود و وقتی ایزابلا روسلینی، دختر برگمان، در سالهای پایانی عمرش از او پرسید که چرا این همه سال، این نامهها، خاطرات و عکسها را نگه داشته، او با لحنی که از یک سوپر استار برمیآید در پاسخ گفته بود: «همیشه میدانستم قرار است آدم معروفی بشوم.»
«از زبان خودش»، به کارگردانی استیگ بیورکمن، برای سینهفیلها گنجی بزرگ است. هم برای تصاویر پشت صحنهی فیلمهای برگمن، که بیشتر آنها را خودش فیلمبرداری کرده، و هم از جنبهی زندگی شخصی او که از سینما جدا نبود. برگمن در ۱۹۴۰ با روسلینی آشنا شد و «استرومبولی» اولین تجربهی او با کارگردانی بود که از سینمایی که به گفتهی خودش حوصلهاش را سر برده بود نجاتش داد. ارتباط آن دو با این نامه آغاز شد:
آقای روسلینی عزیز
من فیلمهای شما را دیدهام و بسیار لذت بردم. اگر روزی به بازیگر سوئدی نیاز داشتید که انگلیسی را خوب حرف میزند، آلمانی از یادش نرفته و فرانسهاش هم بد نیست و به ایتالیایی فقط بلد است بگوید «دوستت دارم»- Ti amo- من مشتاقم که با شما همکاری کنم.
زندگی شخصی برگمن هم که پیش از روسلینی همسر و بچهای داشت و همینطور پس از ازدواج با کارگردان ایتالیایی، سایهها و نقاط تاریک و ناشناخته کم ندارد. وقتی از هالیوود به رم رفت و درحالیکه هنوز از همسر اولش جدا نشده بود، رابطهاش را با روسلینی آغاز کرد و دخترش را تنها به حال خود رها کرد، خبر باردار شدنش مثل بمب روزنامههای امریکایی را به هوا فرستاد. حتی داستان تا آنجا پیش رفت که گروههای مذهبی در امریکا کمپینی برای تحریم فیلمهای برگمن به راه انداختند و در ایتالیا هم هیچکدامشان از دست پاپاراتزیها در امان نبودند. برگمن خودش در مصاحبهای سالها بعد گفت: «من برای مفهوم زنانگی در امریکا خطرناک بودم. حتی اگر صدایم از رادیو پخش میشد، به نظرشان خطرناک بود. البته که از این موضوع ناراحت شدم ولی فکر میکنم زندگی خصوصی من به کسی مربوط نیست. اگر بازی کسی را دوست ندارید، خب از سالن سینما بروید بیرون ولی قضاوت زندگی شخصی آدمها به نظر من کار زشتی است.»
عشق به دوربین از کودکی در برگمن پدیدار شد. مادرش را در دوسالگی از دست داده بود و با پدرش- عکاسی که مغازهی دوربینفروشی هم داشت- زندگی میکرد تا آنکه او را هم در سیزدهسالگی از دست داد و تنها دوربین برایش به جا ماند. دوربین بود که تا انتها او را تنها نگذاشت. شاید به همین دلیل بود که زندگی خانوادگی همیشه برایش در دومین درجهی اهمیت بود و البته خودش دراین باره گفته بود که از اینکه سالهای سال بچههایش را تنها گذاشته حس پشیمانی دارد. اما از طرف دیگر بارها گفته بود که بدون بازیگری لحظهای نفس کشیدن هم برایش غیرممکن است.
فیلم پر از لحظههای ازیادنرفتنی و درخشان است. کمتر به تحلیل حرفهای او و بیشتر به زندگی خصوصی او پرداخته. تکیهی اصلی فیلم بر آرشیو شخصی برگمن طبیعتاً فیلم را به سمت و سویی برده که برای نقد جایگاه او در تاریخ سینما مرجع چندان مناسبی نیست اما برای آنها که برگمن و حضور سحرانگیزش را میستایند، فیلم سرشار از لذت است.
نژادی از گل رز را به نام او نامگذاری کردهاند. گل رزی به رنگ قرمز تند، با عطری ملایم و بینظیر که دیرتر از گلهای دیگر شکوفههایش باز میشود و عمرش طولانیتر است. چه چیزی بهتر از نامگذاری یک گل به یاد بازیگری که یادش در تاریخ سینما همیشه جاودان خواهد بود.