پیرمردی در پای دیوار فروریختهی برلین ویولنسل مینوازد؛ «سوئیت شمارهی دو» باخ در هوایی سرد و به شکرانهی «معجزه»ی فروریختن دیوار برلین. تصویری که در یازدهم نوامبر ۱۹۸۹ ثبت شد، در همه جای جهان دیده و بخشی از تاریخ شد. او امستیسلاو روستروپوویچ است، نوازندهی شهیر ویولنسل. کار او نمایشی تبلیغاتی بود یا عملی سیاسی؟ شاید هر دو. و البته شاهدی بر اینکه موسیقی همیشه بعدی سیاسی دارد.
موسیقی و سیاست چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ همراه و همرزمند یا دشمن یکدیگر؟ هواداران راستین موسیقی خواهند گفت موسیقی با هیچکس و هیچچیز خصومت ندارد: مگر فقر و نابرابری و ظلم و فساد. خوب یا بد، در طول تاریخ موسیقی همواره با سیاست درآمیخته است. ملودیهای رنگارنگ و ضرباهنگهای مرتعش و اشعار نغز همگی کاتالیزور یا موسیقی متن جنبشهای تغییرطلبانه بودهاند.
یونانیان که پایهگذار دموکراسی و جمهوری هم بودهاند، از اولین جوامعی بودند که قدرت موسیقی را دریافتند. نمایشنامههای باستانی یونان، که موسیقی بخش لاینفکشان بود، سرشار از مفاهیم سیاسیاند و روشنفکران یونانی آگاه بودند که موسیقی چگونه میتواند در کنار مردم علیه حکومت طغیان کند. چنانکه افلاطون هم هشدار داده بود که موسیقی میتواند ارکان دولت را بلرزاند و نباید به حال خود رها شود.
در دنیای مدرن، موسیقی در امریکا اولین شکل از اعتراض سیاهان به بردهداری بود. اعتراضی فراگیر که از مزارع پنبه آغاز شد و مایهاش اشعاری برگرفته از کتاب مقدس بود، همراه با ریتم و ضرب ابداعی بردههای سیاه و مضامینی در ستایش آزادی و رهایی. موسیقی جاز و بعدتر رپ سیاهان امریکا بر پایهی همین زمزمههای ریتمیک و جمعی بنا شد.
در دههی شصت میلادی، همزمان با اوج گرفتن جنبشهای دانشجویی و کارگری در اروپا و امریکا، اولی با هدف ابتدایی اعتراض به جنگ ویتنام و بعدتر اخلال در نظم موجود و دومی با هدف برابریطلبی و بهبود شرایط کار، موسیقی راک یکی از پیشروترین و تأثیرگذارترین وجوه هنر اعتراضی بود. باب دیلن چهرهی شناختهشدهای بود که موسیقیاش مردم را به شورش علیه جنگ وامیداشت. دو دهه بعد موسیقی رپ بود که به واسطهی گروههایی چون ان. دبلیو. اِی منادی گسترش آگاهی دربارهی نابرابریهای عمیق بود و داستانهایی از خشونت پلیس و زندگی مشقتبار در محلههای فقیرنشین شهرهای امریکا روایت میکرد. در اواخر قرن بیستم ستارههایی همچون بروس اسپرینگستین و یو تو به سویههای سیاسی و اعتراضی موسیقی تداوم بخشیدند.
جوآن بائز، از پیشگامان موسیقی سیاسی امروز که بهخاطر موسیقی متعهدش به ارزشهای انسانی و فعالیتهای سیاسیاش پیوسته تحسین شده، میگوید: «من فکر میکنم موسیقی تنها رسانهای است که همهی مرزها، زبانها و ملتها را درمینوردد.» بائز همهی عمر هنریاش را وقف یک چیز کرده است: بهرهگیری از استعدادش در مقام خواننده و نوازندهی گیتار با امید الهام بخشیدن به مردم، متحد کردن افراد و جوامع، و فراهم آوردن نیرویی برای تغییر. او واقف است که «موسیقی واقعاً هیچگاه عامل تغییرات اجتماعی نبوده است. اما آنچه از هنرمند برمیآید حمایت از تغییر است».
بائز از جمله هنرمندانی است که فعالیت سیاسی را به نوازندگی و خوانندگی محدود نکرده است. او در جریان جنبشهای حقخواهانهی سیاهان امریکا، در کنار مارتین لوترکینگ، به خیابان آمد. بعدتر برای کمکهایش به جوانان امریکایی برای سرپیچی از اعزام به جنگ ویتنام دستگیر شد و در دههی نود میلادی به خیابانهای جنگزدهی سارایوو رفت تا ترانهی معروف Amazing Grace را بخواند. تمامی این لحظات درخشان در زندگی حرفهای و سیاسی بائز وجهی اساسی از موسیقی همچون ابزار سیاسی است.
ران آیرمن (Ron Eyerman)، نویسندهی امریکایی کتاب تحسینشدهی «موسیقی و جنبشهای اجتماعی» که در ۱۹۹۸ منتشر شد، میگوید: «موضوع اصلی دربارهی موسیقی و جنبشهای اجتماعی این است که در جریان چنین تحرکاتی موسیقی نوعی منبع الهام است. فعالان این جنبشها نه تنها موسیقی را ابزاری برای جلب دیگران و یارگیری میدانند، بلکه آن را برای خلق و تقویت روحیه و هویت جمعی خود به کار میبندند.»
هدف غایی موسیقی البته هنوز مایهی کنجکاوی دانشمندان، انسانشناسان و هواداران مشتاق آن است. بعضی مدعیاند شیفتگی موسیقی ریشه در تکامل بیولوژیک ما دارد؛ عقل انسان اولیه هم اصوات و ارتباط بین آنها را به ابزاری برای نجات و بقا در دنیای وحشی تبدیل کرده بود. نظریهی دیگری هست که سرچشمههای موسیقی را در اجتماع جستوجو میکند. موسیقی برای انسان اولیه ابزاری شبیه زبان بود که افراد را برای پیروزی، بر آنها که به اجتماع نپیوستهاند، گرد هم میآورد.
در دنیای معاصر بسیاری از هنرمندان سیاسی، با آگاهی از نیرو و وجه پیروزیطلبانهی موسیقی، تلاش کردند احساسات به غلیانآمدهی هوادارانشان در کنسرتها را به چیزی زاینده و عملکننده تبدیل کنند. دوران فستیوالهای عظیم موسیقی ووداستاک روشنترین نمونهی تلاش موسیقی برای ایجاد نیروی تغییر سیاسی و اجتماعی بود. آیرمن هم تأیید میکند که «رفتن به کنسرت بر پتانسیل سیاسی مخاطبان موسیقی میافزاید».
یو-یو ما (Yo-Yo Ma)، موسیقیدان و رهبر ارکستر چینیامریکایی، فعال دیگری است که موسیقی را با اهدافی والا ترویج میکند. او فصل تازهی فیلارمونیک پاریس در ۲۰۱۵ را با ارکستر سمفونیک بوستون آغاز کرد. یو-یو ما در مقام سفیر صلح سازمان ملل، مؤسس پروژهی «راه ابریشم» (Silk Road Project) است که کارش تربیت موسیقیدانان جوان از فرهنگهای مختلف برای گوش سپردن و بداههنوازی در کنار یکدیگر و پرورش رپرتواری مشترک است. به عقیدهی فردریک رامل (Frédéric Ramel)، تحلیلگر موسیقی و استاد مؤسسهی
d’Études Politiques در پاریس، «اینجاست که موسیقیدانان گفتوگویی خلق میکنند و از این راه وارد عرصهی عمومی میشوند». امروز حضور موسیقی در محافل سیاسی، سخنرانیها و در کنار مذاکرات صلح این امید را تقویت کرده که هرجا دیپلماسی شکست میخورد، موفقیت موسیقی آغاز میشود.
ارکستر سمفونیک بوستون «سمفونی شمارهی ده» شوستاکوویچ، آهنگساز اهل شوروی سابق، را در فیلارمونیک پاریس اجرا کرد؛ اثری که آینهی روابط بینالملل در قرن بیستم است. در ۱۹۴۱ وقتی استالینگراد در محاصره بود، او سمفونی هفتمش را نوشت که بلافاصله به نماد مقاومت شوروی در برابر تجاوز نازیها تبدیل شد. این سمفونی از طریق تهران و روی میکروفیلم به امریکا رسید و پیش از آنکه در اوت ۱۹۴۲ از بلندگوهای شهر استالینگراد پخش شود، در لندن و نیویورک اجرا شد. هدف حمایت از مقاومت و دلسردی دشمنان اشغالگر بود. مأموریت انجام شد. وقتی آلمانیها سعی کردند پخش آن را متوقف کنند، شهروندان شوروی با آتش توپ مقاومت میکردند.
تعجبآور است که مطالعات دربارهی نقش موسیقی در روابط بینالملل هنوز خام و نابالغند که بیش از همه به این دلیل است که تاریخنویسان و تاریخدانان همیشه موسیقی را پدیدهای تزئینی و خیالی پنداشتهاند و تاریخ همواره تحت سیطرهی تفاسیری بوده مبتنی بر عوامل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی.
در دههی نود میلادی این نگرش تا حدی تغییر کرد. محققان و اهالی دانشگاه دیگر فقط معطوف به «قدرت سخت» نبودند و «قدرت نرم» را هم در محاسبات خود وارد کردند، جایی که مسائل سیاسی بیشتر بهواسطهی حمایت عمومی حل میشوند تا نیرو و زور سیاسی و نظامی.
تقریباً تا اوایل دههی جاری طول کشید تا موسیقی راهش را به مطالعات روابط بینالملل باز کند. شاید کمی دیر به نظر برسد، اما حقیقت آن است که سابقهی قدرت نرم موسیقی به اواخر قرن هفدهم میلادی و تولد اپرا بازمیگردد. یکی از کارکردهای این هنر ایتالیایی بازنمایی قدرت شاهزادگان وقت بود. در آن زمان حتی سیاستمداران آموزش موسیقی میدیدند تا کمی ظرافت و وقار بیاموزند.
تغییر بزرگ بعد از جنگ جهانی اول از راه رسید، وقتی وودرو ویلسون (Woodrow Wilson)، بیست و هشتمین رئیسجمهور امریکا در سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۱، پایان «دیپلماسی پنهان» بین ملتها و آغاز «دیپلماسی آشکار» را اعلام کرد. در کشورهای دموکراتیک موسیقی حالا باید در تماس مستقیم با مردم قرار میگرفت. برای مثال در ۱۹۶۰ و در جریان جنگ سرد، وزارت خارجهی امریکا تورهایی بینالمللی را برای موسیقیدانان جاز امریکایی ترتیب داد؛ احتمالاً همچون تصویری از دنیایی آزاد که برپایهی ارزشها و هویتهای کثرتگرا بنا شده است.
حالا تقریباً همهی سفارتخانهها بخش فرهنگی دارند. امریکا «دیپلماسی صدا» را با حمایت مالی فستیوالهای هیپهاپ در خاورمیانه آغاز کرده است. چین در کشورهای همسایه اپرا اجرا میکند تا تصویری از هماهنگی ترسیم کند. برزیل سرمایهگذاری در فرهنگ را توسعه داده تا خود را در مقام رهبر امریکای لاتین تثبیت کند؛ بهخصوص با ایجاد همکاریهای نزدیک بین وزارت امور خارجه و وزارت فرهنگ. در دوران ریاستجمهوری لولا دا سیلو در سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸، گیلبرتو جیل (Gilberto Gil)، موسیقیدان معروف برزیلی، وزیر فرهنگ بود.
یوسو اندور (Youssou N’Dour) موسیقیدان سنگالی مانند جیل در ۲۰۱۲ وزیر فرهنگ کشورش شد. او در مقام عضوی از کابینه مأمور معرفی جامعهی سنگال به خارجیها و ترویج فرهنگ و ارزشهای سنگالی در جهان شد. او میگوید: «وقتی موسیقی را آغاز کردم سیاست جذابیتی برایم نداشت.» اما وقتی در ۱۹۸۸ از او دعوت شد در کنار بروس اسپرینگستین، استینگ، پیتر گابریل و تریسی چپمن در تور عفو بینالملل با نام «!Human Rights Now» در چهارده کشور موسیقی اجرا کند، معلوم شد که موسیقی او هم از سیاست برکنار نیست.
بیش از یک میلیون نفر به این کنسرتها آمدند و نزدیک به یک میلیارد نفر آنها را از تلویزیون تماشا کردند. اندور به یاد میآورد که «رژیم ژنرال پینوشه، که آن روزها هنوز شیلی را در بند داشت، همسران مردانی را که از مرز گذشته بودند و به صحنهی کنسرتها آمده بودند، زندانی کرد یا به قتل رساند. من شاهد بودم که موسیقی چگونه میتواند پیامی را برساند. از آن روز به بعد من در ترانههایم از جامعهی سنگال میخوانم. امروز کنسرتهایم برای من حکم نوعی پیوند میان افریقا و غرب دارند. میخواهم آگاهی آنها را از سرچشمهها و نیروی حیات قارهمان بالا ببرم؛ درست مانند همان کاری که در سطحی دیگر و در ملاقات با مقامات دولتها میکنم.»
هدف همهی این هنرمندان دگرگونی اساسی سیاست است. دانیل بارنبویم (Daniel Barenboim)، موسیقیدان و رهبر ارکستر آرژانتینی، از دیگر چهرههای موسیقی معاصر است که همزمان دیپلمات هم هست. او در دههی نود میلادی یکی از همفکرانش را ملاقات کرد: ادوارد سعید، روشنفکر فلسطینی. با اتکا به این باور مشترک که موسیقی میتواند درگیریهایی را پایان ببخشد که دیپلماسی سنتی از عهدهشان برنمیآید، ارکستر دیوان غرب و شرق را بنیان گذاشتند. این ارکستر ترکیبی بود از جوانان اسرائیلی و عرب که قصد داشتند درکنار یکدیگر بنوازند و بیاموزند. این گروه در ۲۰۰۵ کنسرتی در سرزمینهای فلسطینی برگزار کرد. نوازندگان برای ورود به کرانهی باختری به پاسپورت دیپلماتیک نیاز داشتند و اینجا بود که موقعیتی غیرمعمول رخ داد: چند اسرائیلی تحت حمایت پلیس فلسطین قرار گرفتند. با وجود چنین موفقیتی، کشورهای عربی بلافاصله پس از حملهی اسرائیل به لبنان در ۲۰۰۶، از حمایت این ارکستر دست کشیدند. دربارهی خود بارنبویم هم نظرات در اسرائیل مختلف بود. برخی جسارت او برای اجرای [قطعات] واگنر در اسرائیل را ستودند، برخی از او انتقاد کردند و گروهی دیگر کار او را اعتراضی به سیاستهای توسعهطلبانهی دولت اسرائیل تفسیر کردند.
دیپلماسی موسیقی با بهرهگیری از پوشش رسانهای میتواند توجه دولتها و ملتها را به معضلات سیاسی و اجتماعی جلب کند و تأثیری واقعی بر سیاست بگذارد. مجموعه کنسرتهای «Live 8» در ۲۰۰۵ از بارزترین و موفقترین تلاشهای جامعهی جهانی موسیقی برای ایجاد تغییر بود. این کنسرتها به رهبری بونو، خواننده و رهبر گروه ایرلندی یو تو، و باب گلدوف، ستارهی فیلم «دیوار» ساختهی آلن پارکر، همزمان با اجلاس سران کشورهای گروه هشت (G8) بانی جنبشی شد که هدف اصلیاش آگاه کردن مخاطبان موسیقی و سیاستمداران از رنجهای مردم افریقا بود، و سرانجام موفق به لغو بدهیهای این کشورها شد.
مثالی دیگر مربوط به مسابقات محبوب موسیقی ملتهای اروپا، یوروویژن ۲۰۱۵، و ترانهی رسمی کشور ارمنستان است که شهروندانش امسال صدمین سالگرد نسلکشی ارامنه را گرامی میدارند؛ این ترانه «منکر نشوید» (Don’t Deny) نام داشت. قرار بود این ترانه را گروه جنولوژی اجرا کند که هر یک از اعضایش نمایندهی بخشی از جمعیت پراکندهی ارامنه در فرانسه، اتیوپی، امریکا، ژاپن و استرالیا بود و البته در کنار آنها عضو دیگری ساکن ارمنستان هم بود که پدربزرگش با گریختن به صحرای سوریه از نسلکشی جان به در برده بود. تحت فشار ترکیه و آذربایجان، که این نسلکشی را به رسمیت نمیشناسند، ارمنستان مجبور به تغییر نام این ترانه شد.
حقیقیت این است که تنها هنرمندان و موسیقیدانان نیستند که از نیروی شگرف موسیقی آگاهند، بلکه سیاستمداران و دیکتاتورها هم خوب آن را میشناسند؛ حتی دولت خودخوانده و مرتجعی چون داعش که امروز موسیقی را در همهی قلمروهایش منع و مجازاتی سنگین برای اجرا و ترویجش تعیین کرده است.
خوشبختانه نقش موسیقی به همینها ختم نمیشود. در دنیای آشوبزدهای که هر گوشهاش اسیر آشوب و نزاعهای قومی است و درحالیکه همهچیز بهطرزی روزافزون در معرض جهانی شدن است، موسیقی صدای قربانیان جنگ است و از سوی دیگر برخی فرهنگهای محتضر را زنده نگه داشته. برای انسان غارنشین موسیقی ابزاری برای غلبه بر ترس و تداوم بقا بود، برای انسان مصیبتزدهی امروز اما صدای حقطلبی و عدالتخواهی است. شوربختانه درست همین جاست که سیاست با چماق سانسور به استقبال موسیقی میآید. سانسور موسیقی و مجازات و تبعید بانیان و هوادارنش در دوران کمونیسم، دوران دیکتاتوریهای نظامی در امریکای لاتین و کشورهای همیشه اسیر جنگ در خاورمیانه سیاهترین نقطهی خاطرات مشترک سیاست و موسیقی است. خوشبختانه امروز با گسترش سیلوار اینترنت و دیگر رسانههای جمعی تیغ سانسور کندتر و نوای موسیقی رساتر از همیشه است. انسان، موقعیت او در جهان، و عواطف و نیازها و خصایصش جوهرهی موسیقی است. موسیقی، تا هروقت که جنگ و آوارگی و فساد و فقر هست، عملی سیاسی است. تفنگ و بمب را فراموش کنید: این نوای موسیقی است که دنیای امروز را دگرگون میکند.
*این مطلب پیشتر در بیستوهشتمین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.