/

معجونِ استریندبرگ

اُگوست استریندبرگ (یا به لهجه‌ی سلیس سوئدی: استریندبری) کاشف بزرگ رابطه‌ی عشق و نفرت توأمان در فرم مدرن درام‌نویسی است؛ جدل و کشمکش درونی رابطه، با این انگاره که زوج‌ها (با استعاره‌ی موردعلاقه‌ی خودش) به‌سان «وامپیر»ها، با تغذیه از دیگری است که زندگی را تاب می‌آورند: یک‌جور عشق‌ورزی که به‌جای فرونشاندن عطش قدرت و رقابت، در رقص مداوم مرگ، دست آخر چیزی از مفهوم عشق باقی نمی‌گذارد. با همه‌ی شهرت درام اولیه‌اش به ناتورالیست بودن، درام او آن‌قدر ذهنی است که شمایل مردانه‌ی آثارش را همیشه آسیب‌پذیرتر و ضعیف‌تر از شمایل زن مستقل و رها از قید تصویر کند. حریف او، در این دوره‌ی درام‌نویسی، زن مدرنی است که هردودکشان او را نیمچه‌زنی می‌خواند متنفر از مرد، که خودش را جلو می‌اندازد و حاضر است برای دست یافتن به قدرت هر کاری بکند، و این را به طرز متناقض‌نمایی در مقدمه‌ی متنی می‌گوید («دوشیزه ژولی») که قربانی نهایی و مایه‌ی همدلیِ مخاطب، یک زن است. استریندبرگ در لحظه‌ی مهم تاریخی، که کَندنِ زنان از مناسباتِ قدیم (و ویکتوریایی عصر) و رسیدن به تجدد است، تناقضات درونی دوزخِ رابطه‌ی مدرن را می‌سازد و هفت‌سال پایانی رابطه‌ی آشوب‌زده‌اش را با همسر نخستش، سیِری فُن اِسِن، از طریق ادبیات تاب می‌آورد، و به‌رغم اندیشه‌ورزیِ ذهن وسواسی‌اش، به طرز نبوغ‌آمیزی تصویرگر خرد شدن آرمان‌های متکی به مردانگی کلاسیک می‌شود (تصویر مدرنی که از درام برنارد شاو و اونیل و ادوارد آلبی، تا آثار هنرمند هم‌وطنش اینگمار برگمان، همه، فرزندان خلف این کشف هستند).

***

«جرم داریم تا جرم» (۱۸۹۹؛ در چهار پرده، هر کدام دو صحنه) نمونه‌ی کامل سنتز استریندبرگی در دوره‌ی متأخر کاری اوست: تلاش برای برگذشتن از ناتورالیسم و پوزیتیویسم اولیه‌اش، اتکا به مذهب و مسیحیت، جادوی علوم خفیه، کشف دنیا به‌مثابه یک بازیِ وهم‌زده و خواب‌زده، و جست‌وجوی امکان آشتی و سازش با زن. موریسِ نمایشنامه‌نویس، در آستانه‌ی اجرای موفقیت‌آمیز نمایشش، شیفته‌ی هانریت، معشوقه‌ی دوست نقاشش آدولف، می‌شود و نامزدش ژَن و دختر پنج‌ساله‌اش را رها می‌کند تا به هانریت بپیوندد. کودک می‌میرد، و پلیس و افکار عمومی علیه موریس برآشفته می‌شوند. قصه‌ای شبه‌پلیسی، در بطن نمایشی که می‌توانست تبدیل شود به نمونه‌ی پرتب‌وتاب ملودرام‌های عامه‌پسند دورانش، بدل می‌شود به نمونه‌ی درخشانی از تئاتر استریندبرگ: ترکیبی از مثلث‌های عشقی نمایش‌های قبلی («طلبکارها»، «پاریا»، «قوی‌تر») با همان مایه‌ی پرقدرت کنکاش در تمایلات مخفی و روانشناسی پیشافرویدی با درام روحانی و عرفانی در طلب آرامش معنوی («به سوی دمشق»، «بازی رویایی»).

متن، که در پرکاری معهود استریندبرگ، در فاصله‌ی پایان نگارش بخش دوم سفر معنوی ناشناسِ «به سوی دمشق» تا نوشتن حماسه‌های تاریخی و درام مطلقاً مسیحی «عید پاک» نوشته شده، الگوی بهترین درام‌های استریندبرگ را در خود مجموع کرده است: فشردگی و تمرکز دراماتیک صرع‌گونه‌ای که نمایش را از نقطه‌ی شروع فاجعه برپا می‌کند، و لحظات کشف و بیان اندیشه و نفسانیات که جایگزین کلیشه‌های ملودراماتیک مرسوم در ساختار نمایش می‌شود، و مهم‌تر از هر چیز، ساختن به‌اندازه‌ی درامی که ویژگی‌های درام‌های ناتورالیستی اولیه و درام‌های روحانی متأخر را در توازن با یکدیگر دارد. اریک بنتلی (منتقد مشهور تئاتر) نیز در مقاله‌ای در کتاب «نبوغ تئاتر اسکاندیناوی»/. در بحث از «آیرونی استریندبرگ»، «جرم داریم تا جرم» را گویای استریندبرگی حقیقی‌تر به نسبت نمایش‌های صرفاً ناتورالیستی یا مذهبی‌اش می‌داند: «استریندبرگ را جزم‌اندیش می‌دانستند، اما او پیش از هر چیز شکاک بود. این را می‌توان به‌وضوح از «جرم داریم تا جرم» دریافت. شاید بتوان تمامی نمایش‌های مجلسی را، خواسته یا ناخواسته، شاهد این مدعا دانست. در آنها ما نه‌فقط شاهد ناتوانی او در باور به ماتریالیسمِ دوران جوانی‌اش هستیم، چیزی که حالا به‌صراحت از آن بیزار می‌نمود، بلکه شاهد ناتوانی دربرابر مذهبی هستیم که آن اواخر کشف کرده بود؛ و مدام تا روزی که رسماً درخواست کرد کتاب مقدس بر جنازه‌اش بگذارند، آن را به رخ می‌کشید.»

***

در استریندبرگ متأخر، پذیرش زن با پذیرش ایمان مذهبی توازی می‌سازد. شوریدگی و پیچیدگی هاریت در تقابل است با سادگی و صفای ژَن، و تم حسادت و کمبود عاطفی آدم‌ها، با تمنای ذهنی مرگ خواستن برای دیگری، به مفهوم مسیحی اعتراف گره می‌خورد (سال‌ها باید می‌گذشت تا هم‌ساخت بودن اعتراف در سنت مسیحی با به سخن درآمدن بیمار در روانکاوی صورت‌بندی شود). عذاب وجدان و اعتراف و ندامت و تقاص مفاهیم بنیادین و مدرن‌شده‌ی تب‌وتاب حرکت نمایش جذاب او هستند، با آگاهی از رانه‌ای که آدمی را به طغیان علیه آن چیز که دوست می‌دارد برمی‌انگیزد. راه‌حل اما ساده‌دلانه نیست، یا راه‌حل ساده‌دلانه‌ای نیست، و استریندبرگ هیچ‌گاه آن‌قدر فاقد پیچیدگی نیست که زن‌ستیز یا ملحد (و برعکس) خوانده شود، غرور و شکاکیت ذاتی نبوغ جنون‌زده‌ی اوست (او که به عرفان و علوم خفیه اعتقاد یافته بود و رساله‌هایی در علم کیمیاگری هم نوشت، مدعی بود که روح ادگار آلن پو، که سال مرگش با سال تولد او یکی است، در جسمش حلول کرده). همچون پایان بخش یکم «به سوی دمشق» ورود آدمِ نمایش او به کلیسا مشروط خواهد ماند. در صحنه‌ی آخر، موریس، که بیگناهی‌اش ثابت شده و تئاترش هم دوباره موردپسند جماعت واقع شده، به کشیش می‌گوید: «حق با شماست. ولی من تصمیمو گرفته‌م. امشب می‌آم کلیسا تا حسابمو با خودم روشن کنم … ولی فردا شب می‌رم تئاتر …» و این همان خلاصه‌ی تعارض همیشگی استریندبرگ است: او نه می‌تواند از عشق چشم‌پوشی کند، و نه می‌تواند با آن سعادتمند بشود.

 

«جرم داریم تا جرم»

اگوست استریندبرگ

برگردان محمود گودرزی

انتشارات نیلا

چاپ یکم، ۱۳۹۶

قطع رقعی

۹۴ صفحه، ۱۲۰۰۰ تومان

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

کیمیاباران*

مطلب بعدی

درمانده‌ی مرمت

0 0تومان