چه‌طور جایزه‌ی نوبل ببَریم

خبرها درباره‌ی نوبل گرفتنِ پاتریک مودیانو آمد، جا خوردم که چه‌قدر دلایلی که داورانِ آکادمی در بیانیه‌شان آورده‌اند، بی‌نمک‌اند: «به‌خاطرِ هنرِ حافظه‌ای که او به‌واسطه‌اش دست‌نایافتنی‌ترین سرنوشت‌های انسانی را فراخوانده و از زیست‌جهانِ اشغال [فرانسه به‌دستِ نازی‌ها در جنگِ دومِ جهانی‌] پرده برداشته.» نوشته‌شان همه‌ی نشانه‌های یک توصیه‌نامه‌ی پُراغراق را دارد، یکی از آن توصیه‌نامه‌هایی که رمان‌نویس‌های برجسته و تیزبین توی‌شان توضیح می‌دهند فلانی تنها شاعرِ معاصری ــ یا نابی ــ است که دارد ناگفتنی‌ها را می‌گوید. (اگر همه‌ی این توصیه‌نامه‌ها را باور کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که این روزها واقعاً معدود شاعرانی هستند که گفتنی‌ها را می‌گویند.)

در بیانیه‌ی آکادمی دقت کنیم. با موضوعِ «هنرِ حافظه» شروع می‌کنند که به‌نظرِ من خیلی هم هنرِ خاصی نمی‌آید (معمولاً برای درکش، جمله‌ی طلاییِ معروفی را درباره‌ی پیری گوشزد می‌کنند که پرند و ازمدافتاده است: «حالا صبر کن کم‌کم خیلی چیزها یادت بره!») اگر هم قبول کنیم که هنر است، آیا واقعاً به‌واسطه‌ی این هنر است که مودیانو چیزی را «فرامی‌خواند»؟ قاعدتاً باید به‌واسطه‌ی نوشته‌هایش باشد. اگر او صرفاً می‌نشست پشتِ میزِ کارش و غرقِ خاطراتش می‌شد، احتمالاً خیلی چیزی بیش‌تر از صدای آه کشیدن‌های خودش نمی‌توانست فرابخواند. جدای این ــ اصلاً آیا آدم واقعاً می‌تواند سرنوشتِ کسی را «فرابخواند»؟ و اگر هم فراخواند، آیا این سرنوشت هنوز «دست‌نایافتنی» است ــ حالا دست‌نایافتنی‌ترین که هیچ‌چی؟ کی می‌تواند بگوید فلان سرنوشت را آسان‌تر از بهمان سرنوشت می‌شود دریافت و در دسترس آورد؟ («سرنوشتِ او این بود که متخصصِ اطفال بشود ــ برایش عینِ روز روشن بود.») بعد هم که این عبارتِ مبهمِ «زیست‌جهان» که انگار از دلِ نوشته‌های هایدگر پریده وسطِ بیانیه ــ یکی از این دو تا لغت کفایت نمی‌کرد؟ حرف زدن از زیست‌جهان تلویحاً ا‌شاره دارد به ناگواری‌های آن‌زمان، به دنیای مرگ و نیستی، دنیایی که به‌رغمِ نهایتِ تلاش‌های ما، هیچ‌وقت ازش پرده برداشته نشده. نوشتنِ این چیزها احتمالاً باید کارِ شاق و نسبتاً حوصله‌سربری باشد. این‌یکی که دست‌کم شبیهِ یک‌جور لفاظیِ روده‌درازانه‌ی کمیته‌ی نوبل است؛ انتخابِ این‌که صفتِ تفضیلیِ «ترین» را به «دست‌نایافتنی» بچسبانند یا نه، احتمالاً باعثِ ساعت‌ها بحث و جدل بوده. خب برای چی؟ این حاصلِ نهایی را که در موردِ همه‌‌ی نویسنده‌ها می‌شود گفت و این جمله‌ها که در موردِ هر نویسنده‌ای صدق می‌کند؛ دایره را که گَل‌وگشادتر کنیم، می‌شود ادعا کرد نه‌فقط هر نویسنده‌ای بلکه در طولِ تاریخ تک‌تکِ ابنای بشر هنرِ حافظه را به‌کار گرفته‌اند، سرنوشت‌هایی را فراخوانده‌اند، و از زیست‌جهان‌هایی پرده برداشته‌اند.

آکادمیِ سوئدی نوبل بیش‌تر از یک قرن تاریخ هم دارد که اعضای امروزش باید با آن رقابت کنند ــ بیانیه‌های‌شان همگی موجودند و احتمالاً حواسِ اعضای فعلی هست که زیادی نروند سراغِ صفت‌های قابل پیش‌بینی و پیش‌پاافتاده. قطعاً برای این نگرانی‌شان هم دلیل دارند: اگر کلِ بیانیه‌های‌شان را بخوانید، کم‌کم الگوهای تکرارشونده‌ی خاصی را تشخیص خواهید داد. هر کس می‌خواهد جایزه‌ی نوبل ببَرد، باید از روی این الگوها یادداشت بردارد ــ احتمالاً کلیدِ موفقیت در همین بیانیه‌ها نهفته.

برای مبتدی‌ها، نکته‌ی مهم «آرمان‌گرایی» است: همه‌جا می‌بینی‌اش. سالِ ۱۸۹۵ که آلفرد نوبل جایزه‌اش را پایه گذاشت، خواسته‌اش به‌تصریح این بود که داوران باید نویسنده‌ای را انتخاب کنند که «برجسته‌ترین آثار را در مسیرِ آرمانی» آفریده ــ شرطی مبهم که آکادمی هم بفهمی‌نفهمی رعایتش کرده. آن اوایل که آرمان‌گرایی کلاً دستورجلسه بود و مکرر در بیانیه‌ها حضو داشت. سالِ ۱۹۰۱ در ذکرِ دلایلِ انتخابِ سولی پرودُم، اولین شاعری که جایزه را گرفت، گفتند «احترامِ ویژه‌اش به سرایشِ شعر، که گواهی است بر آرمان‌گراییِ رفیع، کمال‌طلبیِ هنری، و وجودِ ترکیبی نادر از کیفیاتی برآمده از هم عاطفه و هم خرد.» فقط هشت سال بعدتر، سالِ ۱۹۰۹، سِلما لاگِرلُف جایزه را گرفت، «در تقدیر از آرمان‌گراییِ رفیع، تخیلِ سرزنده، و ادراکِ معنوی‌ای که مشخصه‌های نوشته‌های اویند.» سالِ ۱۹۱۵ رومَن رولان جایزه را بُرد، «در احترام به آرمان‌گراییِ رفیعِ آفرینشِ ادبی‌اش». دو سال بعدترش، آکادمی بالاخره جرئت کرد تغییرکی در ماجرا بدهد و کارل آدولف تِلِروپ را به‌خاطر «شعرِ متفاوت و غنی‌اش» ستود که «از آرمان‌هایی رفیع الهام گرفته.» خیلی در خودشان نمی‌دیدند آرمان‌هایی را بستایند که رفیع نبودند ــ اگرچه من الان دارم زور می‌زنم فقط یک تک‌آرمان را پیدا کنم که رفیع نیست.

آکادمی دلش خیلی هم غنج می‌رود برای «سنت‌ها» ــ به‌خصوص، به هر دلیل، سنت‌های اسپانیایی و روسی. بیانیه‌هایی داده‌اند به افتخار «سنت‌های معظمِ درامِ اسپانیا»، «سنت‌های روشنگرِ درامِ اسپانیا»، «سنت‌های کلاسیکِ روسی»، «سنتِ حماسه‌سراییِ معظمِ روسی»، «سنت‌های چشم‌ناپوشیدنیِ ادبیاتِ روس»، و «سنتِ شعرِ اسپانیایی». پای چندتایی سنتِ دیگر هم به دفعاتی شایسته به بیانیه‌ها باز شده. ممکن است فکر کنید خیلی ساده است دیگر، فقط بچسبم به یک سنتی و بعد سریع جایزه را مالِ خودم کنم. خیلی هم عجله نکنید: طیِ سالیان، سروکله‌ی «معاصر» هم هفت بار در بیانیه‌ها پیدا شده.

گفتن ندارد که باید «بزرگ» هم باشید ــ این کلمه در یازده بیانیه آمده ــ اما باید «حماسی» هم باشید ( این‌یکی هم در یازده‌تا). آه، و «تروتازه»! همیشه آثارتان را تروتازه نگه دارید. منبعِ الهام‌تان باید تروتازه باشد، باید «اصالتِ تروتازه» از خودتان تراوش کنید ــ اصالتِ کهنه و بیات نه لطفاً! ــ «سبکِ خلاقانه‌ی تروتازه» داشته باشید، «نثرِ تروتازه و زیبا»یی که «به ما منظری تروتازه به واقعیت بدهد» و «آراسته به تروتازگی» باشد. اگر تروتازه نمی‌توانید باشید، عوضش سعی کنید «شاعرانه» باشید (هفت بار)، یا به «استادی» برسید (هفت بار). اگر می‌خواهید طالب یا پیگیرِ چیزی باشید، پیشنهادشان «حقیقت» است (پنج بار). آخر از همه هم این‌که آثارتان واقعی باشد: «واقعیت»، «واقع‌گرایی»، و «واقع‌گون» نُه بار لای بیانیه‌ها بُر خورده‌اند.

به‌نظرِ من، تروتازه‌ترین، واقعی‌ترین، و استادانه‌ترین بیانیه‌شان، شاید آنی ‌است که سالِ ۱۹۷۴ برای هَری مارتینسون دادند: «به‌خاطرِ نوشته‌هایی که قطره‌ای را برمی‌گیرند و از گذرش کیهان را تصویر می‌کنند.» نوشته‌ی چهل سال پیش‌شان همان‌قدر مهمل است که بیانیه‌ی تازه‌شان درباره‌ی مودیانو، اما ادبیات و لفظ‌پردازی‌شان آن‌زمان خیلی بهتر بوده. «کیهان» در دو بیانیه آمده و معنایش این است که برای آکادمی اهمیت بیش‌تری دارد تا «تلاش برای فهم» یا «سرزندگی» که هرکدام در یک بیانیه آمده‌اند. در نتیجه من هم توصیه‌ام را به نویسندگانِ جوان بکنم دیگر: برای فهمیدن تلاشی نکنید، کیهانی باشید.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

از جعل امضای آدم‌معروف‌ها تا جایزه‌ی نوبل

مطلب بعدی

اسیر جاذبه‌ی مسموم

0 0تومان