نوبل باز هم رنگ آمریکا را به خودش ندید و در همان چهاردیواری اروپا نصیب نویسندهای شد که به یکاندازه سینهچاک و البته منتقد دارد. پاتریک مودیانو را بسیاری وارث برحق مارسل پروست میدانند و در بیانیهی امسال آکادمی نوبل ادبیات هم به این نکته اشاره شده ، اما مودیانو بیش از هر چیز برای آنهایی جذاب است که دوست دارند از دل ادبیات به تاریخ برسند و البته در این تاریخ هم روزهای اشغال فرانسه بهدست سربازهای آلمانی را فراموش نمیکنند. خود مودیانو هم میگوید عاشق این بخش از تاریخ و سرنوشت فرانسویها در این برهه است: «بیستساله بودم که فهمیدم حافظهی تصویریام در روزهایی خیلی پیش از تولدم سیر میکند. یکجورهایی بهنظرم میرسید یک بار در روزگار فرانسهی تحت اشغال زندگی کردهام، آدمهای آن دوره را میشناختم و میتوانستم جزئیاتی را به یاد بیاورم که در هیچ جای تاریخ نوشته نشده بود. بارها سعی کردم خودم را از این جاذبهی مسموم خلاص کنم، و راهی جز نوشتن از آن دوره و بازآفرینیاش برایم نماند.»
شاید برای همین است که مودیانو در خود فرانسه از هر جای دیگری در دنیا محبوبتر است، کافی است که کمی عرق میهنپرستی داشته باشید تا بدانید چرا عدهی زیادی از فرانسویها او را میپرستند. بهنظر میرسد آکادمی نوبل هم عاشق نویسندههایی است که داستانهایشان بوی میهنپرستی میدهد و اشک به چشم میآورد و میخواهد بابتِ روزهای سیاهی که گذرانده، غصه را از دل اروپا بزداید. مودیانو پایش چندان به دنیای ادبیات انگلیسیزبان هم باز نشده. رمان «آدم گمشده»ی او در امریکا فقط دوهزار و چهارصد و بیست و پنج نسخه فروش رفت، در حالی که در فرانسه محبوبیتش حد ندارد. سال ۲۰۱۱ در فهرست محبوبترین نویسندههایی که کتابهایشان از کتابخانههای فرانسه به امانت گرفته شده بودند نام پاتریک مودیانو نفر سوم بود. میانگین سنی خوانندههایی هم که بیشترین کتابها را از کتابخانههای عمومی شهرداری و کلیساها به امانت گرفته بودند بالای چهل سال بود؛ احتمالاً همین نشان میدهد که او نویسندهی محبوب کدام نسل است دیگر.
طبیعی هم هست. پاتریک مودیانو سیام ژوئن ۱۹۴۵ در محلهی بولونی بیلانکور پاریس به دنیا آمده. متولد اوج روزهای سیاه زیستن است، روزهای نداری فرانسه و زندگیهای سخت بعد از جنگ، شاید برای همین هم این روزگار در رمانهایش سخت بازتاب دارد. از پدرومادرش خاطرات گنگ و دوری دارد، پدرش از مهاجران ایتالیاییای بود که در بازار یهودیهای پاریس با اسم «آلبرت عتیقهچی» برای خودش شهرتی به هم زده بود و بعدها هم به مدد دادوستد با ماموران آلمانی و سران گشتاپو موفق شد از رفتن به اردوگاههای مرگ جان به در ببرد. مودیانو مینویسد «وقتی رهایمان کرد و رفت آنقدر کوچک بودم که بعدها هرگز مفهوم پدر را درک نکردم.» مادرش هم یک بازیگر بلژیکی تئاتر بود به نام لوئیزا کولپیین، که علاقهای به فرزندانش نداشت: «چنان بیعاطفه بود که وقتی سگش خودش را از پنجره پایین پرت کرد و مرد، از پنجره پایین را هم نگاه نکرد.» مودیانو حتی نمیداند آنها کجا دفن شدهاند. همسرش جایی وسط گفتوگو با مجله «اِل» گفته مودیانو در برابر مسئلهی خانواده، سرشار از گرههایی است که از روزگار کودکیاش هنوز در ذهن او ماندهاند.
کودکی دشوار و غریبی داشته و مهرش را بر نوشتههای او گذاشته. در نهایت والدین مادرش بودند که سرپرستی پاتریک را به عهده گرفتند و برای همین هم او در دل فرانسه اولین زبانی که یاد گرفت زبان فلاندرزهای بلژیکی بود. به همراه برادرش رودی که در دهسالگی بر اثر بیماری درگذشت در محلهای عجیب کودکیشان را گذراندند، مرگ برادر و زندگی در فضای مهاجران در آثار اولیهی او ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۲ نمود یافته. محافل ادبی فرانسه بهشدت از آثار این دورهی او استقبال و ستایش کردند و جوایزی همچون فنون و روژهنیمیه و گنکور نصیبش شد. بعدها در سال ۲۰۰۵ دوباره کتابی نوشت که در آن بهنوعی به جستوجوی شجرهنامهی خانوادگیاش پرداخته بود.
همچنان هم از دغدغههای شخصیاش مینویسد و از تاریخ به روایت خودش.