/

ساعت انفعال

این اولین‌بار نیست که یکی از شخصیت‌های مهران مدیری در موقعیتی گیر می‌افتد که سلسله‌ای از اتفاقات او راوادار ‌می‌کنند تا تجربه‌ا‌ی دوزخی را از سر بگذارند. هرچند سیامک انصاری پیش‌تر هم، در «قهوه‌ی تلخ» (۱۳۹۱ –۱۳۸۸)، «شب‌های برره» (۱۳۸۴) و … در قالب شخصیتی ناجور در میانه‌ی جماعتی هم‌رنگ فرو رفته بود، ولی بنابر دلائلی، احتمالاً بهترین گزینه (در مقام مقایسه با این فیلم) «مرد هزار چهره» (۱۳۸۷) و ادامه‌ی آن، «مرد دوهزارچهره» (۱۳۸۸) است. این شباهت از جهت نوع ارتباط شخصیت اصلی با جهان بیرون قابل تعریف است، یعنی جایی‌که مسعود شصت‌چی (مهران مدیری)، کارمند بایگانی ثبت‌احوال به (ضد) قهرمانی تبدیل می‌شد که نه‌فقط درموقعیت‌های مختلف (و اغلب دیوانه‌وار) قرار می‌گیرد بلکه به تدریج خود را با آنها وفق هم می‌دهد. هرچند رفتار مسعود شصت‌چی در «مرد هزار چهره» و «مرد دوهزار چهره» تفاوت عمده‌ای با مهرداد پرهامِ «ساعت ۵ عصر» دارد چراکه او بیشتر به همان مورخ مبادی آداب «قهوه‌ی تلخ» شبیه است، اما مسعود شصت‌چی واجد یک رندی بود که موقعیت‌های صریح انتقادی مجموعه‌های قبلی را به درجه‌ای از بی‌معنایی می‌رساند. به بیان دیگر اگر مهران مدیری در سایر مجموعه اصرار بر انتقاد از رفتار، روش یا کنش‌های اجتماعی ما داشت، در این‌جا به واسطه‌ی دست انداختن موقعیت یک قدم جلوتر می‌رفت تا کمدی موقعیت، گه‌گاه حتی به نوعی کمدی ابزورد تنه بزند. به عنوان مثال آخرین ماجرای قسمت دوم، حضور او در قالب یک رمّال دروغین بود که باید برای پیاده کردن نقشه‌ی شوم داماد خانواده برای به چنگ آوردن خانه‌ی پدرزنش، مراسم احضار روح جعلی برگزار می‌کرد، غافل از این‌که خانه واقعاً در تسخیر ارواح است. به این ترتیب آن‌چه در ابتدا در قالب یک کمدی موقعیت مطرح می‌شد که قصدش انتقاد از خرافه و رمّالی بود، به ناگاه و با شوخی با اصل ماجرا، (ضد) قهرمان و به تبع آن ما را در یک موقعیت بینابینی رها می‌کرد. به واقع مسعود شصت‌چی آن‌چنان در هم‌رنگ شدن با جماعت مهارت داشت که خود موقعیت‌های ناجور هم از نظر ماهوی تغییر می‌کردند و امر ناممکن، ممکن می‌شد (ارواح واقعاً در مراسم احضار روح دروغین ظاهر می‌شدند). به این ترتیب مسعود شصت‌چی آن‌قدر به قول خودش با جدیت «جوگیر» می‌شد که موقعیت هم با او همراه می‌شد، پس او در کلانتری واقعاً به یک سرهنگ تبدیل می‌شد و می‌توانست هواپیمایی را فرود آورد یا حتی در موقعیتی خودبیان‌گرانه در قالب مهران مدیری فرو رود.

در «ساعت ۵ عصر» کم‌وبیش با همین موقعیت مواجه‌ایم؛ جایی‌که (ضد) قهرمان تا منتهای درجه می‌کوشد تا خود را با موقعیت جنون‌زده‌ی بیرونی هم‌سو کند، یا راهی برای فرار و دور زدنش بیابد. هر چه تلاش او بیشتر می‌شود، موقعیت هم به تبع بغرنج‌تر می‌شود. با این‌حال برخلاف مسعود شصت‌چی که نه‌فقط این قدرت را داشت که خود را با جامعه هم‌رنگ کند که حتی از جماعت (که عمدتاً کورکورانه از یک سیاق و روش زیستی مشترک تبعیت می‌کردند) هم جلو می‌زد، مهرداد پرهام کاملاً منفعل است. به واقع تماشاگر تا آخرین لحظه منتظر حرکت یا کنشی از طرف اوست، ولی پرهام فقط واکنش نشان می‌دهد و واکنش‌هایش بی‌تردید بهترین انتخاب‌های ممکن نیستند. همین خصیصه‌ی شخصیتی است که کار مدیری را سخت و موقعیت‌های خلق شده را تا حد زیادی ناکارآمد می‌کند، چون همه‌ی ما کم‌وبیش می‌دانیم که او برای رهایی دست به کاری نمی‌زند و اگر چنین کند به معنای توقف قصه و غلبه‌ی بر موقعیت خواهد بود.

در «ساعت ۵ عصر» بحران با یک موقعیت بغرنج بیرونی رخ می‌دهد، بی‌آن‌که خواست شخصیت اصلی در آن دخیل باشد. به این ترتیب از همان نخستین لحظه‌ی راه افتادن قصه شخصیت اصلی دخالتی در پیش‌برد روایت ندارد و به همین نسبت تا پایان کم‌وبیش در چنگال موقعیت‌های دیوانه‌وار گرفتار است. نتیجه‌ی این رویکرد انفعال بیش‌ازحد (ضد) قهرمان در برابر موقعیت‌هاست. نتیجه‌ی بی‌کنشی مهرداد پرهام در برابر موقعیت‌های بیرونی او را تسلیم موقعیت‌هایی نشان داده که درنهایت بر وجه تمثیلی موقعیت‌ها افزوده و ما را وادار می‌کند تا داستان را ورای موقعیت‌های اجتماعی (که در بیشتر نوشته‌ها به فیلم نسبت داده شده) دنبال کنیم و بیشتر شاهد جدالی نابرابر بین شخصیت اصلی و تمثیل‌ها باشیم. پس اگر تماشاگر ارتباط حسی‌اش را با (ضد) قهرمان از دست می‌دهد، به واسطه‌ی این رخداد است.

توده‌ی بی‌شکل آدم‌ها در حالی‌که از یک طرف نمود تصویری گروتسک از منظر باختینی است، در عین‌حال با تأکید بر تنهایی شخصیت در مقابل گروه، وجه جبری‌مسلک فیلم را تقویت می‌کند. به این ترتیب برخلاف آن‌چه عموماً توصیف شده، سخت بتوان «ساعت عصر» را واجد رویکرد اجتماعی نامید، آن‌چه ما می‌بینیم بیشتر تن دادن به یک موقعیت جبری است که نمودهای تمثیلی‌اش را در قالب پیرمرد رو به موت (در بیمارستان)، نگاه‌های خیره‌ی مردم در مترو، لاسیتیک آتشین در تظاهرات اعتراضی و… نشان می‌دهد. هم‌چنان که پرستار مهربان فیلم (کاریکاتور مضحک کلودیو کاردیناله در «هشت و نیم») قرار است تنها مفر شخصیت در این بلبشوی آخرالزمانی باشد.

اما همه‌ی آن‌چه زمانی خصیصه‌ی کارگردانی مهران مدیری در مجموعه‌های تلویزیونی‌اش بود و به واسطه‌ی سرعت بالای تولید بر کار حاکم می‌شد در این‌جا خود را به مانند ضعفی بنیادین در اجرا نشان می‌دهد، آن هم در دل داستانی که اساساً بر سرعت بالای روایت استوار است (مرد باید تا یک ساعت مشخص به یک مکان مشخص برسد). تمامی ایست‌های طولانی قصه، به واسطه‌ی ثابت نگه داشتن صحنه‌ها (که پیش‌تر در دیگر آثار مدیری به کرات دیده شده بود) این‌جا در مقابل پیشرفت سریع روایت قرار می‌گیرند که در کنار انفعال مهرداد پرهام رابطه‌ی بلاواسطه‌ی بیننده با قصه را قطع می‌کند. هم‌چنان که کل سکانس بازجویی که به مدد بازی دو نفره‌ی مدیری و انصاری دیدنی از آب درآمده، تنها موقعیت طلایی برای گفت‌وگو و عمق بخشیدن به فیلم را فدای چیزی کرده که به زعم فیلم‌نامه‌نویس / کارگردان / تهیه‌کننده احتمالاً قرار بوده یک گفت‌وگوی ابزورد باشد. مگر تمامی این سکانس که یگانه سکانسی که امکان گفت‌وگو را فراهم می‌کرده برای همین در فیلم گنجانده نشده که تسلسل غیرمنطقی وقایع را سامان دهد؟

«ساعت ۵ عصر» بیش از هر چیز قربانی همین ترکیب نامتجانس از شیوه‌ی اجرایی مبتنی بر سرعت مدیری در تلویزیون در مقابل کوشش برای رسیدن به یک کمدی گروتسک در سینما می‌شود. به این ترتیب مدیری زمانی به سینما می‌آید که می‌خواهد شیوه‌ی آشنای تولید کمدی موقعیت‌های تلویزیونی‌اش را در یک کمدی گروتسک پرهزینه هم تکرار کند و نتیجه از دست رفتن نخستین فرصت اوست. تا آینده آبستن چه باشد.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

پست سیاسی ریاست میراث

مطلب بعدی

ردی از حضور

0 0تومان