جان بنویل، برندهی جایزهی ادبی بوکر برای رمان «دریا» در ۲۰۰۵ و برندهی جایزهی ادبی آستوریاس، سالهاست که مینویسد. او در خانهای بزرگ شده که حتی یک جلد کتاب هم در آن نبود. پدرش مکانیک و مادرش خانهدار بود. بعدها برادر بزرگترش رمانی نوشت و البته خواهرش نویسندهی مشهوری شد و او هم، بعد از بالا و پایینهای بسیار، مدتی در مطبوعات ایرلند روزنامهنگاری کرد و در نهایت در ساحل داستان آرام گرفت. بنویل عاشق نوشتن با اسمهای مستعار است، یکی از این نامها هم بنجامین بلک است که همه میدانند خود بنویل است، اما او اصرار دارد همچنان داستانهای جناییاش را به این نام امضا کند. بنویل دربارهی نوشتن ایدههای زیادی دارد، ایدههای راهگشایی که آنها را دستودلبازانه با نویسندههای جوان در میان میگذارد و البته توصیه میکند زورشان را بزنند تا جایزهی ادبی مهمی بگیرند و خودشان را بیمه کنند.
– با شخصیتهایی که برای داستانهایتان میسازید زندگی کنید، سیگار بکشید و حرف بزنید. نگران نباشید من شیزوفرنی ندارم و روانشناسم هم میتواند این موضوع را ثابت کند.
– برای اول کار لازم نیست که تصمیم بگیرید از آدمهایی که اصلاً نمیشناسید حرف بزنید. سراغ زندگیای بروید که تجربهاش کردهاید یا حداقل از نزدیک شاهدش بودهاید، در غیر این صورت خراب میشود. برای مثال اگر تابهحال شبی را در قصری قدیمی اقامت نکردهاید، بلندپروازی را کنار بگذارید و داستانتان را در یکی از همان خوابگاههایی که یک عمر زندگیتان را در آن گذراندهاید پیش ببرید.
– در بیشتر داستانهایم شخصیتی را خلق میکنم که خیلی شبیه به مکس موردون رمان «دریا» است و به نظرم این موضوع هیچ اشکالی ندارد. من این مرد را خوب میشناسم و از سر همین شناخت است که مخاطبهایم هم او را دوست دارند. مکس موردون مرد تنهایی است، مردی که باید او را روشنفکر خطاب کنید، و من از این رویکرد دفاع میکنم. هرچند منتقدان ادبی و کجسلیقهی انگلیس به این رویکرد انگ تکرار میزنند، تجربه ثابت کرده است که مخاطب با این رویکرد ارتباط برقرار میکند. فیلیپ راث، بهترین نویسندهی این روزهای امریکا، هر چه دارد از سر یکی از همین شخصیتهاست، همان ناتان زاکرمن مشهور که چند بار هم فیلیپ راث او را در انتهای رمانهایش کشته و بااینحال در داستان بعدی سرحال و زنده داستان نویسنده را پیش میبرد یا همان هری خرگوشهی جان آپدایک که نام نویسندهاش را برای همیشه ماندگار کرده است.
– از اول بنا را روی نوشتن حجمی مشخص نگذارید، شروع کنید به نوشتن و تا هر جا که داستان کشش دارد آن را ادامه بدهید. بههرحال که قرار نیست ناشر یا کسی نمایندهای را بالای سرتان بنشاند و همین که داستان را تمام کردید، آن را روی دست ببرد. فرصت بازنویسی دارید و میتوانید هر جا را که به نظرتان اضافه میآید حذف کنید و دور بریزید. وقتی داستان را شروع کردید، ناخودآگاه پای چیزهایی به میان داستان باز میشود که نمیشود آنها را کنترل کرد، رفتهرفته این نکتهها پیش رویتان میآیند و شما را امیدوار میکنند. اما اگر این امیدواریها هر چند صفحه یک بار بیشتر پیش نیامد، یعنی شکست خوردهاید.
– بیتکلف بنویسید، از اطوارهای زبانی بپرهیزید که دورهاش سر آمده است و خیلیها قبل از شما آن را به اوج رساندهاند. در واقع استفاده از زبان ساده است که میتواند داستان شما را پرکشش کند. حتی زمانی که قصد دارید از ماجرایی عمیق و پیچیده حرف بزنید، باز هم این زبان ساده است که به مدد شما میآید و داستان را خواندنی میکند.
– زیاد دربارهی داستانی که هنوز ننوشتهاید حرف نزنید، لازم نیست ذهن منتقدانتان را دربارهی آنچه قرار است در آینده منتشر شود آماده کنید. اول بنویسید و تمامش کنید، بعد برای آن آنونس بروید.
– نقطهی مشخصی را در خانه یا دفتر کارتان برای نوشتن انتخاب کنید، حتی اگر در کتابخانهی عمومی کار میکنید، باز هم مهم است که حالت نوشتنتان و موقعیت جغرافیایی همانی باشد که در شروع داستان بود. روزانه تعداد مشخصی کلمه بنویسید و همانقدر که از قبل مشخص کردهاید کار کنید، البته ممکن است همهی این دست نوشتهها فایده نداشته باشند، اما همانقدر که از روز اول عهد کردهاید بنویسید.
– گاهیوقتها موقع نوشتن ممکن است از خودتان بترسید. وقتی مینویسید انگار که خودتان را بیشتر میشناسید. اما درست همینجاست که باید جلو خودسانسوری را بگیرید، از خودتان بنویسید، از تجربههای شخصیتان.
– اگر نویسنده هستید که خیلی زود نتیجه میگیرید و اگر نه در هیچ کلاس ادبیات خلاقهای به نتیجه نخواهید رسید. در واقع من که هرگز به کلاسهای اینچنینی امیدی نداشتهام، هر کسی هم که این دورهها را گذرانده، و بعد دیدهایم که نویسنده خوبی از آب درآمده، بیشتر برای این است که از پیشتر چیزی در چنته داشته و بس. نویسندگی فقط و فقط تمرین کردن است و بس، مدام باید بنویسید.
منبع: بوک رایوت