حالِ خوب گذشته است
آنچه در این سالها دیدم در اغلب اوقات علاقهی وافر مردم به گذشته بوده است. این دلتنگی برای گذشته محدود به هیچ موضوع و زمینهای هم نمیشود. همهی مشاهیر ظاهراً در گذشته هستند و همهی نمودهای والای هنر و ادبیات هم همانجاست. خوب، خیلی طبیعیست که با چنین ولعی به گذشته، چندان در زمان «حال» رویمان به سوی آینده نباشد. حسرتی که ناشی از توهم وجود تمام خوبیها و پیشرفتها در گذشته است گاهی ما را به علاقهها و عملهایی وامیدارد که هرچند ممکن است مورد استقبال واقع شوند، چندان دلیل قانعکنندهای ندارند. مثلاً به همراه دوتا از دوستان که اتفاقاً طرفدار ادبیات پیشرو هم هستیم جنگی هنری و ادبی منتشر کردیم در زمستان ۱۳۸۸ با اسم «متن الف» که در تعریف از آن به ما میگفتند آنها را به یاد کتابهای دوران طلایی پایان دههی چهل میاندازد. شکلش را میگفتند و دربارهی محتوایش کمتر حرف میزدند. در آن موقع متوجه نبودم که این استقبال کلامی از شکل و شمایل جنگ چندان نباید به مذاق ما طرفداران هنر و ادبیات پیشرو خوش بیاید. اما میآمد! یعنی اپیدمی علاقه به گذشته ناخواسته و ناخودآگاه درونمان را انباشته بود.
حکیمم آرزوست
یکی از نمودهای علاقهی به گذشته توجه به مشاهیری بود که همهچیز میدانستند. نجوم و طب و فلسفه و شعر و گاه موسیقی را یکجا در چنتهی خود داشتند و در چنان مصطبهی بالایی نشسته بودند که دسترسی به آنها غیرممکن بود. بعدها این همهچیزدانی جزئی شد از توقع خلقالله اما گسترش حوزههای مختلف هنر و ادبیات و علم چنین توقعی را به امری تخیلی بدل کرده بود. چه میشود کرد که تقدس گذشته چنین توقعی را منطقی جلوه میداد و دلیلی میشد در تخطئهی تخصصگرایی. در دانشگاه اغلب دانشجویان مهندسی، با اینکه رشتهی تحصیلیشان ربطی به رشتهی کامپیوتر نداشت، خود را ناگزیر از داشتن تخصص سختافزار و نرمافزار میدانستند. طوریکه وقتی یکی از دوستان مهاجر به کانادا، مهارتش در کارهای سختافزاری و نرمافزاری کامپیوتر را برای به دست آوردن شغلی به نمایش گذاشته بود، کارفرمایش شک کرده بود که نکند رشتهی تحصیلیاش همانی نباشد که ادعا کرده است! باری، در زمینهی هنر این اتفاق بهمراتب بیشتر میافتد. هم توقع مخاطب و هم توهم هنرمند در یک نقطه به هم میرسند؛ همهچیزدانی!
توقعات مضر
اولین اختلاطی که بیسبب از سوی مخاطب تقاضا میشود و بیدلیل از طرف هنرمند اجابت، اختلاط هنرمند-روشنفکر است. در ممالک دیگر مدتهاست که این دو را از هم جدا کردهاند و دیگر از هنرمند توقع روشنفکر بودن ندارند. خوشبختانه از ابتدا ضرورتی در هنرمند بودنِ روشنفکر نبوده اما معکوسش متأسفانه اغلب رواج داشته است. برای داستاننویس و شاعر هم، چون ابزار خلق اثرش را زبان میدانستهاند، توقع ادیب بودن همیشه مطرح بوده. وقتی به اخوان ثالث نگاه میکنم هم شاعر بوده و هم ادیب اما در کنار هنرمند بودنش هرگز روشنفکر نبوده. از طرف دیگر گلستان هم هنرمند است و هم روشنفکر، اما داستاننویسی غیرادیب است و ادعایی هم ندارد.
ملکالشعرای بهار نمونهای از شاعر و ادیبی بود که نهتنها میتوانست این دو را به موازات هم پیش ببرد حتی از شاعران دیگر هم میخواست اینگونه باشند و اگر نبودند آنها را کامل نمینامید (مثلاً ایرجمیرزا).
توجه به ابزار کار تا حدی که مشکلی در کاربردش نداشته باشیم توقع مناسب و درستیست اما اینکه از شاعر و داستاننویسی بخواهیم نظیر استاد ادبیات در دانشگاه به معنای کامل کلمه ادیب باشد به نظرم توقعیست که ضررش بسیار بیشتر از سود آن است. شاعر و داستاننویس باید بیش از هر چیز قوهی خیال و خلاقیتش در اجرای اثر را جدی بگیرد. حال اگر بهموازات شاعری و نویسندگی تخصصی در ادبیات یا زبانشناسی یافت خوب است اما نباید توقعی کاذب را چنان گسترش بدهیم که ناشران از وظیفهی خودشان شانه خالی کنند و ویراستاری آثار را پیش از انتشار متوجه خود نویسندگان بدانند. همانطور که توقع روشنفکر بودن از هنرمندان باعث میشد و میشود که اظهارنظرهای عجیب و غریب بشنویم در تمام زمینهها. مخاطبان اغلب دلشان میخواهد هنرمند مورد علاقهشان در همهی زمینهها پاسخگو باشد. و بدبختانه اغلب هنرمندان این جایگاه را، فراتر از بیان نظری شخصی که خیلی ارزشمندتر از باقی اظهارنظرهای مردم نیست، میپذیرند.
آخرین اخوان
از این منظر اخوان ثالث آخرین برادر سلسلهی شاعرانِ ادیب معاصریست که هر دو موضوع را با موفقیت پیش میبردند. شاعریاش که معرف تمام مخاطبان شعر معاصر است اما ادیب بودنش را چه وقتی در «عطا و لقای نیما یوشیج» دفاعی ادیبانه و کلاسیک کرد از نحلهای نو و چه در مجموعه مقالات دوجلدی «حریم سایههای سبز» و چه در کتاب تحقیقی «نقیضه و نقیضهسازان» میتوانیم بهوضوح ببینیم. اخوان جزو آن دسته از شاعران بود که اصرار داشت ادیب باشد و حرف ملکالشعرای بهار را پذیرفته بود و باور داشت. اما بعد از او شاعری در چنین قامتی پیدا نشد. ضرورتی هم نداشت که پیدا شود. علاقهی وافر به گذشته و توقع همهچیزدانی از هنرمندان، و البته برجسته کردن زیاده از حد نیاز شاعران به ادیب بودن با اشاره به مصادیقی نظیر اخوان، عملاً بال خلاقیت را با تحقیر شاعران جوان، که معمولاً با تازیانهی متر و معیار ادبیات تثبیتشده نواخته میشوند، هدف قرار داده است. و این موضوع البته بههیچوجه مجوزی به شاعر و نویسندهی جوان نمیدهد که ابزار کار خودش را در حد مورد نیازش نشناسد یا از مطالعهی ادبیات کلاسیک و معاصر استنکاف ورزد.
بهجای آنکه گذشته را مقدس کنیم و در مردگانمان حسرت زندگی را بخوریم، فکر میکنم زمان آن رسیده که با تفکیک زمینههای فعالیت افراد از هر کسی توقعی بهاندازه داشته باشیم و نگاهمان را به آینده و زبانی که از ما انتظار میرود بدوزیم.
سپاسگزارم.