به اعتبار لغتنامهی دهخدا، فالانژ از واژهی یونانی فالانگوس گرفته شده که معنای انگشت میدهد و نام نیروی جنگجویی بود که در یونان باستان بهکار گرفته میشد. دقیقاً معلوم نیست از چه زمانی این واژه وارد ادبیات فارسی شده، از زمان تشکیل حزب فالانژ یا همان فاشیستهای اسپانیا در ۱۹۳۷ یا روی کار آمدنِ فالانژها در لبنان، اما کاربرد این واژه در فارسی ذهنمان را میبرد به روزهای تلخِ تاریخ، خاطرمان را به ترس و واهمه مشغول میکند و بهراحتی در کنار خفقان، افراط و افراطیگری مینشیند. خاطرمان را به ۱۳۶۱ هم میبرد که سه دیپلمات ایرانی و عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران بهدست فالانژهای لبنان ربوده شدند و هنوز که هنوز است خبری از آنان در دست نیست. در این چند خط مروری میکنیم تندرویهای فالانژهای لبنان را در یکی از سیاهترین دورانهای تاریخ خاورمیانه.
***
روی نقشه دایرهای را علامتگذاری کرده است و سرش را پایین میاندازد و میگوید: «این دایره… همان اردوگاه است… صبرا…»، نقاطی به رنگ قرمز که تعداد شبهنظامیان فالانژ را نشان میدهد و مرد نگاهی دیگر به نقشه میاندازد و میگوید: «این هم ماییم…». همین جاست که دوربین نگاه مرد را دنبال میکند و غروبِ گرگومیش بیروت را بهتصویر میکشد. مکث طولانی مرد، همزمان با چشمهایی که نگاه از افق برمیدارند، میشکند: «شعار ما این بود: بزرگ، کوچک، نوزاد… رحم نکنید.» رحم هم نکردند. این سکانسی است از مستندی با نام «صبرا و شتیلا: آدمکشها سخن میگویند»، از معدود مستندهایی که در گفتوگو با نظامیان فالانژ دهشتناکترین کشتار جنگ داخلی لبنان را بهتصویر میکشد.
فالانژها طی دو روز و سه شب اردوگاه مهاجران فلسطینی را بدل به کشتارگاه کردند، مردان سلاخی شدند و زنان مورد تجاوز قرار گرفتند. رقم دقیق قربانیان نامشخص است اما آن را بین هشتصد تا سههزار نفر برآورد کردهاند. تابستان ۱۹۸۲ مسیحیان تندرو لبنانی به خونخواهی رهبرشان، که دو روز قبل قربانی ترور شده بود، به اردوگاههای مهاجران فلسطینی یورش بردند. فالانژهای لبنان قصابیای در صبرا و شتیلا بهراه انداختند که کمتر مورخی میتوانست آن را پیشبینی کند. یونیفورم ارتش اسرائیل بر تن کردند و داخل اردوگاه رفتند. قصدشان بهظاهر بهدام انداختن شبهنظامیان فلسطینی هوادار ساف، سازمان آزادیبخش فلسطین، بود اما بعدها مشخص شد که چند ساعت پیش از کشتار، دستگاه اطلاعاتی اسرائیل خبر داده که مردان مسلح عضو ساف صبرا و شتیلا را ترک کردهاند. اما انگار، چارهای نمانده بود برای فالانژهای خشمگینی که پدر معنویشان، بشیر جمیل، را از دست داده بودند و حالا باید هنر آدمکشیشان را بهرخ میکشیدند و وفاداری خود را ثابت میکردند. آنها مهاجران فلسطینی را بهنام «میهن، خدا و خانواده» (نماد اصلی فالانژهای لبنان) قتلعام میکردند تا روح بشیر جمیل، رهبرشان، آرام بگیرد.
بشیر جمیل میراثدار پدری بود که بسیاری او را از بنیانگذاران لبنان مستقل امروز میدانند. پییر جمیل، در ۱۹۳۶، اولین مانیفست فالانژها را منتشر و اهداف این حزب را پایهریزی میکند. بر اساس مانیفست این گروه، استراتژی و ایدئولوژی اصلی آنها میشود مبارزهی مسلحانه علیه فرانسویهایی که کنترل لبنان را در اختیار داشتند. این استراتژی در ۱۹۴۳ جواب میدهد و پییر جمیل را تبدیل به قهرمان استقلال لبنان میکند. پس از استقلال لبنان، حزب منسوب به جمیل گرایشهای افراطی میهنپرستانه پیدا میکند. گرایشهایی که تا امروز هم با اعضای حزب باقی است. تندرویهای این حزب در مخالفت با مداخلهی کشورهای غربی و همزمان پانعربیسمِ جمال عبدالناصر خلاصه میشود. مواضع فالانژها آنها را در منطقه منزوی میکند، بسیاری در جهان عرب آنها را با فاشیستهای اروپایی قیاس میکنند که بیشک عملکرد حزب در دههی هفتاد و هشتاد میلادی بر آن صحه میگذارد.
با تأسیس اسرائیل، فالانژیستها که در دنیای عرب منفور شدهاند بهسوی این کشور تازهتأسیس و همسایهی لبنان میروند. همپیمانی و اتحاد با اسرائیل از نگاه رهبران فالانژ استراتژیک است که البته منافع زیادی برای همسایهی لبنان دارد. دولت اسرائیل از تأسیس یک دولت مسیحی در لبنان دفاع میکند، تا دیگر رهبری عربی یافت نشود که مشروعیتِ تنها دولت یهودی منطقهی خاورمیانه را زیر سؤال ببرد.
با فشار فالانژها، لبنان قرارداد آتشبس با اسرائیل را در ۱۹۴۹ امضا میکند. لبنان در جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل شرکت نمیکند اما تنشهای ناشی از جنگ اعراب و اسرائیل، این کشور را وارد بزرگترین جنگ داخلی میکند. اردوگاههای جنگزدگان و پناهندگان فلسطینی در لبنان مهمترین کانون مقاومت علیه دولت اسرائیل میشود. جنگ دوم اعراب و اسرائیل در ۱۹۷۳ لبنان را به تنها میدان مبارزه علیه اسرائیل بدل میکند. لبنانی که مدل ایدهآل خاورمیانه برای همزیستی مسالمتآمیز یهودی، مسلمان و مسیحی است دستخوش جنگی خونین میشود. یک طرف جنبش ملی لبنان، متشکل از جناحهای مختلف هوادار ناصر، حزب مردمی سوریه، حزب سوسیالیست کمال جنبلاط و حزب کمونیست قرار دارند و سوی دیگر فالانژیستهایی که قدرت نظامی بالایی دارند. جنبش ملی لبنان همبستگی خود را با فلسطینیها اعلام میکند و در مقابل فالانژها قصد میکنند تا لبنان را از یوغ شوروی و کشورهای عرب و از سلطهی انقلابیون فلسطینی بیرون بیاورند. فالانژها یکی از معدود گروههای لبنانی هستند که استقلال لبنان را ملزم به خروج مهاجران فلسطینی از لبنان و حمایت از اسرائیل میدانند.
تابستان ۱۹۸۲، اسرائیل بیروت را به بهانهی پاکسازی شهر از نیروهای جنبش آزادیبخش فلسطین اشغال میکند؛ بهترین فرصت برای جمیل و فالانژهای ملیگرا تا به قدرت برسند. در پنجم سپتامبر همان سال، مجلس لبنان بشیر جمیل را به ریاست جمهوری قانونی کشوری منصوب میکند که در اوج جنگ داخلی قرار دارد؛ جنگی که ۹ روز بعد آتشش گریبان شخص رئیسجمهور را میگیرد. جمیل در یک بمبگذاری به همراه ۲۵ تن از همراهانش کشته میشود. مرگ او فاجعهای دردناک است برای فالانژهایی که پدر معنویشان را از دست دادهاند. حامیان جمیل همصدا با اسرائیل جنبش آزادیبخش فلسطین را عامل ترور رهبر خود میدانند و به خونخواهی او به صبرا و شتیلا، محل اقامت مهاجران فلسطینی، یورش میبرند.
فالانژهای جوان و خشمگین یکی از مهمترین محصولات جنگ داخلی لبنان هستند؛ همان بچههای دیروز که خیابانهای بیروت را در دود و آتش دههی هفتاد میلادی تجربه کردند، نسلی که از سنین نوجوانی با حمایت پدران تفنگ بهدست میگیرد و الاسدی و ماندراکس خوراک روزانهاش میشود، نسلی که آماده است برای افراطیگری، برای «فالانژ شدن». بشیر جمیل همین نوجوانان را میخواست، همانهایی که در اوایل دههی هشتاد میلادی بهترین پیادهنظام فالانژها شدند و «راهی را رفتند که دیگران شجاعت ورود به آن را نداشتند». بسیاری از آنها در اسرائیل مشق نظام کردند. شانزده و هفدهساله، از صندلیهای الکتریکی تا فرورفتن در یخ و شناور شدن در حمامهای آب داغ، شکنجه شدند تا دورههای مرگ و زندگی را در حیفا تجربه کنند. دورههای سهماهه که بخش مهم دیگرش کلاسهای عقیدتی بودند تا دولت اسرائیل را در تمام زمینهها محق بدانند و فلسطینیها را خطاکار و مجرم. این نوجوانان در بازگشت به لبنان آماده بودند تا عامل اصلی بدبختی یعنی «فلسطینیهای مهاجر و انقلابی» را قلعوقمع کنند. با به قدرت رسیدن رهبر جوانشان در دههی هشتاد میلادی خیابانهای بیروت را از آن خود کردند و مرگ زودهنگام بشیر جمیل ضامن این «بمبها» را آزاد کرد تا روانهی اردوگاه فلسطینیان شوند و انتقام «رئیس بزرگ» را بگیرند.
«ما مرگ بشیر جمیل را تاب نخواهیم آورد. تکتکشان را به صلابه میکشیم، نمیخواهید انتقام رهبر را بگیرید؟ باید بگیریم، حتماً میگیریم و به پیر و جوان رحم نخواهیم کرد.» فالانژهای مسلح با این سخنان مارون مشعلانی، یکی از همراهان بشیر جمیل، در شانزدهم سپتامبر ۱۹۸۲، تنها دو روز پس از ترور رهبر، راهی اردوگاههای فلسطینیها میشوند. مشعلانی تا بن دندان مسلح، پابهپای سربازانش، وارد اردوگاه میشود و دستور میدهد تا فالانژها روی هر موجود زندهای آتش بگشایند. یکی از همراهان او از رویهی کشتارها میگوید: «وارد هر کدام از اتاقها که میشدیم نارنجک میانداختیم و همه را به رگبار میبستیم. اولین بار زنی از من خواست که به همسر و پسرش رحم کنم، درنگ کردم و آنها را با عذاب وجدان و بهسختی از پای درآوردم، دومی و سومی بازی شد… دیگر کشتن بقیه کار راحتی بود.»
در روز دوم دستوری از بالا رسید: «آثار جنایت را هر چه سریعتر پاک کنید.» آن موقع بود که بولدوزرها از راه رسیدند، پیکر زنان و مردان، جاندار و بیجان را همراه تلهای خاک و ویرانهی خانهها بار کامیونها کردند و به مکانی نامعلوم فرستادند. برخی اجساد همانجا سوزانده شدند تا بار کامیونها سبکتر باشند. هفتصد، هشتصد، دو هزار، سه هزار فلسطینی در یورش به صبرا و شتیلا جان دادند. بسیاری ناپدید شدند و تا امروز وضعیت آنها نامعلوم است. فالانژها تا شش سال دیگر همچنان در قدرت ماندند. امین جمیل، برادر بشیر، به قدرت رسید، تا ۱۹۸۸ در قدرت ماند و رویهای متعادلتر از برادرش انتخاب کرد. اما درد صبرا و شتیلا آنچنان در دل مخالفان داغ بود که امین و خانوادهی جمیل را وادار به تبعید کرد. بسیاری از عاملان و آمران کشتار صبرا و شتیلا به سبب عفو عمومی، که در ۱۹۹۱ در این کشور جاری شد، دادگاهی نشدند.
اعضا و رهبران فالانژهای لبنان را در دوران جنگ داخلی این کشور عمدتاً مسیحیان دوآتشه و تندرو تشکیل میدادند. بااینحال مروری بر تاریخ این گروه افراطی غیراسلامی، در خاورمیانهای که امروز درگیر تنشهای افراطی میان اسلامگرایان تندرو است، نشان میدهد که استراتژی این گروه بیشتر درگیر جنبههای استراتژیک و منفعتمحور بوده تا آنکه بخواهد دنبالهرو ایدهآلهای ملی یا مذهبی باشد. وجه تمایزی که شاید ریشهی اصلی تنشهای امروز خاورمیانه میان گروههای تندرو و افراطی مسلمان باشد.