/

مداد، باارزش‌تر از آزادی اقتصادی است

حتی تغییرات پرشتاب سبک زندگی انسان هم ذره‌ای از ارادت اهل قلم به مداد کم نکرده است. نشریه‌ی امریکایی پاریس ریویو به مناسبت فصل بازگشایی مدرسه و دانشگاه، از خلال مصاحبه‌هایی که در ۶۴ سال اخیر با نویسندگان بزرگ جهان داشته، جمله‌هایی پیدا کرده از رابطه‌ی آنها با مداد. مثلاً ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی قدرِ امریکایی، در بهار ۱۹۵۶ و در شصت سالگی و فقط شش سال پیش از مرگش، مداد را از هرچیز دیگری برای نویسنده باارزش‌تر می‌داند: «نویسنده نیازی به آزادی اقتصادی ندارد. تمام مایحتاجش یک مداد و مقداری کاغذ است.»

دیگر نویسنده‌های بزرگ هم نظرات جالبی درباره‌ی مداد داشته‌اند:

 

جان اشتاین‌بک: «گاهی فقط همین تجمل محض مدادهای دراز زیبا به من انرژی و خلاقیت می‌دهد.»

تونی موریسون: «من مشکل‌پسند نیستم اما ترجیحم کاغذ خط‌کشی و یک مداد دودهم خوب است.»

شلبی فوت: «حسی را که مداد یا خودکار به آدم می‌دهد دوست دارم: تماس نزدیک با کاغذ بدون اینکه چیزی مکانیکی بین شما و کاغذ فاصله بیندازد.»

ارنست همینگوی: «یک روز کاری خوب تمام کردن هفت مداد دودهم است.»

فرانک اُکانر: «از وقتی نه یا ده سالم بود، شیر یا خط می‌کردم که نویسنده شوم یا نقاش و وقتی شانزده یا هفده‌ساله بودم فهمیدم رنگ حسابی گران است؛ برای همین نویسنده شدم، چون با یک مداد و یک دفترچه‌ی یادداشت یک‌پنی‌ می‌شود نویسنده شد.»

اگوست ویلسون: «متوجه شدم چقدر خوش‌شانسم که ابزارهایم ساده‌اند. می‌شد یک مداد یا کاغذ قرض بگیرم؛ می‌شد روی دستمال یا کیف‌های کاغذی بنویسم. کاغذ و مداد در دست می‌گشتم و همه‌جا شعر کشف می‌کردم.»

سوزان سانتاگ: «با یک خودکار نوک‌نمدی یا گاهی با مداد روی کاغذهای خط‌دار زرد یا سفید، که فتیش نویسنده‌های امریکایی است، می‌نویسم. از کندی نوشتن با دست خوشم می‌آید.»

کرولین کایزر: «وقتی در [کالج] سارا لارنس بودم، معلم موسیقی‌ام به من می‌گفت که اگر می‌خواهم همان سطح مهارت را در نوازندگی پیانو حفظ کنم، باید روزی چهار یا پنج ساعت تمرین کنم تا در همان سطح بمانم. حرف جالبی نبود. به‌علاوه، فکر می‌کردم زندگی کردن با یک مداد راحت‌تر از زندگی با [پیانو] استاین‌وی باشد.»

ویلیام ویور: «همه‌ی مسائل را با مداد حل می‌کنم.»

ولادیمیر ناباکوف: «برنامه‌ی من انعطاف‌پذیر است اما درباره‌ی ابزارم نسبتاً سختگیرم: کارت‌های بریستول خط‌کشی‌شده با مدادهای تراشیده‌، اما نه خیلی سخت، که انتهایشان پاک‌کن دارد.»

ربکا وست: «حافظه‌ی من باید در دست‌هایم باشد. فقط وقتی چیزی یادم می‌آید که یک مداد داشته باشم و بتوانم با آن بنویسم و بازی کنم.»

دیوید ممت: «دفتر یادداشت و مداد. دلم می‌خواهد ببینمش، دلم می‌خواهد همه را بیرون پیش روی خودم ببینم، تک‌تک اقتباس‌های مدادی، حاشیه‌نویسی‌های مدادی، حاشیه‌نویسی‌های خط‌خورده‌ی مدادی، خودکار روی مداد، و روی کاغذ …»

نورمن میلر: «وقتی عاشق حقیقت می‌شوی که آنرا روی نوک مدادی کشف کنی.»

ریچارد گوتلیب: «فقط ترجمه‌های بد است که دیوانه‌ام می‌کند و وادارم می‌کند مدادی بردارم.»

 

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

چشمه‌ی خشکی که شبانه جوشید

مطلب بعدی

آقای وزیر! بر عهده‌ی شماست

0 0تومان