«تمام عمر میدانستم که هیچ نمیدانم، بله، هیچ، و به همین دلیل است که کلمات در دستان من از معنا تهی میشوند.»
ازرا پاوند، در گفتوگو با گراتزیا لوی، ۱۹۶۳
پیش از جنگ جهانی اول ازرا پاوند یک امریکایی ساکن انگلستان بود. پس از جنگ جهانی اول رویای انگلیسی پاوند فروریخت. کثرت کشتههای جنگ او را برآشفت و نفرتی عمیق از لیبرالدموکراسی و کاپیتالیسم را در دل او رقم زد.
پاوند فاشیست شد. در ۱۹۲۴ به ایتالیا مهاجرت کرد و هنگام اقامتش در ایتالیا همچنان نوشت. اشعار کنفوسیوس را از زبان چینی ترجمه کرد و تا میتوانست با قلم از موسولینی و هیتلر حمایت کرد، دموکراسی را حکومت پنهان یهودیان بر اروپا خواند و انگلیسیها را بردههای برادران روچیلد از زمان جنگ واترلو نامید. پس از شروع جنگ صدها برنامهی زندهی رادیویی به اجرای او از رادیو رم علیه امریکا و کشورهای متفق، نیز علیه یهودیان، و در دفاع از فاشیسم و نازیسم پخش شد. او برای هر یک از این اجراها هفده دلار دریافت میکرد. در ۱۹۳۳ پاوند رسماً با موسولینی دیدار کرد و کانتو سی را به او تقدیم کرد. شرح این دیدار در کانتو ۴۱ بازتاب یافته است. پاوند در جایی گفته: «هیچکس را ندیدم که با حضور ذهن و سرعت انتقال راهبر (موسولینی) ایدههای مرا دریابد.»
جنگ جهانی دوم خاتمه یافت درحالیکه هیچیک از طرفین جنگ، از جمله امریکاییها، دستشان پاک نبود. پاوند جز بیان عقایدش خطایی مرتکب نشده بود، بار جنایات جنگی هر دو طرف را اما گویی تنها او بود که باید بر دوش میکشید. پاوند در خانهی خود، واقع در راپالو، تنها بود که پارتیزانهای مسلح او را دستگیر کردند و در زمان دستگیری مجموعهای از اشعار کنفوسیوس و یک فرهنگ لغات چینی در جیبش بود. پارتیزانها اما او را بلافاصله آزاد کردند. پس از آن پاوند به میل خویش خودش را به یکی از مراکز ارتش امریکا در لاواگنا تسلیم کرد. هدفش این بود که پیشنهادی برای شروع مذاکرات صلح با میانجیگری خودش به پرزیدنت ترومن، رئیسجمهوری وقت ایالات متحده، ابلاغ کند. او همچنین تقاضای ایراد سخنرانی رادیویی برای حسنختام برنامههای رادیوییاش کرد که رئوس آن عبارت بودند از لزوم انجام مذاکرات صلح با ژاپن، لزوم قرار دادن ایتالیا تحت سلطهی امریکا، لزوم تأسیس دولت یهودی در فلسطین و پیشنهاد مسامحه با آلمان! این پیشنهادها بلافاصله رد شدند. همزمان با محاصرهی آلمان، در مصاحبه با فیلادلفیا رکوردز هیتلر را ژاندارک و قدیس نامید. اندکی بعد او را به زندان نظامی در پیزا منتقل کردند که ویژهی نظامیان مجرم بود. سههفته از ماهها اسارتش در این زندان را پاوند در سلول مرگ، که عبارت بود از قفسی صحرایی به ابعاد ۵/۳ در ۵/۳ متر و بدون تختخواب، گذراند. قفس شبها زیر نور نورافکنها بود. پاوند پیش از این، در ۱۹۲۴ و در میانهی مهاجرتش به ایتالیا، حملهی روانی خفیفی را در پاریس تجربه کرده بود. فاجعهی اصلی اما در همین قفس صحرایی رخ داد: پاوند دیوانه شد.
تشخیص پزشکان باعث شد پاوند از سلول مرگ به چادری در همان زندان منتقل شود. او سپس به کشورش، ایالات متحده، منتقل شد. بنا به رأی دادگاه مقرر شد که پاوند بقیهی عمرش را در پایتخت کشورش، کشور مککارتیسم و کشور مسؤول انفجارهای اتمی هیروشیما و ناکازاکی، تحت عنوان دیوانه در بخشی به نام «سوراخ جهنم» (Hell-Hole) واقع در تیمارستانی به نام سنتالیزابت و در احاطهی خطرناکترین دیوانگان محبوس شود. تا ۱۹۴۷ طول کشید که وکیلش توانست او را به بخش بهتری منتقل کند. پاوند اما دوازده سال در تیمارستان محبوس ماند.
«کانتوها» در اصل شعر بلند ناتمامی است که پاوند تمام عمر به نوشتن آن مشغول بود. نخستین کانتو، یا بهعبارتی نخستین بخش از این شعر، در ۱۹۱۷ منتشر شد. آلن تیت کانتوها را نخستین اشعار مدرنی میداند که «دربارهی چیزی نیستند. نه آغاز دارند، نه وسط، و نه پایان. اینها نمونههایی هستند از اشعاری که در آنها ناتوانی شاعر در تداوم یک اندیشه به پرشهای اتفاقی دیدگاه به گونهای فرشتهوار منجر شده». مدرنیسم پاوند به پیش از سرایش کانتوها و به دوران ایماژیسم در شعر او بازمیگردد؛ به زمانی که او میخواست از یک سو شعر انگلیسی را از کلیت ویکتوریایی آن رهایی ببخشد و از سوی دیگر به آن عینیتی مستقل از سمبولیسم و رمانتیسیسم ببخشد. برای نیل به منظور نخست دیسیپلین پاوند گرایش به شعر یونان باستان و هایکو و همچنین تئاتر کابوکی ژاپن بود. تئاتر کابوکی به او آموخته بود که نمایش میتواند به جای طرح تنها مبتنی بر یک ایماژ باشد. و برای نیل به منظور دوم پاوند ایدئوگرامهای خط چینی را الگو قرار داد. به این دیسیپلینها باید تسلط مفرط پاوند بر زبانها و فرهنگهای مختلف و نیز رجعت خلاقهاش به شعر انگلیسی میانه را اضافه کرد.
کانتوهای ۷۴ الی ۸۴ را پاوند «کانتوهای پیزایی» نامید. او این کانتوها را در زندان پیزا نوشت. دو سال بعد از جنگ، کانتوهای پیزایی در کتابی مستقل منتشر شد. دو سال بعدتر و در میان جنجالها و اعتراضات فراوان، نخستین جایزهی ادبی بولینگن، که از سوی کتابخانهی کنگرهی امریکا اعطا میشد، به «کانتوهای پیزایی» تعلق گرفت. تی. اس. الیوت، آلن تیت، کنراد آیکن، ایمی لاول، کاترین ان پورتر و تئودور اسپنسر جزو هیأت داوران بودند. از نتایج اعطای جایزهی بولینگن به پاوند این بود که مسؤولیت اعطای این جایزه برای همیشه از کتابخانهی کنگره گرفته شد. پاوند همچنان در تیمارستان محبوس بود بیآنکه شخصاً تلاشی برای آزادی خویش بکند. او در پاسخ به خبرنگاران دربارهی جایزهاش نوشت: «بدون شرح از دیوانهخانه!»
پاوند به یهودستیزیاش ادامه داد. در تیمارستان مانع میشد پزشکان و پرسنلی که یهودی بودند یا حتی نام یهودی داشتند به او نزدیک شوند. ارتباط بسیار نزدیک او با لیگ آریاییهای امریکا (ALA)، راستهای افراطی و حتی کوکلوسکلانها، همیشه سوءتفاهمبرانگیز بود. مؤلفان نامآوری هم اما، همزمان، با او در ارتباط نزدیک بودند. از جملهی این نامآوران بهجز نامهایی که نوشتیم باید از ای. ای. کمینگز، دبلیو. اچ. اودن، جی. پی. سولیوان، ارنست همینگوی، گای دیونپورت و ویلیام کارلوس ویلیامز نام برد.
رفتوآمد فاشیستهای شیفتهی پاوند به تیمارستان، خصوصاً یک فرد فاشیست عضو کوکلوسکلان به نام جان کسپر، نقش مهمی در تمدید حبسش داشت. در ۱۹۵۴ همینگوی طی مصاحبهای در پاریس صریحاً گفت: «پاوند باید از زندان آزاد و کسپر به جای او زندانی شود.» همینگوی با علم به تعلق خاطر متقابل پاوند به کسپر و ایدئولوژی فاشیسم یکی از کسانی بود که رهبری کارزار برای آزادی پاوند را بر عهده گرفت. در همان سال (۱۹۵۴) همینگوی، پس از دریافت جایزهی نوبل ادبی، در مصاحبه با مجلهی تایم ضمن اشارهای تلویحی به پاوند آرزو کرد «امسال سال رهایی شاعران دربند باشد.» در ۱۹۵۷ بسیاری از جراید هم به این کارزار پیوستند: «لو فیگارو»، «نو رپابلیک»، «سکوایر»، «نیشن» و … کارزار نتیجه داد و سرانجام پاوند یک سال بعد، به حکم همان قاضیای که او را در سنتالیزابت زندانی کرده بود، آزاد شد.
پس از آزادی، پاوند به نپال سفر کرد. در آنجا، در برابر خبرنگارانی که منتظرش بودند با سلام فاشیستی عکس گرفت. او در برابر پرسش خبرنگاری، که پرسیده بود کی از تیمارستان آزاد شدهاید؟، گفت: «هرگز آزاد نشدهام. پس از آزادی هنوز در امریکا بودم و امریکا خود تیمارستانی بزرگ است»! او سپس به وطن دومش ایتالیا بازگشت و تا آخر عمر آنجا ماند. به فاصلهی دو سال ویلیام کارلوس ویلیامز و تی اس الیوت درگذشتند. پاوند در مراسم تدفین الیوت حاضر شد و پس از آن برای دیدار با بیوهی ییتس به دابلین رفت. در ۱۹۶۲ او برای آخرینبار در رژهی نئونازیها در ایتالیا شرکت کرد. در ۱۹۶۷ اما ورق فکری پاوند تماماً برگشت. او آلن گینزبرگ را در راپالو به حضور خود پذیرفت و سپس در رستورانی در حضور گینزبرگ، پیتر راسل، و مایکل رک گفت: «بزرگترین اشتباه من اعتقاد به پیشانگارههای احمقانه و دهاتی یهودستیزانه بوده.» پاوند دو سال بعد به نیویورک سفر کرد تا در مراسم رونمایی از نسخهی «سرزمین هرز»، که خود حاشیهنویسی کرده بود، شرکت کند. اندکی پیش از مرگش در ۱۹۷۲ نامزد دریافت مدال آکادمی علوم و هنرهای امریکا شد که اعطای این مدال پس از برخورد با طوفان مخالفتها به حال تعلیق درآمد.
دانیل بل، یکی از اعضای هیأت داوران آکادمی علوم و هنرهای امریکا، هنگام تصمیمگیری برای اعطای مدال به پاوند گفت: «مهم است که بین کشف نفرت و تأیید آن فرق بگذاریم.» پاوند نفرت را نجست بل، تنها آن را تأیید کرد. او یک خودی بزرگوار بود در متن ادبیات و یک دیگری در حواشی سیاست. آنها که بر او و بر هنر او ستم روا داشتند تنها بر جنایات جنگی خود افزودند؛ جنایاتی که بههیچوجه کوچکتر از جنایات جنگی فاشیستها و نازیها نبود، جنایاتی که هنوز ادامه دارد و مدام بر دامنهاش نیز افزوده میشود؛ جنایاتی که هیچگاه پشت پیروزیهایشان مخفی نخواهد ماند.
پاوند در هشتادوهفتسالگی در بیمارستانی در ونیز بهعلت انسداد روده درگذشت.
کانتو ۸۱
کانتو ۸۱ از معروفترین کانتوهای پیزایی است. این کانتو از دو قسمت، یک درآمد (Prelude) و یک لیبرتو (Libretto)، تشکیل شده (لیبرتو شعری است که برای آواز با همراهی موسیقی یا برای اپرا سروده میشود). ترجمهای از بخش نخست این کانتو در ادامه میآید.
درآمد
زئوس(۱) خفته در آغوش سیریس(۲)
تای شان(۳) همراه عشقهاست
زیرش سیتِرا(۴)، روبهرویش طلوع
پدر خورخه الیزوندو(۵) بود که
در ۱۹۰۶ و در ۱۹۱۷
یا حدود ۱۹۱۷ گفت:
“Hay aquí mucho catolicism
(«آهای! اینجا کاتولیسیسم هست تا دلت بخواد (۶))
– البته با لهجهی او کاتولیثیسم(۷) –
y muy poco reliHion.”
(مذهب اما هیچی»)
و گفت:
“Yo creo que los reyes desparecen”
(«پادشاهها، فکر کنم، غیب میشن»)
و دُلورسی که سارجنت(۸) پیش از افولش
نقاشی کرده بود، گفت:
“Come pan, niño”
(«بیا نون، بچه»)
(افولی که محل شک است)
روزهایی بود اما که فقط ناپختگی میکرد.
تأثیرات ولاسکوئز(۹) در موزهی دل پرادو(۱۰)
و کتابها یک پِزِتا میارزند،
شمعدانهای برنجی، قرینه
باد گرم از ماندابها آمد
و رعشهی مرگ از کوهسار
بعداً باورز(۱۱) نوشت: «اما این نفرت،
نفرتی است که نظیرش را هیچگاه ندیدهام»
و سرخهای لندن(۱۲) نباید دوستان او (یعنی دوستان فرانکو) را
(که در لندن مشغولند)(۱۳) لو بدهند و در آلکازار(۱۴)
پس از چهل سال گفتند: «برگرد به ایستگاه و غذا بخور
با پرداخت یک پزتا همینجا میتوانی بخوابی
و زنگولههای بزها تمام شب دنگدنگ کردند.
و زن مهماندار با پوزخند
وقتی فرم نوشتن مشخصات را به من میداد گفت:
Eso es luto,”
(«اونجا عزاداریه)
هه!
mi marido es muerto”
(شوهرم مرده»)
از مهمانخانه بگویم
پنجهشتمش مرز داشت
سیاه به عمق سیسانتیمتر یا عمیقتر
«ما همهی خارجیا رو صدا میزنیم فرانسویمآب»
و تخممرغ در جیب کابرانِز(۱۵) شکست،
اینچنین در حال ساختن تاریخ.
به گفتهی بَزیل(۱۶): «آنها سه روز بر طبلها میکوبند
تا وقتی که پوستهی تمام طبلها بترکد
(جشن سادهی روز مقدس روستا)
و طی زندگیاش در جزایر قناری…
پاسوم(۱۷) دید که همان رقصندهها
رقصیدند در برخی نواحی
رقص محلی پُرتاگوز را
در مراسم استقبال سیاسی…
فن تظاهرات
کول(۱۸) بود که آن را بررسی کرد (نه جی. دی. اچ، هوراس)(۱۹)
به گفتهی آندره سپیهی پیر(۲۰): «درمییابی
که هر عضو هیأت مدیره (در بانک کشاورزی)(۲۱)
دامادی دارد.
به گفتهی جان آدامز(۲۲):
«شما یک پیکرهی واحد، من اقلیت»(۲۳)
وقتی به اختصار از ترسها میگفت
به رفیق فرّارش آقای جفرسن(۲۴).
(شکستن عروض پنجبحری(۲۵)، نخستین گام بلند بود)
یا به گفتهی جو بارد(۲۶): «حرف زدنشان هیچگاه مرئی نیست»
اگر نانوا باشد و زندانبان در دیدن
لاروشفوکو(۲۷) و متنون(۲۸) است در شنیدن
“Te cavero le budella”
(«شیکمتو سفره میکنم»)
“La corata a te”
(«منم مال تو رو»)
به گفتهی هنری منکن(۲۹):
«عدهای آشپزی میکنند، عدهای نمیکنند
کمتر از یک دوران زمینشناسی طول نمیکشد تا بعضی چیزها عوض شوند(۳۰)»
ίγξ… εμον όώμά τον άνδρά
(به خانهام برو، ای چرخ، ای مرد، ای عشق من!)(۳۱)
سطح فرهنگ است که ارزش دارد
ممنون بنین(۳۲) ای کسی که از جعبهها برایم میز میسازی!
«به کسی نگو من ساختمش کلفت خان!»
از پشت نقابی به نازکی نقابهای فرانکفورتی
«شوتت میکنه هوا»
شاخهی نوری از سوی کوانون(۳۳)
ابتدا ناامید شد وقتی تخریبِ
کرانههای بندر و اسکلههای متروک را دید
رؤیت درشکهی بلند اما،
دوباره امیدوارش کرد،
جرج سانتایانا(۳۴) بود که وارد میشد به بندر بوستون
هماو که مادامالعمر وفادار ماند به آن تُکزبانی نامحسوس
اثپانیایی(۳۵)
همچون لطفی نسبتاً-درکناپذیر
همچون وقتی موس(۳۶) u ایتالیایی با لهجهی رُمانیاییاش(۳۷) v تلفظ میکرد
سانتیانا بود که میگفت: «سوگ کنشی کامل است
برای هر همدردی تازه
و تدریجاً عمل میکند تا به اوجگاه برسد.»
و جرج هوراس(۳۸) گفت که او میتواند (سناتور) بِوریج(۳۹) را به دست آورد
بوریج با مطبوعات سخنی نگفته بود و چیزی هم برایشان ننوشته بود
اما جرج در هنگامهی کارزار انتخاباتیاش توی هتل خِفتش کرد
و ناهار و صبحانه و شام بر سرش خراب شد
مرد من رفت ذرتکاری
وقتی جرج بهش میگفت:
نزدیک شو به زمین بایر
اونجا هر از گاه سه خرگوش وحشی میبینی
یا مثکه فقط یه دونه ولنگارشو
آ… او… ای(۴۰)
برگی شناور
پشت میلهها
بیآلتیا(۴۱)
پینوشت:
یک. خدای خدایان در اساطیر یونان
دو. نام رومی دیمیتر، الههی کشاورزی در اساطیر یونان و روم
سه. کوهی مقدس در چین، خود این کوه هم در برخی روایات اساطیری خدا تلقی شده. در افق شمال و مشرق قفسی که پاوند در آن زندانی بود کوههایی وجود داشت که پاوند بلندترین آنها را تای شان مینامید. نگاه کنید به:
Hugh Kenner, The Pound Era, University of California Press, 1971, pg.471.
چهار. دومین خدای عشق بعد از آفرودیت در اساطیر یونان
پنج. کشیش اسپانیایی و دوست پاوند که در تحقیقاتش در اسپانیا بسیار به او کمک کرد.
شش. در متن اصلی به اسپانیایی. ترجمهی سطرهایی در متن شعر که به زبانی بهجز زبان انگلیسی است در پرانتز آمده و سطر به زبان اصلی حفظ شده.
هفت. معترضه از خود پاوند است. حرف s نیز حرف c در بعضی کلمات زبان اسپانیایی، در بسیاری از نواحی اسپانیا و کشورهای اسپانیایی زبان شبیه th انگلیسی تلفظ میشود. پاوند، برای نشان دادن تلفظ الیزوندو از s و c، به جای این حروف در کلمات حاوی آنها از th استفاده میکند. در فارسی بنا به عرف موجود این حروف با «ث» ضبط شده است.
هشت. John Singer Sargent (۱۸۵۶-۱۹۲۵): نقاش امریکایی. او تابلوی به نام دلورس ندارد و معلوم نیست که دلورس کیست و پاوند چرا او را به تابلویی از سارجنت منسوب کرده است. برخی احتمال میدهند منظور از دلورس ارجاع به تابلوی به نام کارمنسیا از سارجنت بوده است.
نه. Diego Rodriguez de Silva y Velásquez (۱۵۹۹-۱۶۶۰): نقاش اسپانیایی
ده. موزهای در مادرید
یازده. Claude Gernade Bowers (۱۸۷۸-۱۹۵۸): روزنامهنگار، تاریخدان و دیپلمات امریکایی. او سفیر ایالات متحده در اسپانیا حین جنگ داخلی بود. پاوند رابطهی خوبی با باورز داشت و اشاره به «نفرت» نیز در ادامهی ارجاع به جملهای در یکی از نامههای باورز است دربارهی «فضای آکنده از نفرت در کشور اسپانیا».
دوازده. در زمان جنگ داخلی اسپانیا وجود اتحاد جماهیر شوروی، بهرغم مخالفتش با دولت فرانکو، مانع از اتحاد کشورهای لیبرالدموکرات و حتی گروههای چپ خارج از اسپانیا علیه دولت فاشیستی اسپانیا بود. چپهای لندن نیز دو گروه بودند. گروهی حامی سیاستهای کلی اتحاد شوروی بودند و مخالف دولت فرانکو و گروهی دیگر مخالف سیاستهای کلی اتحاد شوروی بودند و حامی فرانکو. نگاه کنید به:
George Orwell, Homage to Catalonia, Boston, Beacon Press,1962.
سیزده. پرانتزها از خود شعر است.
چهارده. شهری در اسپانیای مرکزی
پانزده. ممکن نیست تدقیق کرد که کابرانز چه کسی است. در نوشتن کانتوهای پیزایی پاوند چون صرفاً از حافظه کمک میگرفت احتمالاً نام مردمشناس فرانسوی آگوستین کابانز را به اشتباه کابرانز ثبت کرده باشد. نگاه کنید به:
Terrell, Carroll F. “Cabranez, The Mystery Man” Paideuma 11:3 pg.451.
شانزده. Basil Bunting : شاعر انگلیسی و دوست پاوند. پاوند بهمدد حافظه به پاراگرافی در این اثر او اشاره میکند:
Bunting, Basil “The Village Fiesta”, Paideuma, 10:3, pgs. 619-620.
هفده. Possum: اسم مستعاری است که پاوند روی تی. اس. الیوت گذاشته بود.
هجده. George Douglas Howard Cole (1880-1959): اقتصاددان و رماننویس انگلیسی
نوزده. Horace Cole: هوراس کول روزنامهنگار بود. در این پرانتز پاوند تأکید میکند که منظورش از کول هوراس کول روزنامهنگار است.
بیست. André Spire (۱۸۶۸-۱۹۶۶): نویسندهی فرانسوی. او مدتی عضو هیأت مدیرهی یک بانک کشاورزی بود که مدعی ارائهی تسهیلات به عموم کشاورزان بود. سپیه پس از مدتی دریافت که هر گونه طرح ارائهی تسهیلات عمومی نیز بخشی از سیستم غالب خویشوقومپرستی و تابع خاصهخلاصهگراییهای حاکم است. ازرا پاوند در جای دیگری همین جمله را به گونهای دقیقتر و مستقیمتر نقل کرده: سپیهی پیر روی صندلیاش در هیأت مدیرهی بانک کشاورزی نشست و گفت: «بله، بسیار هم خوب! تسهیلات عمومی. اما وقتی کرسیات را در هیأت مدیره به دست آوردی، آنگاه هر کسی دامادی دارد!»
Ezra Pound, Jefferson and/or Mussolini, pg. 47
بیست و یک. Crédit Agricole
بیست و دو. John Quincy Adams (1767-1848) : ششمین رئیسجمهور ایالات متحده
بیست و سه. اشاره به این جملهی جان آدامز است به تامس جفرسن (پانوشت بعدی را ببینید): «ما همه متفقالقول هستیم که… اکثریت باید بازنمایی کامل، منصفانه و اکمل داشته باشد. ترس شما از سلطنت مطلقه است، ترس من از آریستوکراسی.»
Adams, John The Works of John Adams Vol.VIII, ed. Charles Francis, pg. 464.
بیست و چهار. Thomas Jefferson (1743-1826): سومین رئیسجمهور ایالات متحده
بیست و پنج. The pentameter
بیست و شش. Joseph Bard (1882-1975) : نویسندهی لهستانیالاصل انگلیسی
بیست و هفت. The Duc de le Rochefoucauld (1747-1827): رفرمیست اجتماعی فرانسوی
بیست و هشت. Madame de Maintenon (1635-1719): همسر دوم لویی چهاردهم و ملکهی فرانسه
بیست و نه. Henry Louis Mencken (1880-1959): مؤلف، ویراستار و منتقد امریکایی
سی. ازرا پاوند آشپزی بسیار ماهر بود اما دوروتی پاوند، همسرش، هم از یادگیری و هم از انجام آشپزی گریزان بود و در این رابطه پیش از ازدواج هم به پاوند تذکر داده بود. نگاه کنید به:
Carpenter, Humphrey, A Serious Character, The Life of Ezra Pound, Boston: Houghton Mifflin Company, 1988, pg. 237.
از طرفی منکن (پانوشت قبلی را ببینید) جملهای دارد مبنی بر اینکه «طبیعت بشری برای متقاعد شدن کمتر از یک دوران زمینشناسی زمان لازم ندارد.» نگاه کنید به:
Ezra Pound, Guide to Kulchur, ibid, p. 182
پاوند در اینجا به گونهای مطایبهوار جملهی اخیر را به نکتهی قبلی ربط داده است.
سی و یک. ترجیعبند شعری از تئوکریتوس مربوط به یونان باستان. نگاه کنید به:
The Idylls of Theocritus in English Verse, trans. W. Douglas P. Hill, Eton, Windsor, Shakespeare Head Press, 1959.
سی و دو. پاوند سرباز سیاهپوستی را که زندانبانش بود بنین صدا میکرد. بنین در لفظ نام ناحیهای است در جنوب نیجریه که به ماسکهای برنزیاش معروف است. پاوند این ماسکها را در انستیتو شکلشناسی فرهنگی فرانکفورت دیده بود. اشاره به شهر فرانکفورت هم در دو سطر بعد به همین دلیل است.
سی و سه. نام ژاپنی کوان یین الههی باروری در اساطیر چینی، این الهه معمولاً با میوه یا شاخهی درختان میوه تصویر میشود.
سی و چهار. George Santayana (۱۸۶۳-۱۹۵۲): فیلسوف اسپانیاییالاصل امریکایی
سی و پنج. کلمهی اصلی بهکاررفته در متن cecear است به معنای «نوکزبانی حرفزدن» که پاوند برای نشان دادن لهجهی سانتایانا آن را به صورت «thethear» نوشته است. (نگاه کنید به پینوشت شمارهی ۷)
سی و شش. منظور موسولینی است و لهجهی رومانیاییاش. نگاه کنید به:
J. Wilhelm, Ezra Pound: The Tragic Years, 1925-1972, Penn State Press, 1984, p. 163.
سی و هفت. رومانیا ناحیهای در ایتالیا که زادگاه موسولینی بود.
سی و هشت. George Horace Lorimer (1868-1937) : روزنامهنگار امریکایی
سی و نه. Albert Jeremiah Beveridge (۱۸۶۲-۱۹۲۷): سناتور امریکایی. پرانتز از متن است. پاوند قضیهی سفر سناتور بوریج به فیلیپین و ابای او از مصاحبه با جراید دربارهی سفرش و توفیق جرج هوراس (نگاه کنید به پینوشت قبلی) را بهمدد حافظه بازروایت میکند.
چهل.AOI صوتی است مربوط به «رولند»، ترانهی باستانی فرانسوی که نسخههای مختلف آن بین قرنهای دهم تا دوازدهم میلادی نوشته شده و به نبرد رُنسوَلِس (به فرانسوی Roncevaux)، در قرن هشتم میلادی میان ارتش شارلمانی پادشاه فرانسوی (و نخستین امپراتور اروپای غربی) در برابر نیروهای باسک و شکست او در این نبرد میپردازد. AOI، که ۱۷۲ بار در ترانهی مذکور تکرار شده، در هر دو جا بیانگر عمیقترین حد ممکن تألم و اضمحلال راوی بر اثر شدت تألم است.
چهل و یک. Althea: این واژه علاوه بر اینکه اسم خاص زنانهی انگلیسی است، شکل انگلیسیشدهی Althaea، کاراکتر زن اسطورههای یونانی، هم هست. با استفاده از این نام راوی ضمن ایجاد بینامتنیتی دلکش با شعر معروف ریچارد لاولیس، شاعر انگلیسی قرن هفدهم میلادی، به نام «پشت میلهها بیآلتیا، ترانه به آلتیا از زندان» و همذاتپنداری با راوی آن شعر به موجزترین شکل ممکن وضعیت تألمبار خویش را هم نشان میدهد. نگاه کنید به:
The Poems of Richard Lovelace, ed. C.H. Wilkinson, Oxford: At the Clarendon Press, 1953, pg. 78-79.
*این مطلب پیشتر در بیستودومین شمارهی ماهنامهی شبکه آفتاب منتشر شده است.