دربارهی اینکه شخص اول «برادران کارامازوف» کیست اتفاق نظر حاصل نیست. دیمیتری؟ ایوان؟ آلیوشا؟ از این سه برادر، یکی باید شخصِ اول باشد. آلیوشا بیدرنگ از میدان بهدر میشود؛ اگر جلد دوم کتاب نوشته میشد، آلیوشا، چنانکه نویسنده آگاهی داده است، شخص اول میبود. او در «برادران کارامازوف» نمایندهی نیروی خیر است، اما حضورش در سیر وقایع رمان اثرگذار نیست؛ تماشاگر بیشیلهپیلهی آلام بشر، نمایندهی حضور خدا بر زمین سوختهی روسیه. از میدان بهدر کردن دیمیتری اما آسان نیست؛ اگر به تأسی از ولادیمیر ناباکوف «برادران کارامازوف» را رمانی کارآگاهی بدانیم (۱)، تکلیف روشن است: قاتلِ اصلی، سمردیاکُف، پنهان میماند تا دیمیتری که قاتل نیست محاکمه و محکوم شود. آنکه زیر نور است دیمیتری است، نه سمردیاکُف، پس شخص اول دیمیتری است. بحث بر سر این است که آیا «برادران کارامازوف» واقعاً و صرفاً رمانی کارآگاهی است؟ صرفنظر از اینکه میدانیم ناباکوف دلِ خوشی از داستایفسکی ندارد و گویی درس داستایفسکی را برگزار کرده است تا موضوع بررسی خود را خواروخفیف کند، آیا اساساً اطلاق «داستان کارآگاهی» به «برادران کارامازوف» درست است؟ اگر این اطلاق درست باشد، فصل «مفتشِ بزرگ» در کدام موضع این رمان کارآگاهی قرار میگیرد و کارویژهی آن چیست؟ ناباکوف مایل نیست به این پرسش پاسخ دهد. او پیرنگ را میبیند، نه کلیت رمان را؛ یعنی تمایل دارد کل رمان را در پیرنگ آن خلاصه کند و با کاوش در سطوح فرمال اثر، قوت و ضعف پیرنگ، و مآلاً قوت و ضعف رمان، را بسنجد.
تعبیر دیگر از لئونید گروسمن است. او از منتقدی این ایده را وام میگیرد که از میان همهی شخصیتها، سرانجام این هملت بود که تراژدیهای شکسپیر را آفرید. ایدهی شگرفی است. گروسمن این ایدهی شگرفت را بر آثار داستایفسکی تطبیق میدهد و بر آن میشود که از میان همهی قهرمانهای داستایفسکی احتمالاً این ایوان کارامازوف بود که توانست داستانهای داستایفسکی را بنویسد. (۲) استدلال او بر پایهی تأویل سه فصل «طغیان»، «مفتش بزرگ»، و «شیطان، کابوس ایوان کارامازوف» استوار است؛ سه فصلی که ایوان را در مرکز اندیشههای رمان جای میدهد، اگرنه در مرکز تحولات پیرنگ. شگفتا که داستایفسکی دشمن اندیشهها و آرایی است که چنان فصیح و بلیغ از زبان ایوان کارامازوف، در غالب چامهای شگفتآور (مفتش بزرگ)، بیان میشود؛ دشمن آن ایدههای سوسیالیستی انسان طراز نو، و دشمن این گزاره که «خدا را بیواسطه میپذیرم اما جهان آفریدهی او را تأیید نمیکنم». (۳)
داستایفسکی آرزوی نوشتن رمانی دربارهی انسانی یکسره نیک و بهتمامی عاری از همهی مصادیق شر را به گور برد. (۴) شاید بنا داشت آلیوشایی در جلد نانوشتهی «برادران کارامازوف» بیافریند مطابق با الگویی که از انسان نیک در سر داشت. هرچه باشد، او به تعبیر آیزایا برلین (۵) خارپشتی بود که یک چیز بزرگ میدانست و آن اینکه چطور روباهی را با دانستهها و حیلتهای کوچک فراوان چنان ترسیم کند که گویی خارپشتی است چون خودش. دو نمونه از این واگردانی روباه به خارپشت در او سراغ میتوان کرد: یکی سخنرانی او دربارهی پوشکین و نمایاندن او چونان یک پیامبر و دیگری سرایش روان ایوان کارامازوف چونان متفکری لاادری (۶) که آرا و عقایدش از رهگذر شماری فراوان از ارجاعات مستقیم و نامستقیم به سنت مسیحی نمایانده میشود. اما او پاسخ همهی معماها را فقط با یک حیلت میدهد، و آن حیلت دستگاه یکهساز فلسفی اوست. آیا ایوان خارپشت است؟ نه. ایوان ازقضا روباهی است که فریبهای بیشمار ذهنیاش نمیگیرد و او را در برهوت دیوانگی رهاشده مییابیم بیآنکه قادر باشد یا بداند که میتواند با فریاد «ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی؟» به آرامشی خارپشتانه برسد. خارپشت ماجرا همانا آلیوشاست که میداند خدا هست و اگر رهاش کند میتواند فریاد بزند «لما سبقتنی؟»
اگر در مضامین عاشقانه با رویکردی که تا بدینجا بیان شد دقیق شویم، مسأله روشنتر میشود. دو زن در این داستان نقشی محوری دارند: کاترینا ایوانونا، نامزد دیمیتری که ایوان عاشق اوست، و گروشنکای هوسباز که پدر، فیودور، بدو دل باخته و بیم آن دارد که دیمیتری سرخورده از کاترینا او را از چنگَش بهدر آورد. داستایفسکی در اتحاد با هریک از شخصیتها یکی از این زنها را میخواهد. گروشنکا از نقطهنظر پیرنگ نقشی اساسیتر دارد. او منشأ رقابت دیمیتری و پدرش است- منشأ اتهام وارده بر دیمیتریِ پدرکش. اما شخصیت زن کانونی رمان، به لحاظ اندیشه، درواقع کاتریناست (۷) که ایوان در حالی دل بدو بسته است که نمیفهمد چرا دختر هنوز به دیمیتری بیوفا، برادرش، شورمندانه علاقهمند است. کاترینا صورت عریانتر و آشکارتر آرا و عواطف و باورهای ایوان است.
در تحلیل نهایی، «برادران کارامازوف» در دو سطح صورتبندی میشود. در سطح پیرنگ، مثلث فیودور- گروشنکا- دیمیتری را داریم و در سطح اندیشه، مثلث دیمیتری- کاترینا- ایوان را. در سطح پیرنگ، البته، چنانکه همگان توافق دارند، مسأله پدرکشی است، و ممکن است بتوان با تحلیلی از نوع فروید (۸) مقادیری اندیشه نیز بدان الصاق کرد. اما در سطح اندیشه، بهباور من، داستان «برادران کارامازوف» داستان برادرکشی است. داستان تلاش ایوان فیلسوفمآب برای سوق دادن سمردیاکف هرزاخلاق به قتل پدر، بیش از هرچیز بهقصد از سر باز کردن دیمیتری، و نه خلاص شدن از شر پدر.
پینوشت:
یک. نابوکُف، ولادیمیر، درسگفتارهای ادبیات روس، ترجمهی فرزانه طاهری، تهران: نیلوفر، ۱۳۹۳. ص ۲۴۶
دو. گروسمن، لئونید، داستایفسکی، زندگی و آثار، ترجمهی سیروس سهامی، مشهد: نیکا، ۱۳۸۶. ص ۶۶۹
سه. داستایفسکی، فیودور، برادران کارامازوف، ترجمهی احد علیقلیان، تهران: مرکز، ۱۳۹۵. کتاب ۵، فصل ۴: طغیان
چهار. دربارهی آرزوی داستایفسکی مبنی بر نوشتن داستان انسان نیک، نک: کار، ادوارد هلت، داستایفسکی، جدال شک و ایمان، ترجمهی خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، ۱۳۸۴. صص ۲۰۹ و ۲۱۰
پنج. دربارهی مضمون خارپشت و روباه، نک: برلین، آیزایا، متفکران روس، ترجمهی نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱. صص ۴۶ تا ۴۸
شش. برای شرحی دربارهی نقش ایوان، نک: جونز، ملکم وی.، داستایفسکی پس از باختین، ترجمهی امید نیکفرجام، تهران: مینوی خرد، ۱۳۸۸. صص ۱۹۹ و ۲۱۰
هفت. برای تحلیلی در اینباره، نک: استانیسلاو ماتسکهویچ، زندگی و آثار فیودور داستایفسکی از نگاهی دیگر، ترجمهی روشن وزیری، تهران: نی، ۱۳۸۹
هشت. فروید، زیگموند، «داستایفسکی و پدرکشی»، ترجمهی حسین پاینده، ارغنون، ش ۳، پاییز ۱۳۷۳