رد پای هیچ گرگی در میان نبود؛ در اتفاقی که همین اواخر افتاد: «مرگ ۱۲۶ رأس گوسفند در پاسارگاد.» کود شیمیایی بلای جان آنها شد. گوسفندان مردند چون چوپان خبر از کشاورز نداشت. کشاورز میخواست بذرهایی که کاشته بود جان بگیرند، برای همین آب کانال را با کود شیمیایی آغشته کرد. چوپان بیخبر هم گوسفندانش را پای جوی آب آورد که سیراب کند. تمامشان را کشت. نه چوپان و نه کشاورز، انگار هیچکس مقصر نبود جز «بیخبری». بیخبری در شهر نوپا رخنه کرده بود. شهری که تا دو سال پیش روستا بود، اما نه روستایی بینامونشان که روستایی شهره در جهان. ملل اروپایی و امریکایی خودشان را میکشتند که تنها یک سنگ از این بنا را داشته باشند و با آن موزهای بزرگ برپا کنند و هویتی بسازند؛ تلاشی که در نظر پاسارگادیها بیمعناست. آنها میگویند که ملتها خبر ندارند، وگرنه چنین خواستهای نداشتند!
چراکه اینجا شهر «پاسارگاد» بهصورت رسمی وجود ندارد، اینجا بر اساس تقسیمات کشوری شهر «مادر سلیمان» نامگذاری شده است. این نامگذاری هم ماجرا دارد؛ ماجرایی که ثابت میکند اینجا از نام شهر گرفته تا کشاورزی، دامداری و صنعت همهچیز با مقبرهی کوروش گره خورده. مردی که ۲۵۰۰ سال پیش به فرمانش منشور حقوق بشر نگاشته شد ولی حالا مقبرهاش زخمی در قلب اهالی پاسارگاد شده. زخمی که نمیدانند با آن چه کنند؛ هم به آن عشق میورزند و باعث مباهاتشان است، هم مانع کسبوکار و زندگی روزمرهشان! امان از «بیخبری» که گوسفندکش است آن هم در کنار مقبرهای که قدیمیها معتقد بودند برای شفای گوسفندان از هر دردی باید دورش چرخید و مقداری از آب رودخانه باریک مجاور آن را بهشان خوراند تا درمان شوند.
اینجا پاسارگاد است
اینجا پاسارگاد است، شهری که در یک دست مادرانش ظرفی پر از آب است و دست دیگرشان قرآن تا پشت سر جوانانشان آب بریزند و از زیر قرآن ردشان کنند تا شاید آنها در شهری دیگر خوشبختی را به چشم خود ببینند. یکی از شهرستانهای استان فارس، با قدمتی دوهزاروپانصدساله و جمعیتی حدود دو هزار نفر که میشود نزدیک پانصد خانوار. روستایی که دو سال است طبق تقسیمات کشوری «شهر» شده.
پاسارگاد یادآور مسجد سلیمان است؛ شهری که روی نفت خوابیده و بینصیب از مواهب آن. پاسارگاد هم مقبرهی کوروش را دارد اما چه فایده؟ گردشگران نوروزبهنوروز میآیند و زود میروند سمت شیراز، چون نه هتل دارد، نه رستوران و نه توالت مناسب. «تپههای اطراف را اگر ایام نوروز ببینید، سفید میشود، از بس مردم دستمال توالت ریختند و بوی تعفنشان تا مدتها روزگار اهالی را سیاه میکند.» یکی از بومیهای پاسارگاد میگوید و دشت مرغاب را نشان میدهد؛ دشتی که وصف زیبایی مرغزارش در بسیاری از متون تاریخی آمده و چه بسیار سیاحان کشورهای دور تصویر آن را کشیدند، آن هم با آهی از سر حسرت.
اینجا پاسارگاد است، دشتهای حاصلخیز دارد. کشاورزی و دامداری شغل اصلی مردم است. خشکسالی اما این روزها امان آنها را بریده. سد سیوند هم مثل عذابی بر سر آنها هوار شده. «شما همین حالا بروید و از پشت سد یک سطل آب بیاورید، من به شما جایزه میدهم. فقط یک سطل.» سد آب ندارد. آنهمه هزینه بیفایده بود، سد برای مردم قوزبالاقوز شده است.
«مردم اینجا نمیتوانند حتی برای کشاورزی چاه بزنند، درخت بکارند، کارخانه بسازند. مسؤولان حاضرند موتورهای آب تاقتاق صدا کند اما برق ندهند تا زمینهای کشاورزی سامان بگیرد. همه هم بهخاطر میراث فرهنگی است. اینجا آب بخوری با میراث فرهنگی طرفی. اما همینطور گوسفند وسط فنسکشی دور مقبره میچرخد، یکی نیست، آنها را جمع کند. آخر این چه بدبختی است که به دستش اسیر شدیم؟ سازمان میراث فرهنگی حتی یک آبخوری برای گردشگر کار نمیگذارد اما از من توقع دارد یک متر بیشتر زمین را نکنم.»
جوان پاسارگادی که اینها را میگوید، بارها و بارها خواسته از این شهر برود و کشاورزی را رها کند: «به خدا من قلباً این آرامگاه را دوست دارم. اینجا وطن من است اما از اینکه هیچ کاری نمیتوانم، انجام بدهم، زندگیام تلخ شده. خیلی از دوستهایم از اینجا رفتهاند. من در اینجا هیچ امیدی ندارم.»
او میگوید که ما قوانین عرصه و حریم مقبره را قبول داریم ولی باید در برابر این محدودیت به بنا رسیدگی هم بشود. اینجا به سرمایهدار اجازهی ساخت هتل نمیدهند، ارتفاع نمیدهند. چه کسی میآید سرمایهاش را اینجا هدر کند و هتل بزند؟ بارها گفتهاند که قرار است دهکدهی توریستی احداث شود. کو این دهکده؟ آیا طرح و برنامهای وجود ندارد؟ مردم میخواهند صنایعدستی خود را بفروشند اما یک مرکز ثابت برای فروش صنایعدستی وجود ندارد. اینجا تنها شغل درآمدزا سوپرمارکت است. واقعیت این است که مردم در باطن اینجا را دوست دارند اما بهاندازهای اذیت میشوند که از خدا میخواهند زلزلهای بیاید و آرامگاه خراب شود.»
محمد نصیری، سرپرست پایگاه جهانی پاسارگاد، نظرش اما عکس این درد دلهاست و میگوید: «برای مردم اینجا مشکلی در ارتباط با میراث فرهنگی وجود ندارد. میراث فرهنگی تسهیلات خوبی به مردم میدهد. اگر مرکز ثابت برای فروش صنایعدستی تعبیه نشده به دلیل این است که اینجا مسافر بهصورت فصلی میآید.»
ما که گفتیم سد نسازید
روایت است که آرامگاه کوروش پیش از مرگ او و به فرمان خودش ساخته شده، آرامگاهی که در همهی دوران هخامنشی مقدس به شمار میرفته است و بهخوبی از آن نگهداری میکردند. به گفته وسیوس فلاویوس آریان گزنفون، فیلسوف و مورخ یونانی: «در زمان شاهنشاهی کمبوجیه، مغانی که وظیفهی نگهداری از آرامگاه کوروش بزرگ را داشتند سهمیهای به شرح یک گوسفند و مقدار معینی شراب و خوراکی در روز و یک اسب در ماه، برای قربانی کردن برای کوروش بزرگ، از شاهنشاه دریافت میکردند.»
حالا حمیدرضا خسروانی، مدیر یکی از انجمنهای میراث فرهنگی پاسارگاد، میگوید که این روزها وضعیت آرامگاه خیلی خوب نیست. سد ضریب نفوذ رطوبت را در آن بالا برده است. بنا گلسنگ زده و تلاشهای ما برای نجاتش چندان ترتیب اثر داده نمیشود.
او به گذشته نقب میزند: «من از کسانی بودم که جلو مجلس کفن پوشیدم. اعتقاد داشتم نباید این سد زده شود. باز این اتفاق افتاد. به ما گفتند که نگران نباشید، موزه میزنیم و از نیروهای بومی برای ادارهی آن استفاده میکنیم اما نه موزه زدند و نه آبی پشت سد جمع شد. تنها اقلیم اینجا به هم خورد. این سد هیچ بازده اقتصادی نداشت. وضعیت اقتصادی مردم اینجا خیلی بد است. ما که گفتیم اینجا سد نزنید.»
شاید برای همین هم بود که این اواخر خبری روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت با این مضمون: «سه سال پس از مخالفتهای فراوان کارشناسان و دوستداران میراث فرهنگی با احداث و آبگیری سد سیوند معلوم میشود که واکنشها چندان هم بیدلیل نبوده است چراکه بالا رفتن میزان رطوبت بهترین زمینه را برای تخریب بناهای سنگی محوطههای تاریخی تخت جمشید و پاسارگاد فراهم میکند. رطوبتسنج در کنار آرامگاه کوروش روی عدد سی میایستد، یعنی رطوبت این محوطهی تاریخی به شکل خطرناکی بالا رفته است.»
خسروانی این روزها خسته است، خسته از جلسه و نشستهای مکرر برای روز کوروش، روزی که از شب قبلش هیچکس را به آرامگاه راه نمیدهند. شش سال است که این روند ادامه دارد. روزی که مردم پاسارگاد فکر میکردند، توریستها و گردشگران به شهرشان سرازیر میشوند و آنها میتوانند، دو روز هم که شده، خشکسالی را از یاد ببرند و کسب درآمد کنند، اما این روز برای آنها، سود که ندارد هیچ، دردسرساز هم هست.
دردسری که یکی از مادران پاسارگاد با نقل خاطرهای آن را شرح میدهد: «باورتان نمیشود، پارسال این موقعها (هفتم آبان) شیراز بودم، میخواستم برگردم پاسارگاد خانهام، اما مرا راه نمیدادند. من که بومی اینجا هستم و همه مرا میشناسند.» او این روزها مواظب است که از خانه خارج نشود مبادا دیگر نتواند به منزلش بازگردد.
خسروانی از تلاشهایشان برای باز کردن مقبره در روز کوروش حرف میزند: «با همهی مسؤولان جلسه گذاشتیم که شرایط دوباره به شش هفت سال پیش بازگردد. نتیجه نداد. مذاکره بیحاصل بود. مجبوریم اگر مراسمی هم داریم، در تخت جمشید برگزار کنیم اما مقبرهی کوروش اینجاست.»؛ مقبرهای که پنجمین مجموعهی ثبتشدهی ایران در فهرست آثار میراث جهانی است و تیرماه ۱۳۸۳ به دلیل دارا بودن شاخصهای فراوان با صددرصد آرا در این فهرست جای گرفت.
سرپرست پایگاه جهانی پاسارگاد اما میگوید که سال گذشته به مقبرهی کوروش ترقه زدند. بنا آسیب دید. الآن چرا باید در مقبره را باز کنند؟
دست از سر پاسارگاد بردارید
«به نظر من شما اصلاً دربارهی پاسارگاد ننویس. چرا پاسارگاد؟ بس است دیگر. به نظرم اگر این همه نگاه از روی اینجا برداشته شود، یک سری خرافات بیهوده کنار گذاشته شود، اینجا وضعیتش بهتر خواهد شد. هر روز یک چیزی دربارهی اینجا نوشته میشود. از کارخانهی ربسازی در حریم بنا تا غرق شدن مقبرهی کوروش در آب. بروید سراغ بناهای ناشناخته، پاسارگاد بس است.»
رضا مرادی غیاثآبادی، پژوهشگر، اینها را به «شبکه آفتاب» میگوید. انگار همه این روزها تلخ شدهاند از حرف زدن درباره پاسارگاد.
یکی از اعضای سابق شورای شهر مسأله را در این میداند که میراث فرهنگی و مردم رودرروی هم قرار گرفتهاند. چرا؟ نمیداند: « قدیمها اینطور نبود؛ پدر من نگهبان افتخاری پاسارگاد بود. مردم این مقبره را دوست داشتند.»
او ۱۰ سال است که با مردم و مسایلشان درگیر است و اعتقاد دارد که اینجا مردم هیچ حقوق خاصی ندارند: «بهخاطر میراث فرهنگی حتی کتابخانه هم نداریم. چند سال پیش قرار شد یک مجتمع فرهنگی بسازیم که هنوز نیمهساخت است. یادم میآید در ۱۳۸۲ چهارصد هزار تومان کتاب خریدیم، کتابها هنوز در کارتن مانده است، جایی نداریم که این کتابها را بگذاریم. هیچ تفریحگاهی وجود ندارد، تنها بهخاطر میراث فرهنگی، چون همهجا حریم منظری این بناست. به هیچ کارخانهای مجوز داده نمیشود. من منکر این نیستم که پاسارگاد ارزشمند است اما باید یک امتیازاتی متفاوت برای مردم شهر قائل شوند، باید تسهیلات داده شود. مردم دارند مقابل میراث قرار میگیرند.»
این عضو سابق شورای شهر از زمانی میگوید که از آب رودخانه سیوند برای کشاورزی استفاده میشد اما این روزها آب این رودخانه کم شده و عادلانه تقسیم نمیشود. آب بالادست را میگیرند و دیگر به پایین دست نمیرسد. خشکسالی امان مردم را بریده است. آنها نمیتوانند برای به دست آوردن آب چاه حفر کنند. اگر بخواهند این کار را انجام بدهند، باید از سازمان میراث فرهنگی استعلام بگیرند. هزینهی استعلام هم زیاد است. مردم قیدش را میزنند.
او از روزهایی یاد میکند که بارها و بارها برای رفع این مشکلات تلاش کرده و به هیچ کجا نرسیده: «مرتب به بنبست برخوردم. میراث فرهنگی بلای جان مردم شده است. با این همه محدودیت کاش اعتبارات این روستا بهاندازهی همهی روستاهای دیگر بود تا تنها میشد یک بلوار و پیادهرو بزنیم. چند سال است که هنوز این پیادهرو کامل نشده است. یک سال از شهر شدن اینجا گذشته است و شهردار دارد اما هیچ رونقی به خود ندیده. کوچهها هنوز خاکی هستند». دوستداران میراث فرهنگی هم از حریم شکستهشدهی پاسارگاد و مجوزهای بیحساب و حضور گوسفندان در عرصهی مقبره میگویند.
یکی از بومیها میگوید که از این گلایهها خبر دارد اما حرفش این است: «قرار بود که دامداریها به خارج از شهر منتقل شوند، اگر اینجا شهری جهانی است، و نه روستایی بینامونشان، پس چرا گلهدانیِ (طویله) کنار مقبره را، که بوی تعفن آن توریستها را خفه میکند، جمع نمیکنند. یک زمانی با هزار بدبختی جمع شد اما یک سال سازمان میراث فرهنگی به صاحب این گلهدانی پول نداد. صاحبش شکایت کرد. دادگاه دوباره رأی داد که گوسفندان را به جایگاهشان برگردانند! هنوز این گوسفنددانی در نزدیکی مقبره به راه است!»
مشکلات پاسارگاد تمامی ندارد. یکی از مدیران سابق آموزشوپرورش از نبودِ سالن ورزشی در این شهر میگوید. چرا سالن ورزشی ندارد؟ برای اینکه با ارتفاع چهارونیم متر چطور سالنی میتوان ساخت؟ یکی هم چند سال پیش با همین ارتفاع خواست بسازد ورشکسته شد، کارش نیمهتمام باقی ماند.
تأکید کارشناسان میراث فرهنگی بر این است که این شهر برای جلب توریست و مشاغل مربوط به آن قابلیت توسعه دارد. اسماعیل خسروانی، یکی از راهنماهای بومی، میگوید: «ما که نمیتوانیم اینجا کشاورزی کنیم. به دلیل کشتهای غیراصولی و خشکسالی بیکار شدهایم. کارخانهها هم تعطیل شدهاند؛ مجتمع گوشت، کارخانهی آزمایش (یخچالسازی)، کارخانهی چرمینه. همه ورشکسته شدهاند. همه دارند مهاجرت میکنند. ما خواستیم راهنمای گردشگری شویم اما سازمان میراث فرهنگی از نیروهای بومی استفاده نمیکند و از این کار هم محروم شدهایم.»
او اطمینان میدهد که بیشتر این راهنماهای بومی مدرک دانشگاهی لیسانس و فوق لیسانس دارند. زبان روسی و ایتالیایی و انگلیسی بلد هستند اما باز هم سازمان میراث فرهنگی با آنها هماهنگی ندارد: «راهنما از شیراز میآید اینجا و مشکلات بسیار به وجود میآورد. اینجا راهنماها کارت و مجوز رسمی برای تورگردانی دارند، بااینحال در نوروز، که فصل کار ماست، راهنما از شهر دیگر وارد اینجا میشود. بد وضعیتی داریم. هیچکس از ما حمایت نمیکند همهچیز سلیقهای است.»
سرپرست پایگاه جهانی پاسارگاد اما میگوید که سازمان میراث فرهنگی از راهنماهای بومی استفاده میکند و درحالحاضر ۳۷ راهنمای بومی در اینجا به کار گرفته شدهاند و مردم باید به خوداشتغالی در زمینهی گردشگری روی بیاورند.
به نظر میرسد که در پاسارگاد مسألهای نیست که با میراث فرهنگی آمیخته نشده باشد. یکی از اعضای سابق شورای شهر خیالمان را راحت میکند که اینطور نیست، شاهدش هم نام اینجاست: «اینجا قرار بود به نام شهر پاسارگاد ثبت شود اما مسؤولان میراث فرهنگی گفتند که چون در پروندهی ثبت جهانی اینجا با عنوان مجموعهی پاسارگاد واقع در شهر «مادر سلیمان» ثبت شده است، باید به اسم شهر «مادر سلیمان» ثبت شود. قوانین جهانی میراث فرهنگی اجازه نمیدهد که اسم این شهر بهجز «مادر سلیمان» باشد. اگر اینطور شود، پاسارگاد از ثبت جهانی خارج میشود.»
او به گذشتهها نقب میزند، به روزهایی که حتی عزاداری امام حسین(ع) در این محل برگزار میشد: «قدیمیها این دشت و بنا را مقدس میدانستند و به آن احترام میگذاشتند. پدربزرگهای ما تعریف میکردند که حتی اگر گوسفندی هاری میگرفت، میآوردندش اینجا. رودخانهی کوچکی بود که حالا خشک شده، از این آب به او میدادند و شفا میگرفت. این دشت، این مقبره و این فضا تا این اندازه برایشان مقدس بود.»