ما کلمات را در بسیاری از مواقع بهطور عادت و یا تعارف برای اشخاص به کار میبریم. مانند : استاد، معلم، مهربان، رفیق، مسئول و … اما هستند کسانی که همهی این صفات در مورد آنها مصداق دارد. اکبر عالمی یکی از این افراد بود.
این مطلب را نه من -که دوست چهلسالهی او بودم- که همه شاگردان، همکاران و آشنایان او میگویند.
سال ١٣۵٨ سینمای ایران با بحرانی ناپیدا روبهرو بود. سالنهای سینما شروع به فعالیت کردند اما تولید و حتی نمایش فیلمهای ایرانی همچنان نامشخص. من اکبر عالمی را، که مدیرکل ادارهی تولید مرکز سینمایی وزارت فرهنگ و علوم آن زمان بود، در این فضای متلاطم و نامشخص شناختم. برای او، من که مسئول امور سینمایی شده بودم، ناشناخته بود چرا که او هم تحصیلکردهی سینما بود و هم فعال در امور فنی و تکنیکی. بهتدریج به عنوان دو همکار آشنا شدیم و مرحوم بهرام ریپور در این امر نقش مؤثری داشت.
اکبر عالمی دوست مهربان و باحوصله از من خواست که همراهش به مراکز سینمایی بخش خصوصی برویم. به یاد دارم که با هم به «پارس فیلم»، یکی از مراکز تولید سینمای ایران، رفتیم و آشنایی با دکتر اسماعیل کوشان و گپوگفت و بازدید از پلاتوها و لابراتوار آنجا چقدر در آشنایی من با امر تولید سینمای قبل از انقلاب مؤثر بود؛ چرا که باید تصمیم میگرفتم و جهت امنیت شغلی افراد فعال در سینما به راهکار میرسیدیم.
«اکبر» یکی از بهترین مشاوران و همراهان من بود در این امر. معلمی بیادعا و مدیری دلسوز با پشتکاری چشمگیر و خستگیناپذیر. یک سال و سه ماهی که من در آن وزارتخانه فعال بودم این همکاری و دوستی ادامه داشت.
سال ١٣۶٠ که من بهعنوان تهیهکننده و کارگردان سریال سربداران باید پروژه را عملیاتی میکردم، نیاز به مدیر آگاه و مدبری داشتیم جهت تولید پروژه. اکبر دیگر مدیر اداره نبود و (شاید و تقریبأ) وقت آزاد داشت. به خانهاش رفتم و با او سِمتِ مدیر تولید سریال را مطرح کردم. با لطفی که به من داشت با خوشرویی پذیرفت. اما میدانم که منتی نامحسوس بر من نهاد.
فروردین سال ١٣۶٠ در محل «تلفیلم» و «سیمافیلم» امروز همکاری مجددمان، اینبار در یک پروژهی تلویزیونی، آغاز شد. این همکاری تا اواسط پاییز سال ١٣۶٠ ادامه داشت تا اینکه مدیر شبکهی اول سیما (مهندس فخرالدین انوار) از من خواست تا آقای عالمی را راضی کنم که بهعنوان رئیس لابراتوار تلویزیون به آنجا برود. من که نگران پروژهی سربداران بودم، با اکبر به این نتیجه رسیدیم که حضورش در لابراتوار تلویزیون چقدر میتواند برای پروژه هم مؤثر باشد. اینبار، اینچنین ارتباط ما ادامه یافت. تا اینکه موضوع تیتراژ سریال به میان آمد و من گفتم «اگر بشود پرسوناژهای فیلم از شکل سنگوارهای به حالت همان نقش زنده در تصویر در آید…»
اکبر فکر کرد و گفت: «ببینم چه می شود.»
به یاد ندارم چه مدت طول کشید تا او مرا خبر کرد به لابراتوار بروم. آنچه ساخته بود نشانم داد. آنقدر خوشحال شدم که ناگهان اشک از چشمم جاری شد و دستش را بوسیدم. گفت دیگر منتظر موسیقی تیتراژ هستم تا نسخهی نهایی آماده شود. و این شد کار طاقتفرسای او در لابراتوار برای ساخت تیتراژ سریال سربداران. از آن پس دوستی ما منجر به رابطهی خانوادگی و ارتباط عاطفی بیشتر شد.
او در منزل خود عکسهای متنوعی از من گرفت و بهصورت قاب بزرگ به من هدیه داد. هر روز با دیدن آن عکس بر دیوار کتابخانهام، حضور اکبر مهربان و معلم اندیشمند را میبینم.
و در آخر در سوگ رفتن ناباورانهی اکبر:
اکبر عالمی در فضای سینمای ایران کمنظیر بود. ترکیب نادر دانایی و فروتنی؛ حضور در تلویزیون و شیکپوشی؛ جدیت در کار و صمیمیت در روابط؛ جایش خالی شده است و به هیچ شکلی پر نمیشود. قدرش را ندانستیم و همچون گوهرهای گرانبهای دیگری که از کف دادیم یادش در خاطرمان تا همیشه با غمی التیامنیافتنی نقش بسته است. در میدان مطالعات سینمایی ایران کمتر کسی میتوان یافت که چون او به چند زبان اروپایی تسلط داشته باشد و از دانشی جامع و عمیق دربارهی آنچه میگوید و مینویسد بهرهمند باشد. آنچه این سالها بازارش داغ شده ادعاهای پوچ و لافهای گزاف و خودبینی است و عالمی مردی بود که هیچگاه گذرش به این بازار خودفروشی نیفتاد. عشقش به کارش و به سینما صادق بود و در زلال نگاهش ردّی از بغض و کینه و حسادت نبود. عالِمی به عالَمی دیگر تعلق داشت، عالمی که در آن میتوان از نو آدمی ساخت ولی افسوس که حالا «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی…»
- در یک سال گذشته بسیاری از چهرههای شناختهشدهی فرهنگ و هنر درگذشتند. چیزی که خواندید یکی از نوشتههای یادنامهای است که از برخی از این چهرهها در وبسایت شبکه آفتاب منتشر شده است. برای خواندن بقیهی مطالب روی لینکهای زیر کلیک کنید:
- بهیاد همایون خسروی
- بهیاد نصرتالله وحدت
- به یاد خسرو سینایی
- به یاد نجف دریابندری و هوشنگ کاووسی
- به یاد مسعود مهرابی
- به یاد منوچهر طیاب
- به یاد بهمن مفید