نام نجف دریابندری از سال ۱۳۴۸ که سال دوم دبیرستانام را در دبیرستان هدف ۴ میگذراندم، با من عجین شد. تاریخ سینمای آرتور نایت با ترجمهی او را که در قطع جیبی چاپ شده بود (البته آن موقع اگر اشتباه نکنم به آن قطع پالتویی هم میگفتند که توسط کتابهای جیبی انتشارات امیرکبیر چاپ شده بود) را از کتابفروشی توس روبهروی دانشگاه خریدم و به سرعت تبدیل به کتاب بالینیام شد. در همان سال هم فیلم «قیصر» نمایش داده شد و آن جنجال دودستگیِ مخالف و موافق به راه افتاد. سرگروهیِ موافقان به عهدهی پرویز دوایی بود و سرگروهیِ مخالفان، دکتر هوشنگ کاووسی. البته گروه موافقان به تدریج پرزورتر میشد و ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، پرویز نوری، و نجف دریابندری هم هر کدام با نوشتن متنی به آنها پیوستند. دکتر هوشنگ کاووسی هم یک در میان به آنها پاسخ میداد. بد نیست اینجا تکههایی از آن دعوا را بیاوریم:
هوشنگ کاووسی: آن روز صبح که مقالهی ابراهیم گلستان در یک روزنامه در آمد، بعدازظهرش به تماشای فیلم قیصر رفتم و آنچه برایم بعد از تماشا ماند، تأسف برای وقتِ ازدسترفته و یأس از گلستان با آن دانش سینمایی و توانایی فیلمسازیاش. گلستان وقت مرا ضایع کرد. خدا، نمیدانم چکارش کند! حالا من هم تلافی میکنم.
ابراهیم گلستان: قیصر یک فیلم گیرا و شایسته توجه کامل است.
هوشنگ طاهری: قیصر بدون شک ارتجاعیترین فیلمی است که تا کنون در سینمای ایران ساخته شده است.
نجف دریابندری: برای اولین بار یک فیلم فارسی خوب تصویر شده و خوب اجرا شده است. قیصر در حقیقت نخستین فیلم فارسی است. فیلمهای قبل از قیصر را اکنون میتوان در حکم سیاهمشق صنعت سینمای ایران دانست.
و دکتر کاووسی که نه آرتور نایت را به عنوان نویسندهی تاریخ سینما و نه نجف دریابندری را به عنوان مترجم آن قبول نداشت، جواب داد که: «تو که به «مهرِ هفتمِ» برگمان میگویی «سگماهیِ هفتم» (اشاره به اینکه دریابندری نام این فیلم را اینگونه ترجمه کرده بود) حرف نزن.»
و دکتر کاووسی این اشتباه ترجمه را تبدیل به پاشنهآشیل دریابندری کرده بود. از سال ۱۳۵۱ به بعد نجف دریابندری برایم مهمتر شد و دومین کتاب بالینیام را هم برایام به ارمغان آورد. «چنین کنند بزرگان» با ترجمهی آزاد نجف دریابندری که از کتابی به همین نام به نویسندگیِ ویل کاپی و با این مقدمه و ترجمه بسیار روان و طنزآلود که به راحتی به دل خواننده ایرانی مینشست، این توهم را به وجود آورد که اصلاً ویل کاپی و کتابی به نام «چنین کنند بزرگان» هم وجود خارجی ندارند (البته در آن زمان به دلیل نبودِ امکانات امروزه، ثابت کردن خلاف این توهم امر سادهای نبود.)
در پاییز سال ۱۳۵۳ به دلیل موقعیت جغرافیایی محل کار موقتم به مدت سه ماه در خیابان اندیشه، عباسآباد، و به سبب همسایگی با دکتر هوشنگ کاووسی، زمان ناهار یکیدوساعته آن سه ماه را با ایشان میگذراندم و درس میگرفتم (شرح کاملش را در «آنگاه» شمارهی هشت با عنوان «کرانه عامهپسندی» آوردهام.) اوایل دههی هفتاد هم در یک کافیشاپ تازهتأسیس صبح هر پنجشنبه را با جناب دریابندری محشور شدم. من که زمانی با آن بزرگوار ناهار خوردم و زمانی دیگر با این بزرگوار قهوه، هر بار که صحبت به آن دیگری میافتاد بحث را عوض میکردم و با طفرهرفتنی صحبت را به جایی دیگر میکشاندم که مبادا در این مشاجره سهیم شوم. در تابستان سال ۱۳۸۴ که بعد از نُه سال زندگی در غربت بازگشتم، همان صبحِ روزِ رسیدنام به کتابفروشی محبوبم نشر پنجره سر زدم و حاصل، خرید یک کتاب دوجلدی بینظیر بود به قلم عالیجناب نجف دریابندری، «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز». هرگز تصور این را نداشتم که یک کتاب آشپزی تبدیل به سومین کتاب بالینیام از یک نویسنده و مترجم بشود. از همان لحظهای که به تورق کتاب پرداختم، دیدم هیچ چارهای نیست و باید کتاب را از همان صفحه اول تا به صفحه آخر (از سیر تا پیاز) و به مثابه یک اثر ادبی خواند.
… از بخش تهیه شور و ترشی: … به شورآب معمولاً کمی سرکه (نیمپیمانه یا بیشترک در هر لیتر) و کمی سبزی معطر مانند شوید، ترخون، و برگ کرفس هم اضافه میکنند. ریختن چند دانه نخود خام و چند پر سیر پوستکنده هم گویا بوهای بد را برطرف میکنند (حالا چطور نخود بوهای بد را از خوب تشخیص میدهد، چیزیست که لابد خود نخود میداند…)
چند سال بعد تصمیم گرفتم وبلاگی بسازم و هر روز یکی از دستورهای کتاب را بپزم و با عکس و تفصیلات در آنجا بگذارم. حتی با خود آن بزرگوار هم هماهنگیهای لازم را به عمل آوردم. از قضا چندتایی هم پختم و گذاشتم که فیلم «جولی و جولیا» را دیدم. عیناً همین کار من را خانمی جوان با کتاب آشپزیِ سرآشپزِ محبوباش کرده بود… کار را نیمهتمام رها کردم.
ولی هنوز هم که هنوز است، میهمانانی که از ایران به خانهی من میآیند، از من میخواهند که برایشان «ماهی قزلآلا به سبک زن آسیابان» را که از کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز یاد گرفتهام، بپزم. سال ۱۳۹۲ خبر هجرت ابدی دکتر کاووسی را شنیدم و دقیقاً هفت سال بعد خبر هجرت نجف دریابندری را. دکتر کاووسی هفت سال بزرگتر از عالیجناب دریابندری بود و در سن نودویکسالگی این دنیای خاکی را ترک کرد و عالیجناب دریابندری هم در همین سن نودویکسالگی عطای این جهان را به لقایش بخشید و به دیار باقی شتافت. از آنجا که شایع است در آن دیار عدم دیگر به سن کسی اضافه نمیشود، پس باید انتظار داشت که اکنون هر دوی این بزرگواران نودویکساله رودرروی هم نشسته و پیالههای بهشتیشان را بر هم میکوبند و شاید به کلکلکردنهایشان هم ادامه بدهند و یادی از آن سگماهیِ هفتم بکنند! جای هر دوی این بزرگواران سبز.
- در یک سال گذشته بسیاری از چهرههای شناختهشدهی فرهنگ و هنر درگذشتند. چیزی که خواندید یکی از نوشتههای یادنامهای است که از برخی از این چهرهها در وبسایت شبکه آفتاب منتشر شده است. برای خواندن بقیهی مطالب روی لینکهای زیر کلیک کنید:
- بهیاد همایون خسروی
- بهیاد نصرتالله وحدت
- به یاد خسرو سینایی
- به یاد مسعود مهرابی
- به یاد منوچهر طیاب
- به یاد بهمن مفید
- در سوگ اکبر عالمی