زمستانِ گل یخ

گزارش به مخاطب فردا از هنر ایرانی در زمستان ۱۴۰۱

عکس: Getty Images

ای عزیزی که این را می‌خوانی! امروز که این را می‌نویسم، زمستان ۱۴۰۱ است و جامعه‌‌ی ایران یکی از عجیب‌ترین، تاریخی‌ترین و البته هولناک‌ترین روز‌های خود را در تاریخ معاصرش از سر می‌گذراند. در این میان هنر، صنعت سرگرمی و رسانه به یکی از سرنوشت‌ساز‌ترین پیچ‌های تاریخی خود رسیده است. همین چندی پیش اعلام شد حدود ۶۲  نفر از اهالی صنف‌های خانه‌ی سینما بازداشت شده‌اند و برای حدود ۱۵۰ سینماگر دیگر محدودیت اعمال شده، احضار یا ممنوع‌الخروج شده‌اند. وحید یامین‌پور از رسانه‌‌ای‌ها و تریبون‌داران و البته سِمت‌داران گفته است بخشی از مردم در پانزده سال اخیر مخاطب هیچ رسانه‌ای به جز بیلبور‌دهای خیابانی نبوده‌اند و عدد این آدم‌ها ممکن است میلیونی باشد. ایشان نخواسته به روی خود بیاورد، البته که جمعیت این آدم‌ها میلیونی است.

به روایت همین بولتن‌های عمومی‌شده تنها ۲۵ درصد از مردم اخبار جاری را از تلویزیون دنبال می‌کنند. در بخش تولیدات و برنامه‌های سرگرمی هم در همین مجله‌ی شبکه آفتاب نظرسنجی کوچکی داشتیم که ۳۸۴ نفر در آن حضور داشتند و نتیجه نشان می‌داد که تنها چیزی حدود ۵۵ درصد از حاضران در نظرسنجی، برای تماشای سریال و برنامه‌های سرگرم‌کننده‌ی تلویزیونی، صداوسیما را در جایگاه گزینه‌ی اول خود مد نظر دارند. این نظرسنجی به شکل تلفنی در تهران انجام شد و ۷۲ درصد از شهروندانی که حاضر به پاسخگویی شدند بالای ۳۶ سال داشتند. می‌توان تصور کرد که در میان جوانان و نوجوانان چه بسا رسانه‌ی ملی دنبال‌کننده‌ی کمتری داشته باشد. نظرسنجی مرداد ۱۴۰۱ اتفاق افتاد و چه‌بسا اگر امروز اتفاق می‌افتاد عدد بسیار پایین‌تر از این بود؛ نه فقط برای اینکه جامعه در این مدت تحولات شگرفی را پشت‌سر گذاشته ‌است، چه‌بسا برای اینکه این مجموعه‌ی عریض‌وطویل صداوسیما حتی نسبت به پنج ماه پیش هم دیدنی‌های کمتری دارد. حالا تعدادی از بازیگران زن حجاب برداشته‌اند و بعضی از آنها از بازیگران فعال تلویزیونی بودند و این یعنی حتی بعضی از تولیدات قدیمی این مجموعه‌ هم امکان پخش از شبکه‌های تلویزیونی را ندارند. در زمینه‌ی مطبوعات کاغذی، شرایط مدت‌هاست که از وضعیت تراژدی گذشته است. بعید است روز‌نامه‌های سازمانی و ارگانی مثل همشهری و ایران بیش از ده یا پانزده هزار تیراژ داشته باشند و بعید است روز‌نامه‌های معروف به اصلاح‌طلب در روز بیش از هزار یا دو هزار نسخه خریداری شوند. در زمینه‌ی خبرگزاری‌ها هم شرایط تفاوتی ندارد. یکی از ملاک‌های نفوذ این خبرگزاری‌ها می‌تواند سطح نفوذ و فعالیت آنها در شبکه‌های اجتماعی باشد. برای این منظور می‌توان مقایسه‌ای کرد میان صفحه‌های اینستاگرام خبرگزاری‌های داخلی با صفحه‌های رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور. خبرگزاری فارس یک میلیون و نهصد هزار دنبال‌کننده دارد درحالی‌که صفحه‌ی‌ اینستاگرام بی‌بی‌سی فارسی نوزده میلیون، ایران اینترنشنال بیشتر از  نه میلیون و شبکه‌ی تلویزیونی من‌وتو بیش از یازده و نیم میلیون نفر دنبال‌کننده دارند.

امروز که این را می‌نویسم حدود چهار پنج ماه است که کنسرتی برگزار نشده است. اتفاقاً مسؤولانی خواهان برگزاری کنسرت و بازگشت جامعه به وضعیت عادی شده‌اند اما مشکل یکی دو تا نیست. اگر کنسرتی برگزار شد و حاضرانِ در سالن شعار دادند چه؟ اگر نمی‌شود مسابقات فوتبال وکشتی را با حضور تماشاگران برگزار کرد، برگزاری کنسرت در حوزه‌ی موسیقی پاپ هم چندان کم‌ریسک‌تر نیست؛ خاصه اینکه دختران جوان معمولاً در کنسرت‌های پاپ حضور پررنگی دارند. از طرفی بسیاری از خوانندگان موسیقی پاپ میلی به حضور روی صحنه نشان نمی‌دهند؛ چراکه می‌دانند ممکن است با واکنش علاقه‌مندانشان روبه‌رو شوند، در شبکه‌های اجتماعی مورد انتقاد قرار بگیرند و با ریزش طرفدار و دنبال‌کننده روبه‌رو شوند.

پرواز همای، خواننده، نه در یک کنسرت عمومی، که در مراسمی رسمی در تالار وحدت روی صحنه رفت. شرایط و واکنش‌ها به گونه‌ای شد که چندروز بعد صحبت از پشیمانی کرد و اینکه نمی‌دانسته چه خبر است و دستمزد را هم  به سازمان فرهنگی‌هنری شهرداری تهران پس فرستاده.

در  حوزه‌ی موسیقی شاید اظهارنظر مدیران وزارت ارشاد مبنی بر خواست نیروهای امنیتی برای برگزاری کنسرت شرایط را بحرانی‌تر کرد و صحنه‌های موسیقی به عرصه‌ی رودررویی میان قطب‌های جامعه تبدیل شد. در نهایت در هفته‌ی اول بهمن‌ماه کنسرت‌ها با روی صحنه‌رفتن خواننده‌ای به‌نام زانکو آغاز شد. او بیشتر از اسمش با متن یکی از ترانه‌هایش شناخته می‌شد. که می‌خواند: «مثلاً روم ‌زوم‌کنی، بوم‌بوم کنه قلبم.»

رسانه‌های اصولگرا با خوشحالی خبر آغاز جریان کنسرت‌ها را دادند و این برایشان سندی از بازگشت زندگی به وضعیت معمولی بود.

هرچند از نظر این نگارنده آنچه او می‌خواند یکی از انواع موسیقی‌ هست و حتما مخاطبانی هم دارد اما سؤالی پیش می‌آید که آیا زمانی‌که مدیران فرهنگی دولت از سیاست‌های همکاران قبلی خود در زمینه‌ی موسیقی انتقاد می‌کردند و مدام دم از موسیقی فاخر می‌زدند، منظورشان این‌ نوع از موسیقی بود؟ به‌هر‌حال گریزی از ثبت کارنامه‌ها نیست. این مدیران دولتی هم حتماً با آنچه مورد حمایت قرار دادند در حافظه‌ها ثبت خواهند شد. حالا دیگر نمی‌دانم امروز که این‌را می‌خوانی کار کنسرت‌ها به کجا کشیده است.پیش‌بینی جامعه و تحولات کار ساده‌ای نیست.

علاوه بر این حالا تعدادی از چهره‌های پرمخاطب موسیقی در گروه هنرمندان بی‌بصیرت قرار گرفته‌اند. در زمینه‌‌‌ی موسیقی عجیب اینکه تقریباً هیچ هنرمند یا ستاره‌‌ی سرشناسی را نمی‌شناسیم که خود را مدافع و همراه حاکمیت بداند. در همه‌ی این چهار دهه، موسیقی متهم بوده است و به‌وضوح اشاره شده که حتی اگر موسیقی با ممنوعیت فقهی هم روبه‌رو نباشد، شایسته‌‌ی جوانان جامعه‌ی انقلابی نیست که دغدغه‌ی موسیقی داشته باشند. از همین رو در تحولات اجتماعی اخیر دیدیم و می‌بینیم که بخش‌های معترض جامعه مدام در حال تولید موسیقی‌اند اما در آن سو که حاکمیت قلمداد می‌شود و علاقه‌مندانش آن را نظام خطاب می‌کنند، خبری از موسیقی یا ملودی تأثیر‌گذاری نیست. از سوی دیگر یکی از بحران‌های حل‌نشده و پابرجامانده‌ی جامعه‌ی هنری ایران موضوع ممنوعیت آواز زنان است که جامعه هیچ‌گاه آن را نپذیرفت. حتی در بخش‌های سنتی جامعه هم دیده می‌شود که خوانندگان و آواز‌پردازان زن از محبوبیت برخوردارند و گویا مشکلی با هایده و گوگوش و دلکش گوش کردن ندارند. از سوی دیگر نکته اینجاست که در همه‌ی این چهار دهه جامعه‌ی موسیقی در برابر این حکم کوتاه نیامد و استادان آواز ایرانی و موسیقی پاپ در همه‌ی این سال‌ها با همه‌ی سختی و محدودیت‌ها چهره‌های جوانی را در حوزه‌ی آواز زنان تربیت کردند یا که دخترانی خودآموخته راه آواز خود را پیدا کردند. بخش‌های زیادی از جامعه‌ این حکم ممنوعیت را یکی از مصداق‌های بی‌عدالتی محسوب می‌کند و همین یکی از عواملی بود که باعث شد همیشه بخش مهمی از موسیقی مصرفی جامعه در خارج از مرز‌های کشور تولید شود.

در حوزه‌ی هنر‌های تجسمی امروز که این را می‌نویسم تقریباً بیشتر گالری‌های شهر تعطیل است و آن چند گالری‌ای هم که نمایشگاه می‌گذارند سعی می‌کنند در بی‌سروصدا‌ترین حالت ممکن باشند و در شبکه‌های اجتماعی دیده نشوند. تئاتر‌هایی روی صحنه است اما آنچه این روز‌ها از هنر اجرا و تئاتر در یاد‌ها مانده اجرای ویدیویی و اعتراضی حمید پور‌آذری و سهیلا گلستانی است که در جریان آن تعدادی اجرا‌گر -که زنانشان پوشش سر ندارند- وارد کادر می‌شوند و در سکوت رو به دوربین نگاه می‌کنند. این سکوت و نگاه خیره و البته سر‌های بی‌روسری زنان تحمل نشد و سهیلا گلستانی و حمید‌ پورآذری بازداشت شدند. اجرا به شیوه‌ی هنر معاصر تکثیر شد و نه فقط در ایران که گروه‌هایی در خارج از کشور هم دوربینی گذاشتند و وارد کادری شدند و در سکوت به دوربین زل زدند.

این روز‌ها که می‌نویسم نمایشنامه‌ی پرده‌خانه‌ی بهرام بیضایی به کارگردانی گلاب آدینه روی صحنه است. در شرایطی دیگر خبر اجرای این نمایشنامه‌ی بیضایی می‌توانست سروصدایی به‌پا کند؛ نمایشنامه‌ای با موضوع زنان که می‌گویند بیضایی آن را در ۱۳۶۳ نوشته است اما اولین بار در ۱۳۷۳ منتشر شد. دقیق نمی‌دانم اما تا آنجا که در خاطر دارم این نمایشنامه تا ۱۳۹۷ از نمایشنامه‌های روی صحنه‌نرفته‌ی بیضایی در ایران به حساب می‌آمد و در آن سال گروهی جوان در تالار مولوی برای اولین بار آن را روی صحنه برد. پرده‌خانه از آن نمایشنامه‌های بیضایی به حساب می‌آمد که معروف بود که تشکیلات نظارت و ارزشیابی وزارت ارشاد تنها تا مرحله‌ی کتاب آن را تحمل می‌کند و امکان اجرای صحنه‌ای آن نیست. خبر اجرای گلاب آدینه از این متن در وضعیتی روتین می‌توانست سندی باشد از مماشات نظام سانسور اما پرده‌خانه در روز‌هایی روی صحنه رفت که مردم در خیابان‌ها و صفحه‌هایشان در شبکه‌های اجتماعی شعار «زن، زندگی، آزادی» سر می‌دادند. در یکی از روز‌های اجرا تعدادی از تماشاگران قطعه‌ی سرود زن با ترانه‌ی مونا برزویی و آهنگسازی مهدی یراحی را که از موسیقی‌های این روز‌ها محسوب می‌شود -هنگامی که نمایش در حال اجرا بود- در سالن هم‌آوایی کردند. گروهی از دنبال‌کنندگان هنر در شبکه‌های اجتماعی این را تذکری از سوی جامعه به هنرمند دانستند و اشاره کردند به پیشرو‌‌تر بودن مخاطب از هنرمند. چون آن روز در سالن نبودم نمی‌توانم اظهارنظر قطعی بکنم اما اجرای سرود اعتراضی در میان اجرای متن بیضایی را می‌توان به لایه‌ای افزوده یا هم‌افزایی از سوی مخاطب هم تعبیر کرد. در نهایت آنچه از اجرای پرده‌خانه‌ی بیضایی خبرساز شد اختیار حجاب انتخابی از سوی گلاب آدینه و حضور او بدون روسری در سالن اجرا و پشت صحنه بود.

غیر از تئاتر- ویدئو حمید پورآذری و اجرای گلاب آدینه اجرایی دیگری در تئاتر خبرساز نشد. جشنواره‌ی تئاتر فجر هم هیچ شباهتی حتی به دوره‌های کم‌رمق چندسال اخیر ندارد. عکس‌ها نشان می‌دهد تشکیلات وزارت ارشاد حتی از پس پرکردن فرمایشی مراسم افتتاحیه هم برنیامده ‌است و البته همچنان مدیران ارشاد از پررونق‌ بودن و پرشکوه‌ بودن جشنواره گفتند. جشنواره‌ای که هیچ نام آشنایی در برنامه‌ی آن دیده نمی‌شود. چشم‌انداز صحنه‌های تئاتر هیچ مشخص نیست.

از این بحث‌ها که آیا در این دوره‌ی تاریخی فضا‌ها و مکان‌های هنری باید به زیست و روال عادی خود ادامه بدهند یا نه که بگذریم، هنر ایرانی این روزها با چالشی اساسی روبه‌رو شده است. به‌نظر می‌آید هنر ایرانی به نقطه‌‌ی عطف تاریخی رسیده و آن را می‌‌توان به رنسانس هنری تشبیه کرد. جامعه در سطحی از بیانگری قرار گرفته است که گاه آنچه در سالن‌های تئاتر روی صحنه یا روی دیوار گالری‌ها می‌رود در مقایسه با آنچه روی دیوار‌های شهر ترسیم می‌شود یا در خیابان در قالب کنش‌های اجرایی به فعل و نمایش درمی‌آید به نوعی بیانگری محافظه‌کارانه می‌ماند. حالا ما درباره‌ی جامعه‌ای صحبت می‌کنیم که فوتبالیست ساحلی آن بعد از به ثمر رساندن گل در آن حد دست به اجرا می‌زند و با بدنش رشته‌مویی زنانه را ترسیم می‌کند و آن را به اعتراض برش می‌زند. حالا سؤال این است که هنرمندان در سالن‌های تئاتر و گالری‌ها چه چیزی را می‌خواهند اجرا کنند که در برابر این اجرا‌های مردمی امکان نمود و دیده شدن داشته باشند. البته که حتماً هنرمندانی که از نیمه‌ دهه‌ی هشتاد در گالری‌ها شروع به تجربه در حوزه‌ی هنر اجرا و پرفورمنس آرت کردند سهمی جدی در بیانمند کردن جامعه داشته‌اند. حتی اگر این تأثیر را نتوانیم مستقیم دنبال کنیم، حالا دیگر آن اجرا‌ها در گالری‌ها، در نسبت با جامعه‌ی امروز، پیشرو محسوب نمی‌شوند. این حتی به همین ماه‌های اخیر هم محدود نمی‌شود؛ در کل بعد از رخداد‌های اجرامحوری همچون دختران خیابان انقلاب دیگر اجرا در گالری همچون حضور در میهمانی کم‌رونق و بی‌هیجان بود و حالا این مسئله به اوج خود رسیده است.

بحرانها زیر فرش نمیمانند

اما شاید هیچ‌کدام از رسانه‌های هنری به‌اندازه‌ی سینما با بحران روبه‌رو نباشند. در ارتباط با سینما باید در نظر داشته باشیم که مدیران این صنعت بحران‌های سینمای ایران را سال‌ها به زیر فرش جارو و آنها را از دیدرس پنهان کرده‌اند. این سینما در همه‌ی این چهار دهه با بحران مخاطب روبه‌رو بوده اما مدیران سینمایی در همه‌ی این سال‌ها مدام پشت تورم پنهان شده‌اند و از روابط عمومی‌های خود خواسته‌اند که اخبار رکوردشکنی‌های ریالی را به رسانه‌ها مخابره کنند درحالی‌که تعداد بلیت‌های فروش‌رفته، ضریب اشغال صندلی‌ها و در کل ضریب نفوذ سینما در عین افزایش مدام جمعیت رو به کاهش بوده است. مدیران معروف به ارزشی در حوزه‌ی هنر، و خاصه سینما، در حالی خود را پشت عنوان‌هایی همچون هالیوود شیعی پنهان کرده‌اند که هنوز سیستم نمایش آی‌مکس به سالن‌های سینمای ایران نرسیده است. در این زمینه اعداد و ارقام خود گویاست. درباره‌ی سینمای قبل از انقلاب آماری رسمی در دسترس است که مربوط به فروش سینما‌های شهر تهران در ۱۳۵۵ می‌شود. این آمار را نهاد ریاست جمهوری در ۱۳۷۹ در جلد سوم کتابی با عنوان اسنادی از موسیقی، تئاتر و سینما در سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷منتشر کرده است. در ۱۳۵۵ در شهر تهران ۱۱۱ سالن سینما فعال بوده است که در آن سال بیش‌از ۴۶ میلیون بلیت در آنها فروخته شده. در آن سال جمعیت تهران حدود چهار میلیون و ۵۳۰ هزار نفر بوده است. این یعنی در آن سال هر تهرانی حدود ۱۰ بار به سینما رفته است. البته روایت‌های شفاهی اهل سینما اشاره به این دارد که در آن سال‌ها سینما‌ها در تهران یکی از مراکز توریستی و تفریحی به حساب می‌آمدند و بخشی از برنامه‌ی خیلی از مسافران تهران هم سینما رفتن بود اما باز هم این تعداد بلیت فروش‌رفته -که در گزارش مربوط با جزئیات ذکر شده- چشمگیر است.

از میزان فروش سینما‌ها در سال‌های اول بعد از انقلاب گزارش رسمی وجود ندارد اما آمار‌های فروش و تعداد مخاطبان سینمای ایران از ۱۳۶۴ به بعد در دسترس است. این آمار‌های رسمی نشان می‌دهد در ۱۳۶۴ در شهر تهران حدود ۲۵ میلیون و ۱۸۸ هزار بلیت سینما به فروش رسیده است، یعنی چیزی حدود ۲۱ میلیون بلیت کمتر از ۱۳۵۵. بر اساس این آمار‌ها در سال‌های بعد از انقلاب، سالن‌های سینما در ۱۳۶۹ بیشترین مخاطب را به خود دیده‌اند. در این سال حدود ۸۱ میلیون و ۱۳۱ هزار بلیت در سالن‌های سینمای کل ایران به فروش رسیده است. بعد از این سال مدام تعداد مخاطبان سینما کاهش پیدا کرده، درحالی‌که طبق آمار جمعیت رو به افزایش است. از شاهکار‌های صنعت سینمای ایران در سال‌های بعد از انقلاب یکی اینکه این گزارش‌ها نشان می‌‌دهد سینمای ایران در ۱۳۷۰ با کاهش جهشی مخاطب روبه‌رو می‌شود و در این سال، ناگهان چیزی حدود چهارده میلیون بلیت از سبد سینمای ایران کسر می‌شود. این در حالی است که بسیاری از کارشناسان سینمای ایران که بخش عمده‌ای از آنها هم در رسانه‌های موسوم به ارزشی قلم می‌زنند و صاحب میز و تریبون هستند آن دوران را سال‌های طلایی سینمای ایران می‌دانند. این صورت مسأله را روبه‌روی مدیران صنعت هنر که قرار می‌دهید اشاره می‌کنند به اینکه در این سال‌ها رسانه‌های جدیدی به میان آمده است و اول دستگاه‌های پخش ویدیو آمد و بعد ماهواره‌ها رسیدند و بعد روزگار اینترنت شد. نکته اینجاست که اینها در همه‌جای دنیا آمدند و اتفاقاً در ایران بود که با ممنوعیت و محدودیت روبه‌رو بودند.

از اینها مهم‌تر اینکه هر چه زمان گذشت ارتباط سینما با بدنه‌ی جامعه‌ی ایران سست‌تر و سطحی‌تر شد. زمانی دانش‌آموزان را از مدارس به دیدن فیلمی مثل سفر جادویی (ابو‌الحسن داوودی،۱۳۶۹) می‌بردند؛ فیلمی که موضوع آن تنبیه دانش‌آموزان بود. دانش‌آموزی که تنبیه می‌‌شد و معلم یا والدینی که تنبیه می‌کردند، گاهی همزمان، به تماشای فیلمی می‌نشستند که دغدغه‌ای مشترک را به میان گذاشته بود؛ یعنی خطوط ارتباطی سینما با جامعه برقرار بود.

سینما می‌توانست مردم را سرگرم کند، می‌توانست به آنها پیشنهاد‌های تازه بدهد، مثلاً بگوید بیایید بچه‌ها را تنبیه نکنیم، سینما تلاش می‌کرد رشد کند و دست مخاطب خود را هم بگیرد و در این رشد با خود همراه کند اما هر چه زمان گذشت این ارتباط ارگانیک به حد‌ا‌قل خود رسید. کار رسید به جایی که آمار‌ها نشان می‌دهد در ۱۳۹۲ -در آن سال‌ها که مدیران سینمای ایران به مسعود ده‌نمکی در مقام پدیده‌ی سینمای ایران می‌نازیدند- درحالی‌که جمعیت کشور حدود ۷۵ میلیون نفر بوده است، کل فروش بلیت سینما‌های ایران به ده میلیون نرسید و حدود نه میلیون و ۶۲۶ هزار بلیت سینما فروخته شد. این آمار مربوط به کشوری است که زمانی در پایتخت پنج‌میلیون‌نفری‌اش ۴۶ میلیون بلیت سینما فروخته می‌شد.

اما هنوز تا اوج بحران فاصله است. مانده تا سال ۱۴۰۰ که کل بلیت‌های به‌فروش‌رسیده در سینمای ایران به حدود هفت میلیون و ۱۷۹ هزار بلیت رسید که البته دیوار حاشا بلند است و حتماً مدیران سینمای ایران این را گردن کرونا خواهند انداخت اما نکته اینجاست که ما در سال ۱۴۰۰ باید شاهد شیب رو به بالا بعد از تعطیلی سینما در دوران کرونا می‌بودیم اما چنین نشانه‌ای دیده نمی‌شد. در ۱۳۹۸ و در آخرین سال پیش از همه‌گیری کرونا که سینماها یازده‌ماه فعالیت داشتند و ماه آخر به دلیل کرونا تعطیلی سینماها آغاز شد حدود ۲۶ میلیون و ۳۱۰ هزار بلیت در سینما‌های ایران فروش رفته بود. غیرمنطقی نیست که انتظار داشته باشیم بعد از کرونا سینما بتواند به نیمی از این فروش دست پیدا کند. خاصه اینکه در سال ۱۴۰۰ تقریباً همه‌ی داشته‌های سینمای ایران روی پرده رفتند: از اصغر فرهادی بگیرید تا مجید مجیدی، از شهرام مکری تا آرش معیریان، از فیلمسازان جوان مثل مهدویان و محمد کارت تا مسعود کیمیایی فیلم‌هایشان روی پرده‌ی سینما‌ها رفت. قهرمان اصغر فرهادی تنها حدود ۴۹۵ هزار بلیت فروخت. برای فیلم‌هایی مثل درخت گردو حدود ۱۶۷ هزار بلیت و برای منصور، درباره‌ی زندگی تیمسار ستاری، ۱۵۳ هزار بلیت به فروش رسید که این دو تا از نمونه‌های سینمای رسمی و حاکمیت‌پسند به حساب می‌آیند. پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۴۰۰ دینامیت‌ بود که برای آن حدود دو میلیون و ۵۸۰ هزار بلیت به فروش رسید، آن هم درحالی‌که فیلم از تیر ۱۴۰۰ تا نوروز ۱۴۰۱ روی پرده‌ی سینما‌ها بود. باز در نظر داشته باشید که فیلم داستانی به‌اصطلاح از خطوط قرمز ردشده داشت و همجواری دو قطب مخالف جامعه را در طنز و کمدی تصویر می‌کرد اما نکته اینکه همین هم تحمل نشد و ستاد امر به معروف و نهی از منکر ساخته شدن چنین فیلمی را مصداق جرم دانست و دبیر این ستاد نامه‌ای به معاون حقوق عامه و پیشگیری از جرم دادستان کل کشور نوشت و خواهان آن شد که وزارت ارشاد معادل فروش فیلم‌های دینامیت و گشت ارشاد ۳ بودجه برای تولید فیلم‌های فاخر اختصاص بدهد و البته خواسته بود مبلغ مد نظر در اختیار ستاد تحت‌مدیریتش قرار بگیرد. چنان‌که معمول است گوش شنوایی هم در کار نبود و نیست که ای آقا جان! این عدد و این آمار! آنچه شما به آن فاخر می‌گویید به اندازه‌ی ۱۵۰ هزار بلیت هم در جامعه‌ی سال ۱۴۰۰ ایران مشتری و مخاطب نداشته است.

اگر این اعداد و ارقام سند بحران نیست، پس حکایت از چه دارد؟ حالا سینمای ایران در ۱۴۰۱ به نقطه‌ای رسیده که به نظر می‌آید دیگر بود و نبودش برای خیلی از آدم‌های جامعه اهمیت ندارد. حالا حجم بحران به مرحله‌ای رسیده که با چهارپنج ماه پیش قیاس‌پذیر نیست. حالا بخش عمده‌ای از ستاره‌های سینمای ایران ممنوع‌ا‌لکار به‌حساب می‌آیند. آیا از این پس سِمتی در سینمای ایران به وجود خواهد آمد که کارش این خواهد بود که هنگام فیلمبرداری فیلم‌ها حواسش باشد که عابری بی‌حجاب در کادر نباشد. اصلاً وضعیت چگونه خواهد بود؟ یعنی گروهی از مردم در خیابان، چنان‌که امروز می‌بینیم، پای حجاب انتخابی خواهند ایستاد و بعد پول برای دیدن فیلم‌هایی خواهند داد که در آن مثلاً مادر و دختری با رعایت حجاب موردپسند در لوکیشینی داخلی مشغول غذا خوردن و بحث کردن هستند؟ هنوز دو سه ماهی بیشتر از تغییر‌خواهی جامعه‌ی ایران نگذشته و هنوز مدت زیادی نیست که پیاده‌راه‌ها شکل متفاوتی به خود گرفته‌اند اما همین حالا هم در مواجهه با بعضی از فیلم‌های سینمای ایران در این چهار دهه اولین چیزی که به‌نظر می‌آید نحوه‌ی پوشش آدم‌هاست. البته که ما نمی‌دانیم آیندگان چگونه قضاوت خواهند کرد و چگونه فیلم‌های دیروز و امروز سینمای ایران را خواهند دید. می‌توانیم حدس بزنیم که به‌علت قوانین مربوط به پوشش شخصیت‌ها، دستاورد‌ها و داشته‌های سینمای ایران کنار گذاشته نخواهند شد. همان‌طور که تعدادی از بهترین‌ فیلم‌های سینمای ایران در دهه‌ی شصت ساخته شده‌اند که قوانین پوشش و واجبات رعایت فاصله میان شخصیت‌های زن و مرد به‌نسبت دهه‌های بعد بسیار سخت‌گیرانه‌تر بوده است اما این فیلم‌ها تا به امروز تماشایی باقی ‌مانده‌اند. چه‌بسا همین نکته‌ی الزام فیلم‌ها به رعایت پوشش دستوری یکی از لایه‌های معنایی این فیلم‌ها برای نسل‌های آینده باشد.

چند سال پیش کیانوش عیاری با ساخت فیلم کاناپه (۱۳۹۵) دست به ریسکی بزرگ زد و شخصیت‌های زن فیلمش را با کلاه‌گیس و بدون پوشش سر جلو دوربین برد. این فیلم دیر یا زود جایگاه ویژه‌ی خود را در سینمای ایران خواهد یافت اما خبر ساخته شدن چنین فیلمی عصبانیت به‌اصطلاح نظریه‌پردازان رسانه‌های ارزشی را در پی داشت. نگرانی یکی از این دست‌به‌قلمان در یادداشتی در روزنامه‌ی جوان این بود که آیا عیاری مشورت و ضمانتی از مدیران سینمایی وقت دریافت کرده که یک قرارداد اجتماعی چهل‌ساله را زیر پا گذاشته است؟ نویسنده منطق تراشیده بود که رعایت حجاب در مقابل محارم در سینمای ایران بیش از آنکه نیاز به مبنای فقهی داشته باشد قراردادی اجتماعی است که چهل سال برقرار بوده و جواب داده است.

اینان در نظر نمی‌گرفتند اگر آنچه می‌گویند فقط قرار‌دادی اجتماعی است چه کسی گفته قرار‌داد‌های اجتماعی مادام‌العمرند و نمی‌توان در آنها بازنگری کرد و از سوی دیگر اگر فکر می‌کنند این قرارداد اجتماعی به قول خودشان کار می‌کند و جواب می‌دهد پس چرا سینمای ایران گاهی در جذب ده تا پانزده درصد از جمعیت کشور به سالن‌های سینما هم درمی‌ماند.

فهرست بحران‌های امروز سینمای ایران به همین‌جا ختم نمی‌شود. حالا گروهی از سینماگران ایرانی اعلام حضور کرده‌اند که هم فیلمسازند و هم فعال اجتماعی. اینها با سینما‌گران نسل گذشته فرق دارند که گاهی بیانی انتقادی در فیلم‌هایشان داشتند و گاهی در مصاحبه‌ای انتقادی می‌کردند. در نسل‌های قبل گاهی سیاسی بودن در معنی حزبی بودن یا فعال اجتماعی بودن برای سینما‌گر غیرمفید به‌حساب می‌آمد و این چنین تعبیر می‌شد که فیلمساز باید تمام‌وقت سینماگر باشد. چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید این‌ فیلمسازانِ اکتیویست جایگاه خود را در فرهنگ ایرانی پیدا کرده‌اند و به‌نظر می‌آید راه ادامه‌داری داشته باشند. مسأله اینجاست که حالا تعدادی از این سینما‌گرانِ اکتیویست در زندان به‌سر می‌برند و اینها چهره‌های بی‌صدایی نیستند. از همین حالا می‌توان دید جوانانی هستند که ترجیح می‌دهند سینماگرِ اکتیویست باشند تا سینما‌گر آرتیست. نکته‌ی مهم دیگر اینکه سینما‌گران ایرانی خارج از کشور هم حالا به جریانی صاحب اسم و امضا تبدیل شده‌اند. صنعت سینما از لحاظ فناوری در هزاره‌ی سوم تحولات شگرفی را پشت سر گذاشته است. گذشت آن روز‌ها که اگر می‌خواستی تهران یا یک شهر دیگر ایران را در خارج از کشور در مقابل دوربین تصویر کنی، تصنع و غیرطبیعی بودن از سر و روی فیلم می‌بارید. با فناوری امروز، حالا می‌توان تهران را در آن سوی دنیا بازسازی و تصویر کرد. از سوی دیگر فرزندان نسل اول مهاجران بعد از انقلاب حالا به میدان سینمای جهان آمده‌اند و اتفاقاً در عین جهانی بودن پای هویت ایرانی خود ایستاده‌اند. این موضوع برای مدیران فعلی صنعت سینما در ایران چنان سخت است که سازمان سینمایی کشور، بعد از نمایش عنکبوت مقدس از سینمای دانمارک در جشنواره‌ی کن، در بیانه‌ای این فیلم را با رمان آیات شیطانی مقایسه کرد. این فیلم محصول عوامل ایرانی است که بر اساس یک‌ ماجرای واقعی ایرانی در اروپا تولید شده و به نمایندگی از دانمارک به آکادمی اسکار معرفی شده. آیا امید مدیران سینمای ایران این بود که با به میان کشیدن بحث ارتداد راه را بر این تجربه‌ها، که می‌توان احتمال داد در سینمای جهان ادامه خواهد داشت، ببندند؟ البته که اگر این‌چنین باشد ساده‌دلی به خرج داده‌اند. واقعیت‌های جهانی نشان می‌دهد هزینه‌های حکم ارتداد در جهان امروز بالاست.

از سوی دیگر در همین روز‌ها می‌شنویم که گروهی از این نظریه‌پردازان ارزشی و حاکمیتی شرایط پیش‌آمده را فرصت معرفی می‌کنند و می‌گویند که حاکمیت نیاز به پاکسازی به‌خصوص در بخش‌های رسانه‌ای و هنری داشته است. به‌نظر می‌آید این گروه از تریبون‌داران با مشکل بزرگِ در باغ نبودن روبه‌رو هستند. گویا آنها خبر ندارند که نیرو‌های موسوم به ارزشی همه‌ی داشته‌های خود را که در سینما جمع می‌کنند می‌شود جشنواره‌‌ای به نام عمار. اصلاً فرض بگیریم از فردا قانون بگذارند تنها فیلم‌های ارزشی اجازه دارند ساخته شوند، مگر نیرو‌های این جریان می‌توانند چند فیلم دیگر به این داشته‌های فعلی‌شان اضافه کنند؟ همین فیلم‌هایی که با کلی تبلیغ و حمایت در نهایت ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار بلیت برای آنها به فروش می‌رسد و تو اصلاً بگو در مواردی یک میلیون بلیت. اگر قرار بود بحران رابطه‌ی سینمای ایران با بدنه‌ی جامعه با این فیلم‌ها حل شود، امروز با مشکلی به‌نام سینمای ایران روبه‌رو نبودیم. سینمایی که نه‌تنها مخاطب از آن سراغی نمی‌گیرد که حتی مدیران آن‌هم در برگزاری جشنواره‌ی فیلم فجردرماندند. امروز که این‌را در هفته‌ی اول بهمن‌ماه می‌نویسم.  هنوز فهرست داوران جشنواره‌ی فجر اعلام نشده. سینماگرانی از تحریم جشنواره می‌گویند و پشت‌میزنشینانی از برگزاری جشنواره‌ای باشکوه.

اینجاست که مجبورم بنویسم یا از تاریخ جشنواره‌ی فجر خبر ندارید یا نمی‌دانید باشکوه چیست. یا کسی برایشان تعریف نکرده آن جشنواره‌ی سال ۱۳۷۱ را یا چون در کنار هنر نبوده‌اند ندیده‌اند آن روزها را که برای این جشنواره صف‌ها بسته می‌شد و بحث سینما بود که برپا بود.

 می‌دانی؟ مشکل اینجاست که بعضی‌ها هیچ رقم نمی‌خواهند زیر بار واقعیت بروند؛ تا کجا واقعیت از آن سیلی‌های ازخواب بیدارکن خود بنوازد. اما ای عزیز دل که اینها را می‌خوانی! هیچ اینها را به حساب نا‌امیدی نگذار. تاریخ هنر معاصر ایران در همین بیش از ۱۶۰ سالی که از حیاتش می‌گذرد، از آن روز‌ها که میرزا فتحعلی آخوندزاده نمایشنامه‌نویسی ایرانی را بنیان گذاشت تا به امروز، از این بحران‌ها و پیچ‌های تند کم ندیده است. سینما، تئاتر، موسیقی و در کل درخت ریشه‌دار هنر ایرانی با این باد‌ها اگرچه می‌لرزد اما افتادنی به‌نظر نمی‌آید. این تاریخ هنر چه خاطره‌ها که از تبر‌داران در ذهن ندارد. زمستان‌ها آمده و رفته است اما هیچ دیده‌ای گل یخ را که چگونه جوانه می‌زند در سوز زمستان؟

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

ناخن بر دیوار سیمانی

مطلب بعدی

ای مردم! سینما فرهنگ است

0 0تومان