فصل بی‌اعتبارِ مرگ و فراموشی - شبکه آفتاب
/

فصل بی‌اعتبارِ مرگ و فراموشی

در حاشیه‌ی دو خبر از دو مرگ: هوشنگ صهبا، مرتضی کاخی

عکس: هوشنگ صهبا (راست) - مرتضی کاخی - عکس مرتضی کاخی از بهنام مؤذن

«چرا اطلاع ما از آدم‌های فرهنگی و بافرهنگ کشورمان –آن‌هم در این عصر عظیم تبادل اطلاعات- این‌همه کم و تقریبا ناچیز است؟ چرا آدم فرهنگی ما، و یا بهتر بگوییم، تولیدکننده‌ی فرهنگی ما، این‌قدر کم معرفی شده، و یا طوری معرفی شده که انگار اصلا معرفی نشده است؟»*

وقتی در ابتدای دهه‌ی هفتاد شمسی، رضا براهنی داشت این پرسش‌ها را در مقدمه‌ی کتابی پیش می‌کشید، احتمالاً در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که سه دهه بعد به وضعیتی برسیم که بی‌اطلاعی جایش را به بی‌اعتنایی بدهد و خبر مرگِ شاعری با یک‌سال تأخیر همه‌گیر شود و تاریخ مرگ پژوهشگری را، در همین ماهِ پیش، حتی دقیق ندانیم.

اما رسم‌ روزگار، گویی چنین تلخ است. ما با مقاله‌ای از کامیار عابدی، پژوهشگر ادبیات معاصر در مجله‌ی جهان‌کتاب متوجه می‌شویم که هوشنگ صهبا، شاعرِ بی‌سروصدای دهه‌ی چهل در سال ۱۴۰۳ درگذشته و با اطلاع هرمز همایون‌پورِ مترجم، خبردار می‌شویم که مرتضی کاخی، دیپلمات و کوشنده‌ی شعر فارسی، در خرداد ماه امسال خرقه تهی کرده. اما چند روزی نمی‌گذرد، تا به نقل از خواهرزاده‌ی کاخی، در رسانه‌ها می‌خوانیم که او، نه در خردادماهِ گذشته که اساساً در مهرماه ۱۴۰۳، یعنی قریب به هشت ماه پیش درگذشته و در مشهد او را به خاک سپرده‌اند. این هم لابد از بازی‌های روزگار است که تاریخ مرگ چنین نامداری در لحظه‌ی کنونی ما، به‌ناگاه چند ماه جابه‌جا می‌شود.

تیماردارِ مکتوباتِ اخوان

«و سرانجام من سپاسی ندارم که از کسی بگزارم. روانِ شاد و آزادِ اخوان، قطعا، منت‌پذیر تمامی حضرات است. وظیفه‌ای کوچک را در برابر مردی بزرگ، به گردنم گذاشتند و در حدی که می‌بینید، انجام دادم و مُزد من این‌که فرصتی دست داد تا نام کوچکم در سایه‌ی نام بزرگی چون اخوان، این همایون درختِ باغ و بالنده، قرار گیرد که این سربلندی، مرا تا قیام قیامت بس است.»

این بندِ پایانی از مقدمه‌ای‌ است که مرتضی کاخی، بر پیشگفتار کتابِ «باغ بی‌برگی» (یادنامه‌ی مهدی اخوان ثالث) در سال ۱۳۷۰ نوشته و در آن، به تمامی آنچه بود را بیان کرد: مردی شیفته‌ی اخوان، همراه و همدم، و سپس، از پسِ مرگ آن شوخ‌چشمِ خراسانی، تیماردار آثارِ پراکنده‌اش. باغ بی‌برگی، این یادنامه‌ی هزارصفحه‌ای، اول‌بار در شهریور ۱۳۷۰، یعنی دقیقاً یک‌سال پس از مرگ شاعر منتشر شد و اهلش می‌دانند که تهیه و تنظیم چنین یادنامه‌ای که عمده‌ی مطالبِ آن دستِ‌اول و برخی‌شان بسیار مهم و کلیدی در شناختِ زندگی و کارِ یک شاعر باشد، چه کار دشواری‌ است و چه پیگیری‌های مداومی می‌طلبد.

با این‌همه، این تازه آغاز راهی بود که کاخی برای به‌جا آوردنِ حق استادی اخوان در آن قدم گذاشته بود. به ترتیب، در سال ۱۳۷۱، «صدای حیرت بیدار»، مجموعه‌ی گفت‌وگوهای اخوان، در سال ۱۳۷۲، «حریم سایه‌های سبز (مجموعه‌ی مقالات ۱)»، در سال ۱۳۷۳، «حریم سایه‌های سبز (مجموعه مقالات ۲)» و همین‌طور تا دهه‌ی هشتاد چند کتاب دیگر، اعم از جلد دوم یادنامه و گزیده‌ای از شعرهای شاعر و… ازجمله حق‌گزاری‌های درخور کاخی بود. اینکه اخوان‌ثالث، منزلتی بی‌مانند و جایگاهی بی‌رقیب در سپهر شعر و نقد معاصر ایران داشت و دارد، بر کسی پوشیده نیست. اما این نیز، بی‌شک از شانس‌های بزرگش بود که پس از مرگ، دوستی چون کاخی همت کرد و پراکنده گفته‌ها و نوشته‌های او را مجموع کرد تا دیگرانی که در کارِ پژوهش و نقد شعر فارسی‌اند، مکتوباتِ اخوان را یک‌جا در اختیار داشته باشند. چنین بختی، قسمتِ بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان بزرگ تاریخ معاصر ما نشده و آثار برخی‌شان، هنوز پراکنده است و دردسترس عموم قرار ندارد.

کاخی همانطور که در مقدمه‌ی یادنامه آورده، به‌درستی این «سربلندی» را برای خود تا به ابد بس می‌دانست. اما تیمارداریِ و نظم‌دادن به آثار اخوان، تنها کارِ این پژوهشگر و دیپلماتِ سابق نبود. او در طول عمر، عمده‌ی وقتش را در میدانِ ادبیات صرفِ جمع‌آوری و گزیده‌کاری کرد. ازجمله‌ی آثار او، می‌توان به یکی از نخستین آنتولوژی‌های جامع شعر فارسی، «روشن‌تر از خاموشی (۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷)» اشاره کرد که انتشارش در دهه‌ی شصت، راهنمای مخاطبان تازه‌کار و حرفه‌ای شعر فارسی معاصر بود، کاخی در این کتاب، کوشید تا با اتکاء بر قواعد علمیِ گردآوری آنتولوژی، به دور از سلیقه‌ی شخصی، گزیده‌ای از مهم‌ترین آثار شاعران به‌نام و کمتر شناخته‌شده‌ی معاصر به دست بدهد تا خواننده با مطالعه‌ی آن، تسلطی نسبی بر تاریخ شعر نو پیدا کند. همچنین علاوه‌بر گزینش شعرهایی از دوره‌های مختلف شعریِ هر شاعر، گزیده‌ای از نظرات آن شاعر پیرامون کارِ خود را نیز ضمیمه‌ی هر بخش کرد تا از این طریق، خواننده در کنار شعرها، با ایده‌ها و نظرگاهِ آن شاعر نیز آشنایی پیدا کند.

«قدر مجموعه‌ی گُل» (برگزیده‌ای از غزل فارسی از آغاز تا امروز)، «این کوزه‌گر دهر» (گزیده‌ی رباعی از آغاز تا امروز) و… ازجمله دیگر آثار خواندنی مرتضی کاخی‌اند و حالا این پژوهشگر و دیپلمات ایرانی، در ۸۶ سالگی درگذشته است، دریغ که حتی روز دقیق درگذشت او در خبرها نیامده است.

کاخی اما کار خودش را کرده، مادامی که نامِ اخوان‌ثالث در منظومه‌ی زبان فارسی طنین بیندازد، نام او نیز با همت والایش، در کنارِ شاعر، ماندگار خواهد ماند. هر بار که یکی از ما، مکتوباتِ اخوان را ورق می‌زنیم، زیر لب نام کاخی را هم بر جلد این اوراق، زمزمه می‌کنیم.

انزوایِ انسان شیشه‌ای

در حیاتش آن‌قدر بی‌حاشیه و انزواجو بود، که اگر نبود کامیار عابدی و تلاشِ همیشگی‌اش برای معرفی و شناساندن و یادکردی از چهره‌های ادبیات معاصر و مقاله‌ای که در شماره‌ی اخیر مجله‌ی جهان کتاب درباره‌ی او نوشت، کسی حتی نمی‌دانست که هوشنگ صهبا، یک‌سالی پیش از این از میان ما رفته و تسلیم مرگ شده است.

بازنشر بخش‌هایی از مقاله‌ی تفصیلی عابدی در خبرگزاری ایسنا، ما را آگاه کرد که شاعرِ مجموعه‌های «انسان شیشه‌ای» (۱۳۴۹) و باغ اشراق (۱۳۷۳)، دیگر میان ما نیست. صهبا آن‌قدر غریب و برکنار از جامعه‌ی ادبی بود که حتی عکسی انفرادی از او در همین مطالب و خبرگزاری‌ها منتشرنشده و عابدی، تنها عکس موجود، که او را در کودکی و در کنار دیگر اعضای خانواده نشان می‌دهد را از کتاب پدرش نقل کرده است. جالب اینکه حتی بسیاری، پیش از این نمی‌دانستند که هوشنگ، فرزند ارشدِ ناظم و نویسنده‌ی نامدار و پُرکار ادبیات و مطبوعات ایران تا پیش از انقلاب، ابراهیم صهبا بوده است.

اما به‌راستی هوشنگ صهبا کِه بود و چه کرد؟ نخستین جلوه‌های حضور صهبا در عرصه‌ی ادبیات، چاپ چند شعر در مجله‌ی هفتگی فردوسی (۱۳۴۴) بود. پس از آن دست به ترجمه‌ و چاپ چند شعر از لورکا، برونته و… در مجله‌ی خوشه (۱۳۴۵) زد و سپس به‌صورت هرازگاهی از او شعرهایی در مجله‌های هفتگی (بیشتر از همه در فردوسی) از او منتشر شد. تا اینکه اولین مجموعه‌اش را در سال ۱۳۴۹، با نام انسان شیشه‌ای به دست چاپ سپرد. مجموعه‌ای که عمده‌ی شعرهای آن پیش‌تر در نشریات به چاپ رسیده بود و به اعتبار همان شعرها، او را یکی از شاعرانِ درخور توجه جریان نوظهورِ موج‌نو به‌شمار می‌آورند.

انسان شیشه‌ایِ صهبا، بدون ذکر نام ناشر، در پاییز ۱۳۴۹ منتشر شد و به‌صورت پراکنده درباره‌اش چیزهایی در مطبوعاتِ وقت قلمی کردند، اما خسرو گلسرخی، در صفحه‌ی عیارسنجی کتابِ روزنامه‌ی آیندگان، یادداشتی با عنوان «تحول رنگ زندگی» به رشته‌ی تحریر درآورد و جسارت‌ها و تجربه‌های صهبا را تلویحاً ستود. با این‌همه، کارِ شاعری صهبا پیش از انقلاب تداوم چندانی نداشت و محدود به چاپ چند شعر در نشریات دهه‌ی پنجاه می‌شد. همچنین در سال‌های پس از انقلاب نیز خبری از صهبا نبود، این‌بار حتی در مطبوعات هم شعری از او منتشر نمی‌شد تا سال ۱۳۷۳ که مجموعه‌ی نه‌چندان قابل‌توجه باغ اشراق را به دست چاپ سپرد و در آن، کمتر ردّی از تجربه‌گرایی فرمی شاعر انسان شیشه‌ای به چشم می‌خورد. پس از چاپ این دفتر نیز، صهبا به روال همیشگی‌اش، سکوت و عدم حضور در جامعه‌ی ادبی ادامه داد، چنان‌که حتی مرگش هم در سال ۱۴۰۳ بازتابی در رسانه‌ها نداشت.

از هوشنگ صهبا،‌ جز همین دو دفتر شعر و چند خبر پراکنده درباره‌ی کتاب نخستش، مکتوب دیگری در دست نداریم. او به‌جز یک‌بار (احتمالاً) هیچ‌گاه حتی درباره‌ی کار شاعری‌ خود سخنی نگفت و متنی ننوشت. اما همان یک‌بار، فراست و درک او از شعر مدرن را به تمامی بر ما عیان می‌کند.

عباس پهلوان که سردبیری هفته‌نامه‌ی پُرتیراژ مجله‌ی فردوسی را از سال ۱۳۴۳ تا توقیف آن در سال ۱۳۵۳ برعهده داشت، در یک دوره‌ی چندماهه (دی ۱۳۴۷ تا تیر ۱۳۴۸) بر اثر اختلاف با جهانبانویی، مدیرمسئول مجله، از کار کنار کشید و جای خود را به بیژن خرسند داد. در این دوره، خرسند مسئولیت صفحات شعر را به سیروس طاهباز سپرده بود و از ابتکارهای طاهباز، یکی این بود که صفحه‌ای ثابت به‌راه انداخت با عنوان «دعوت عام». در این صفحه، طاهباز سه پرسش اساسی، ازجمله اینکه «چرا شعر می‌گویید و در این گفتن چه را می‌جویید؟» را در اختیار شاعرانِ نامدار و سپس جوان می‌گذاشت تا در پاسخ به آنها، متنی بنویسند. چندی از شاعران جوانِ آن روزگار، در معرض این پرسش‌های او قرار گرفتند که برخی‌شان اولین و آخرین اظهارنظرشان پیرامون شعر و کارِ شاعری‌شان بود. یکی از آن جوانان، هوشنگ صهبا بود (۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸) که ضمنِ متنش، عکسی هم از او منتشر شد.

در بخشی از پاسخش، صهبا می‌نویسد: «نوشتن شعر برای شاعر و خواندن شعر برای خواننده باید با اکتشاف همراه باشد، اکتشافی در جهان‌های تازه که روح و جسم انسانی را به دیدن، بوئیدن، چشیدن، شنیدن و لمس‌کردن وادارد.» و لابد شعر نوشتن برای صهبا، از یک‌جایی به بعد دیگر با این اکتشاف همراه نبود که دیگر ننوشت و سکوت را برگزید.

*ده شاعر نامدار قرن بیستم، ترجمه‌ی حشمت جزنی، با مقدمه‌ی رضا براهنی، نشر مرغ آمین، تابستان ۱۳۷۲، ص ۹.

یک پاسخ ثبت کنید

Your email address will not be published.

مطلب قبلی

ما هنوز می‌دویم امیرو!

مطلب بعدی

به کدام سرزمین بازگردانده شوم؟

0 0تومان