خانهی استاد علی تجویدی تخریب شد. حالا در خیابان شیراز، کوچهی حافظیه، آپارتمان هفتطبقهای جای آن سبز شده است. درحالیکه اصحاب موسیقی بارها برای موزه شدن این خانه تلاش کردند و به مسؤولان تذکر دادند اما کار به نتیجه نرسید.
دختر استاد تجویدی دربارهی پیگیریها برای تبدیل خانهی پدری به موزه میگوید: «باید کسی دنبال این کار میافتاد و کار به خواهش و تمنا میرسید. من شخصاً اینکاره نبودم. مسؤولان خودشان باید حواسشان به خانهی هنرمندان و بزرگان کشور باشد و از خانهی مشاهیر محافظت کنند. ما وسایل پدر را نگه داشتهایم تا اگر امکانش به وجود آمد موزهای مهیا کنیم که تصور نمیکنم به این زودیها این موضوع میسر شود.»
خانهی تجویدی در منطقهی سه شهرداری قرار داشت اما کارشناس منطقه میگوید از تخریب خانه بیخبر است. «اصلاً خبر نداشتیم که این خانه در منطقهی ما قرار داشته، هیچگاه از طرف خانوادهی ایشان برای روشن شدن وضعیت خانه به ما مراجعه نشد.»
خانه قبلاً فروخته شده بود. اینطور که دختر استاد میگوید خانه مال همسر تجویدی بزرگ بود و خیلی قدیمی: «میگفت در و دیوار این خانه روحم را میخورد. برای همین خانه را فروختیم تا همسر استاد در مجتمعی با آرامش بیشتری زندگی کند.»
شوکتخانم همیشه با روی باز از مهمانهای استاد در همین خانه پذیرایی میکرد: «درِ خانهی ما به روی همه باز است، گاهی کسانی به دیدن استاد میآیند که نمیشناسیمشان. هر کس خواست بیاید استاد را ببیند، قدمش روی چشم، باز هم تشریف بیاورید.»
حالا تنها خاطرهای از خانهی قدیمی کوچهی حافظیهی خیابان شیراز به یادگار مانده. همسایهای که دارد ماشینش را پارک می کند به سرگردانی و حیرانیمان پاسخ میدهد: «اگر دنبال خانهی استاد تجویدی میگردید، این ساختمان را نگاه کنید، همین ساختمان تازهساز را جای خانهی استاد ساختهاند. دیر آمدهاید.»
کوچهی حافظیه آغشته است به بوی پاییز. کف کوچه برگها میان نسیم صبحگاهی آواز میخوانند. حالا دیگر همهی خانههای کوچه یکدست شدهاند. یکسالونیم پیش اما خانهی استاد تجویدی با همهی خانههای کوچه فرق داشت. ساختمان بوی گذشته میداد حتی اگر پلاک را هم بلد نبودی، از روی شکل و شمایل خانه میتوانستی حدس بزنی که خانهی استاد کدامیک از خانههای کوچه است.
حالا از حیاط بزرگی که گلخانهای درش نشسته بود، از گلدانهای ردیف کنار حیاط خبری نیست. میگفتند که پیچکها چنان در حیاط خانهی استاد پیچیده بودند که بهزحمت میشد از میانشان عبور کرد.
صاحبخانه خانه را از همسر استاد به نهصد میلیون تومان خریده بود و قبل از این هشدار داده بود که میخواهد خانه را به بسازوبفروشی واگذار کند تا از آن مجموعهای هفتطبقه بسازد.
زری خانم، دختر استاد، میگوید: «بچه که بودم اینجا گندمزار بود. از خانه که میآمدیم بیرون میزدیم به گندمزار، پدرم چندان اهل بیرون آمدن از خانه نبود. فقط ویلایی در دماوند بود که که تابستانها، که هوا خیلی گرم بود، میرفتیم آنجا.»
شوکتخانمِ تجویدی میگفت استاد ساعتها در اتاقهای این خانه تمرین میکرد. روی هر کدام از گلهای قالی وسط اتاق میایستاد و هر قطعه را پنج بار میزد، بعد روی گل بعدی میایستاد. این کار همیشگیاش بود. گاهی از صبح زود تا ساعت دو و نیم بعدازظهر مشغول تمرین یک یا دو قطعه بود. آنقدر میزد تا بالأخره کار همان چیزی میشد که میخواست.»
هر گوشهی خانه یاد یکی از استادان موسیقی را زنده میکرد. سهتارِ استاد احمد عبادی، تنبک استاد تهرانی. عکس مصدق و عکس هادیخان تجویدی، پدر استاد، از خوشنویسان برجستهی قاجار روی کتابخانه بود. قاب عکسهایی که حالا روی هم چیده و با پارچهای سفید پوشانده شدهاند که از معرض آسیب به دور باشند.»
صاحبخانهای که خانه را از همسر استاد خرید در معماری داخلی ساختمان دست برده بود اما همچنان میتوانست فضای قدیمی خانه را ترسیم کند: «روی این دیوار دری بود که شیشههای رنگی داشت. از آن شیشههای خوشرنگولعاب که قدیمیها در ساختمان کار میکردند. چون فضا تنگ بود این دو تا دیوار را خراب کردیم، اما به فضای کلی خانه دست نزدیم.»
او گفته بود که میخواسته کلِ خانه را بکوبد اما شرایط مهیا نبوده اما اعلام کرده بود که به زودی این کار را خواهد کرد و حالا به وعدهی خود وفا کرده و ساختمان را تخریب کرده است. او چند ماه پیش از تخریب خانه گفته بود: «در این خانه احساس خاصی دارم. گاهی در سکوت میتوانم صدای ساز استاد را از در و دیوار بشنوم. انگار چیزی عجیب خارج از درک من روی در و دیوار این خانه جریان دارد. اما تا چند ماه دیگر این خانه را میکوبیم و از آن چیزی باقی نخواهد ماند.»
قبل از تخریب خانه، یعنی تا شش ماه پیش، درخت کمبروباری روبهروی در پارکینگ نشسته و پاییز را روی شاخههایش شانه میکرد، برگبهبرگ. حالا از آن درخت هم خبری نیست.
در ۱۳۸۳ یکی از هنرمندان به دیدار استاد علی تجویدی رفته بود. او خانه را اینطور توصیف کرده: «وارد خانه شدیم. خانه بوی سالهای دههی چهل و پنجاه را میداد. صندلیها، قاب عکسها و وسایل خانه قدیمیتر بودند. احتمالاً همان سالهای جوانی صاحبشان خریده شده بودند. استاد با لباس سپید روی صندلی نشسته و با صبر و حوصله کلافگی ناشی از بیماری را تحمل میکرد. در که باز شد، وارد پارکینگ کوچکی شدیم که خودرو بی.ام.و قدیمی در آن پارک شده بود. این اتومبیل استاد است که سالها همینجا پارک شده، درست از زمانی که بیماری سراغش آمده.»
استاد تجویدی در ابتدای ورود به تهران در میدان شهدا زندگی میکرد، ته یک کوچهی خلوت، تاریک و آرام. در یک خانهی دوستداشتنی بین کارخانهی برق و کارخانهی مسلسلسازی. با شلوغ شدن اطراف میدان شهدای فعلی، در اطراف یکی از دههای قدیم تهران، چند خانه ساخته شد که به مردم امکان زندگی میداد. علی تجویدی آرامش میخواست. او به جایی در حوالی میدان شیراز فعلی نقلمکان کرد.
حالا نه از آرامش اطراف خانه خبری هست نه از خود خانه. ساختمانهای بلند چندطبقه خانه را احاطه کردهاند. گلهای گلخانه پرپر شده و گلخانه را آوار کردهاند. تنها خاطرهای مانده از درخت خرمالو و گل یخ.
عکسها از اکبر هاشمی